6. شبیخون

3.9K 675 48
                                    

لطفا رای بدید!!! ⭐

قسمت ششم

دستاش رو با اخم جلوی سینه ش گره کرد:" نمی تونی بگی که حرفم درست نیست. از وقتی که پام رو تو این کشتی گذاشتم تو داری منو دنبال خودت می کشی همه جا غیر از دستشوییِ لعنتی. تو رو نمی دونم اما از نظر من این ذره ای شبیه به آزادی نیست."

نامجون شقیقه هاش رو ماساژ داد و در این لحظه جین بی اختیار به چشم های سرد اون نگاه کرد.

نامجون جواب داد:" پس انگار تعریف هامون از آزادی متفاوته."

جین با طعنه زمزمه کرد:" نه بابا... واقعا اینطور فکر می کنی؟" و بعد با اخم به سمت در نگاه کرد:" آخ خدا حس می کنم هر لحظه که می گذره دارم روحمُ اینجا هدر میدم."

این بار نامجون سرش رو بلند کرد و کمی راحت تر تو صندلیش فرو رفت که مسلما رفتار متفاوتی بود چون اون معمولا موقع صحبت زیاد حواسش رو به جین نمیداد.

لباس آبی- طلایی همیشگیش که معمولا فقط توی اتاق می پوشیدش زیادی برای یه دزد دریایی مرتب بود.

البته روی عرشه اون و افرادش بیشتر کت های بلند انگلیسی می پوشید تا لباس های سنتی. ظاهرا جنگیدن توی اون ها براشون راحت تر بود یاش اید هم م خواستن نشون بدن که تو تام آب ها دزدی کردن.

بهر حال نامجون معمولا هم دکمه های بالا ش رو باز میذاشت و سینه ی سفیدش توی چشم میزد و همیشه اون کت رو با شلوار آبی تیره اش که تو پوتین های تنگ و قهوه ایش فرو شون می کرد ست می کرد.

با تمام این جزییات جین مونده بود که آخه این دزدای دریایی کیو می خوان تحت تاثیر قرار بدن؟؟ همه شون یه مشت موجود کم ارزش بودن، پس چرا تیپ میزدن آخه؟

نامجون یه ابروش رو به حالت کنجکاوی بالا برد:" تصور می کنم توی قصر تون کارای مفید تری انجام میدادی؟"

جین صاف تر نشست:" مسلما. من بیشتر وقتم رو به مطالعه می گذروندم هرچند که شاید به نظر تو چندان مفید نباشه، اما تحصیلات خیلی بهتر از اینه که بشیم و تو رو موقع خاطره نوشتن های بیهوده ات تماشا کنم."

نامجون اخم کرد و معلوم بود از طرز حرف زدن جین خوشش نیومده، البته نه اینکه برای شاهزاده کوچکترین اهمیتی داشته باشه اما بهرحال آروم گفت:" من از مفید بودن تحصیلات آگاهم، خیلی ممنون اعلیاحضرت."

و بعد دستشو زیر چونه اش گذاشت و ادامه داد:" هرچند فکر می کنم توی کشتی هم بتونی کارای مهمی به جز نگاه کردن من موقع "خاطره نوشتن های بیهوده " برای انجام دادن پیدا کنی."

جین با بی توجهی اولین چیزی که به ذهنش رسید گفت:" شرط می بندم که میتونم! لعنت...من می تونستم چند تا دوست پیدا کنم."

نامجون خنده ش رو که از سر نشاط بود جمع کرد:" دوست پیدا کنی؟ فکر می کردم تو از همه ی افراد این کشتی متنفری."

Pirate Prince Namjin Ver.Where stories live. Discover now