20. ترس خالص

3.2K 570 128
                                    

خسته ام... از گفتن اینکه رای و نظر بدید.

سکوت می کنم.

فصل بیستم

با شنیدن صدا چشم های جین سیاهی رفت و می تونست بالا رفتن ضربان قلبش رو حس کنه. البته نه اون ضربانی که از خوشی داشت. بلکه از ترس.

" چرا؟" اون با درماندگی سرش رو بالا برد و رو به آسمون گفت:" آخه چرا؟"

چشم های قهوه ای کوکی بی حالت بهش زل زده بودن و اون به نرمی سرزنش کرد:" فکر می کنم کسی که باید این رو بگه من باشم. من میدونم بین تو و نامجون چه اتفاقی افتاده. اما..."

جین که نمی تونست جلوی خودش رو بگیره دست راستش رو بالا نگه داشت تا کوکی رو ساکت کنه و غرید:" من اهمیتی به چیزی که می خوای بگی نمیدم. متوجهی؟ پس نگو. من به حد کافی از شما لعنتی ها کشیدم."

جین اصلا توقع نداشت چنین اتفاقی بیفته...آخه چطور ممکن بود؟

واقعا نامجون تونسته بود اونقدر سریع به کوکی خبر بده که با هم دنبالش بگردن؟ آخه کوکی از کجا فهمیده بود اون کجا ممکنه باشه؟ یعنی تا این حد واضح بود؟ حالا که بهش فکر می کرد با در نظر گرفتن انگار آره...

واضح بود... اما چرا نامجون خودش به جای کوکی اینجا نیومده بود؟

یه چیزی اینجا درست نبود. جین هنوز یه مانع سر راهش برای آزادی داشت و از شانسش اون یکی از افراد آروم بنگتن بود.

اگه نامجون فکر کرده بود کسی به خوبی کوکی می تونه جلوی اون رو برای برگشت به خونه بگیره مسلما یه احمق بود.

سعی کرد بغضش رو قورت بده:" من خیلی نزدیک شدم و بهت اجازه نمیدم که خرابش کنی کوکی. میدونم کاری که برای فرار از نامجون انجام دادم از نظر تو بد بود اما هیچ میدونی چه رفتاری با من میشد؟ اصلا من رو به عنوان آدم می بینی؟؟؟؟ قسم میخورم اگه الان دخالتی تو کارم نکنی اصلا اسمی از کشتی شما نمیارم و به کسی نمیگم. از خودم یه داستان سرهم می کنم و ایالات امپراطوری شما ها رو راحت میذاره. قسم میخورم، فقط کاری نکنـ..." اون سعی می کرد منطقی باشه اما اگه کوکی قصد می کرد نذاره اون عبور کنه به مشکل بر می خوردن.

ضربان قلبش بالا رفته بود نمی تونست درست نفس بکشه. چی باعث میشد اون ها به خودشون اجازه بدن از جین توقع داشته باشن فرار نکنه؟

" من قصد ندارم سعی کنم و جلوتو بگیرم جین..." کوکی با قدرت گفت و این باعث شد چشم های جین گرد بشه و نگاه کرد که چطور معاون کشتی بنگتن آه کشید و دستش رو تو جیبش فرو کرد.

امکان نداشت همه چیز انقدر ساده باشه.

جین بلافاصله جواب داد:" انقدرها هم نمیتونه ساده باشه."

کوکی سرش رو تکون داد:" من درک می کنم که تو خیلی دلت میخواد برگردی خونه و راحت و بی خیال زندگی کنی... اما ازت میخوام یه لحظه صبر کنی و فکر کنی. نامجون ترسناک ترین دزد دریایی ایه که تا بحال تو هفت دریا دریا نوردی کرده. اون به یه دلیلی شاهزاده ی دریای خونین نامیده میشه که من الان دوست ندارم بگم... اون خیلی ها رو کشته و برای هر یه زندگی ای که گرفته من مطمئنم کوچکترین احساس پشیمونی ای نکرده... اما با تو، جین؛ وقتی میگم تو واقعا براش مهمی، مطمئـ..."

Pirate Prince Namjin Ver.Where stories live. Discover now