57.

2K 335 37
                                    

به پایان نزدیک می‌شویم. اون یکی پروفایل منو فالو کردید؟

maedeh1
کلی داستانم اونجا دارم

فصل پنجاه و هفتم

دو هفته بعد- شیلا

بار شلوغ بود. دختر ها با نیشخند و در حال پخش کردن نوشیدنی سر به سر مسافرین می ذاشتن.

این خاصیت شهرهای ساحلی بود. همه عجله داشتن و هر کس که قصد داشت پولی در بیاره می بایست با دقت چشم هاش رو باز نگه می داشت... و صد البته!! مواظب میشد کسی که برای اغوا و بوسیدنش بهش نزدیک میشه، دستش رو سمت کیسه ی پول هاش نبرده باشه!

شیلا اون اوخر خیلی شلوغ شده بود که البته از نظر فروشنده های مشروب و کافه دار ها، این یه دوره ی طلایی محسوب میشد. بخاطر شایعات تغییر ولیعهد سیاست مدارها از کشور های مختلف در رفت و آمد بودن و تاجر ها ها هم از فرصت ها بهترین استفاده رو برای فروش اجناس شون می بردن.

توی چنین موقعیت هایی، محل های عمومی مثل غذا خوری ها و بار ها بهترین جا برای شنیدن شایعات بود. جایی که می تونستی بفهمی چه کالایی اخیرا بهترین فروش و بیشترین تقاضا رو داشته. چه نوع اجناس خارجی ای جدیدا وارد شده، قیمت ابریشم خالص چند تیل نقره اس و حتی چه نوع هرزه ای بیشتر مورد پسنده تا بتونی توی جمع کردن برده موفق تر پیش بری.

این جور مواقع افراد غریبه و مشکوک هم بیشتر گوشه و کنار این محل ها دیده میشدن. افرادی که لزوما با خودشون اسلحه حمل نمی کردن اما کاغذ و قلم توی دست شون می تونست روی تغییر سرنوشت سیاسی و تجاری اثر زیادی داشته باشه.

اون روز هم گوشه یکی از همین کافه ها، پسری نشسته بود که از لباس هاش مشخص بود که تازه از راه رسیده. شاید حتی کشتی که باهاش اومده بود هنوز کامل لنگر هم ننداخته بود اما به عنوان کسی که دنبال اطلاعات می گشت، لحظه به لحظه ی وقتش براش حیاتی بود.

پسر در پناه کلاه حصیریش، رد حالی که کاسه ی کوچیک رشته ش رو به آرومی می خورد، داشت به همه چیز گوش می داد. انتخاب کاسه ی کوچیک رشته برای کسی که تازه از مسافرت دریایی اومده بود می تونست نشانه ی اون باشه که قصد داشت تا قبل از ظهر به یکی دوتا غذا خوری دیگه هم سر بزنه.

بنظر می رسید این محل بخاطر زدیکی زیادش به بازار ماهی فروش ها، بیش از هر چیز حرف از تجارت ماهی و میگو باشه و شاید هم کمی درگیری بین چند نفر که ادعا می کردن چیز های زیادی از دریا داری میدونن.

بعد از چند دقیقه پسر پول غذاش رو پرداخت کرد و قدم زنان به سمت مرکز شهر حرکت کرد. بیشتر شایعات مهم رو احتمالا اونجا میشد پیگیری کرد... اما، بعد از بررسی یکی دو تا غذا خوری و بدست آوردن اطلاعاتی در باره انواع ابریشم و کفش که مطمئن بود هرگز بدردش نمی خورن تصمیم گرفت به عنوان آخرین محل توقفش قبل از ظهر، یک مِی خونه رو امتحان کنه.

Pirate Prince Namjin Ver.Where stories live. Discover now