22. رها شده

3.4K 528 69
                                    

داستان های دیگه ام رو م بخونید. ورژن هونهان این... آموزش بهتر نوشتن... و...

فصل بیست و دوم

***(اگه خشونت دوست ندارید یا سنتون پایینه دیگه نخونید تا ستاره های سبز صفحه 147 بپرید)***

شاهزاده بیشتر سر جاش تقلا کرد. فشارهای مداوم و هماهنگ نامجون داشت اون رو هر لحظه بیشتر به لب مرز رها شدن نزدیک می کرد.

جین با بی چارگی روی ملافه ها تکون تکون خورد تا به کاپیتان نشون بده که اون احتیاج داره تا رها بشه ... و از پشت پارچه ی جلوی لب هاش شروع به اعتراض کرد که ناگهان نامجون با پشت دستش تو دهن جین کوبید:" لال میشی یا میخوای بازم کتک بخوری؟"

جین خشکش زد. نامجون با دست سنگینش تو صورتش زده بود... بدنش برای یه لحظه مثل یه مُرده یخ کرد... اون الان تو دهنی خورده بود...

نامجون با صدای خشنی شروع کرد:" هنوز اجازه نداری بیای..." و بعد دوباره خیلی خشن تر گفت:" نه!" و با حرف آخر با یه فشار محکم از از بقیه خودش رو به جین کوبید که باعث شد جین سعی کنه پاهای بسته شده ش رو بالا بکشه و انگشت های پاش رو جمع کنه.

اینکه حتی نمی تونست توی بدن خودش جمع بشه و از این تحقیر خودش رو بپوشونه دنیای جدیدی از عذاب بود که قبلا تجربه ش نکرده بود.

شاهزاده چشم هاش رو زیر اون پارچه خیلی محکم بست و حالا انگار که همه چیز رو کاملا باخته باشه از زیر پارچه بی اختیار شروع به ناله و هق هق کرد.

این دیگه زیادی بود. می تونست طعم خون رو توی دهنش حس کنه. لبش پاره شده بود اما پارچه ی جلوی دهنش و تپش های تند قلبش نمی ذاشت درست نفس بکشه... و بالاخره... بین سر گیجه ای که گرفته بود و حال بدش، دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه.

دردناک به اوج رسید... و بعدش زد زیر گریه. برای چند لحظه نمی تونست آروم بشه. بدنش حس عجیبی گرفته بود اما وقتی حس کرد عضوش داره به حالت عادیش بر می گرده و بعد از اومدن باعث شده درد کمتری رو تو پشتش حس کنه.

خواست یه نفس راحت بکشه الان دیگه نامجون دست از سرش بر می داشت.

ولی انگار نه... نامجون حرکاتش رو توی جین متوقف کرده بود... و انگار داشت چیزی رو آماده می کرد.

" فکرش رو کرده بودم که نتونی خودت رو کنترل کنی برای همینم..." همزمان با حرفش دستشش با یه پارچه به عضو جین خورد. اون داشت یه تیکه پارچه رو محکم پایین عضو جین می بست:" این نمیذاره دوباره برنامه ی من برای تنبیهت رو بهم بزنی. این رو می بندم اینجا که نتونی بیای. سفت میشی ولی از اومدن خبری نیست."

با هر کلمه ش نامجون توی جین سفت تر میشد و حرکت نکردنش داشت جین رو روانی می کرد. عضو خودش هم دوباره در حال سفت شدن بود ولی این بار با ابریشمی که دورش گره خورده بود بنظر نمی اومد خبری از خلاصی باشه...

Pirate Prince Namjin Ver.Where stories live. Discover now