Diamond restaurant [رستوران دایمند]

3.1K 302 80
                                    

دوباره ساعتشو‌نگاه کرد ۱۱:۵۸ رو‌ نشون میداد
این دفه زود تر از قبل اونجا حاضر شده بود تا باز بی احترامی به هری رو‌تکرار نکنه چون اونجوری که امروز فهمیده بود هری خیلی آن تایمه و روشم حساسه

با انگشتاش رو‌لبه میز ضرب گرفته بود‌
اطرافشو‌یه دور دیگه چک کرد
دیوارای بلند و خاکستری با تابلو‌های زیبایی از سبک‌های امپرسیونیسم،اکسپرسیونیم،آبستره،کوبیسم و ...
نقاشی کردن از تفریحاتش بود و اوقات فراغتشو باهاش سپری میکرد
پس طبیعی بنظر میاد که سبک ها و آرتیست های بزرگ جهانی رو‌ بشناسه
هرچند که اینا همش کپی بودن از آثار اصلی ولی چیزی از جذابیتشون کم نکرده بود کپی بودنشون.

همون‌ موقه در رستوران باز شد و زین تقریباً یه میز رو به روی در روانتخاب کرده بود تا راحت تر هری پیداش کنه

از جاش بلند شدو دستشو بالا گرفت تا توجه هری بهش جلب شد و ازدید زدن بقیه دست برداشت
عینک آفتابیشو از چشماش دراورد و با لبخن جذابی فاصله در تا میز رو طی کرد

-خوش اومدی هری
دستشو دراز کزد و هری باهاش دست داد
+ ممنون زین ...
کتش رو دراورد و رو دسته صندلیش گذاشت
+چه عجب... دیر نکردی
نشست و زین رو‌به روش قرار گرفت
-صب واقعاًافتضاح بود ... بابتش معذرت میخام ...کن آدم نا منظمی نیستم
هری تک خنده ای کرد و سرشو تکون داد
+ خوبه ... چون من رو تایم حساسم ... و ازونجایی که قراره یه مدتی همکار باشیم ...بهتره آن تایم باشی
زین لبشو لیس زد و دستاشو توهم قفل کرد ورو میز گذاشت
-البته ... ولی اتفاقات غیرقابل پیشبینی هستن
+نه ... قبول ندارم‌

همون موقه گارسون اومد و بعد خپش امد گویی منو رو تحویل داد
-بهت ثابت میکنم
نیشخند جذابی زد و منو رو باز کرد
•سفارشتون؟
کاغذ و خودکار به دست منتظرفهمیدن سفارش ها شد
«پاستا با سس پستو»
هم زمان‌گفتن و منو رو سمت‌ گارسون گرفتن
زین سرشو چرخوند و دید هری داره بهش نگاه میکنه
«چه هماهنگ»
و دوباره باهم گفتن و خندیدن
گارسون لبخندزد و سر تکون داد . منو هارو گرفت
•نوشیدنی ؟
زین به هری اشاره کرد تا اول اون‌بگه
+یه گیلاس شراب قرمز
•و شما قربان؟
رو کرد سمت زین تابرای اون رو هم یادداشت کنه
-منم یه گیلاس شراب قرمز
•چشم ... امر دیگه ای نیست ؟
پسر خیلی مؤدبانه پرسید
-ممنونم چیزی ... لازم نداریم ...هری؟
+نه ...ممنونم
و پسر لبخند بزرگی تحویلشون داد و اونارو باهم تنها گذاشت.

-خب ...یکم راجب خودت بگو
گوشیشو از جیبش دارورد چون اذیت میکرد و رو میز گذاشت
+از کار کردن با گوشی سر میز صبحانه ناهار و شام‌ متنفرم ...اصلاً نمیتونم تحملش کنم
فک‌ کرد که زین میخاد با گوشیش کار کنه و اخم کرده بود
-اوه ...
ارومخندید
-نه ...من باهاش قرار نیست کاری داشته باشم...تو‌جیبم اذیت میکرد برای همون درش اوردم
+خوبه
هری که جا خورده بود سرشوپایین انداخت
-دیگه از چه چیزایی متنفری؟ یا نمیتونی تحملش کنی؟
دستشو زیر چونش گذاشت و با مرد چشم تو چشم شد ...«خدای من اون چه مژه های بلندی داره »با خودش گفت
+خب ... من کلاً از بی نظمی متنفرم ...الان نمیدونم چیا ولی تو‌موقعیتش یادم‌ میاد
-پس من‌چجوری بدونم که اون کاری ک میکنم تو ازش بدت میاد یا خوشت میاد؟
به پشتی صندلیش تکیه داد
+نمیدونم
بدون تعارف گفت و شونه هاشو بالا انداخت
-پس بهم بگو‌تا بدونم
مشتاقانه گفت و برای خودشم جدید بود که راجب یه آدم جدید انقدکنجکاوی داره نشون‌میده
+باشه ...میگم
دستمال بزرگ کنار بشقابشو‌ ورداشت و اونو رو پاهاش پهن کرد و زین حرکاتشودقیق زیر نظر گرفته بود
اون‌هودش ادم مرتبی بود ...ولی هری ...انگار یه جورایی وسواس داشت ومیخاست همه چیز تحت کنترل باشه
ولی این با شخصیت زین مالیک خیلی فرق داشت ...رام‌ نشدنی بود
مثل یه اسب وحشی که کل زندگیشو تو دشت های بزرگ،آزادانه زندگی کرده ،دویده و‌راه رفته و اصلاً و هیچ وقت هیچ سوارکاری دست رسی بهش نداشته
اینکه یه پسر کوچیکتر از خودش اونو‌تحت سلطه اش بگیره براش غیر ممکن بنظر میرسه و این دقیقاًچیزی بود مه هری میخاست
وقتی گفت آدمت میکنم زین مالیک منظورش همین بود
اون‌قراره رام کنه اون اسب وحشیه درون زین رو و برای همینم پیشنهاد ناهار امروزشو قبول کرد
هری اون روحیه سرکش رو تو‌زین دیده بود و میخاست خودش رو به چالش بکشه ولی چرا ؟
اون خودشم نمیدونست
یه چیزی تو‌این مرد براش جذاب بود و اونو به سمتش میکشوند
ولی نمیدونست چی ... و میخاست هرچه زود تر اونو کشف کنه .

***

-میتونم برسونمت؟
وقتی ماشینش رو‌آوردن و به نگهبان انعام داد ‌رو‌به هری گفت که سرش تو گوشیش بود
+راننده ام دیر کرده
اخم داشت و انگشتشو رو اسکرین گوشیش تکون‌میداد و‌دنبال شماره راننده اش بود
-خب من‌میرسونمت ...بهش بگو‌نیاد
عینکشو زد و‌اخماش باز شد چون نور شدید چشای زمردیش رو‌اذیت میکرد
+خب...باشه
بعد از یکم‌فکر کردن گفت و به راننده اشگفت نیازی نیست بیاد دنبالش و‌ خودش برمیگرده
-سخت نگیر
سمت در ماشین رفت و‌بازش کرد برای هری
+لازمه
سوار شد و زین در رو‌بست
-ولی میدونی ک فقط داری اصاب خودتو‌خورد میکنی؟
وقتی سوار شد گفت و‌ماشینو روشن کرد و راه افتاد
+ولی باید از یکی حساب ببرن هوم؟
-این بحثش جداس
میدون رو‌ دور زد
+از چه نظر؟
عینکشو‌داد بالا و باهاش موهاشو‌عقب نگه داشت
زین از گوشه چشماش دید اون رو‌...ً
لون خط فک تیز و‌ زاویه دار و اون گردن بلند و‌سفیدش رو‌
-خب برای اینکار راه های دیگه ای هم هست ... مثل کم کردن حقوقشون بابت هر تأخی. یا اضافه کردنش برای نظم بیشتر
با انگشتاش رو‌فرمون میزد
+هممم..
با اخم‌به بیرون نگاه میکرد
+فکر جالبیه خوشم اومد‌
زین نیسخندی زد تو‌جوابشو سرعتشونو بیشتر کرد
اون هری رو‌تحت تأثیر گذاشته بود ... این یه موفقیت بزرگ به حساب میومد براش ولی خودش هنوز نمیدونست چرا باید تحت تأثیر گذاشتن هری انقد براش هیجان انگیز باشه ؟
اون مرد واقعاً جذاب و خوشتیپه و زین پیش خودش اعتراف کرد که اون در حد خودش خودش خوشتیپ و خوش استایل به نظر میاد
(خودشیفته*-*)
یه چیزی راجب این مرد فرق داشت ...
اون زیادی خاص بنظر میرسید وهمونجوری که هری دلس میخاست زین رو‌کشف کنه اونم‌میخاست هری رو کشف کنه.

_________________________________________
دینگ دینگ دینگ
سلاممممممممم*-*
چطورین بیبز؟
خب خب پارت چطور بود ؟
نظر انتقاد پیشنهاد؟
آقا بزارین ی چیزی بگم فک نکنین از همین اولش اینا عاشق هم شدن اینا
نهههه ازین خبرا نیست
میدونید مثه این میمونه ک یکیو وقتی برای اولین بار میبینید و باهاش هم کلام میشین دوس دارین بیشتر باهاش وقت بگذرونین و ازش بیشتر بدونین اینام همین حالتو دارن دلشون میخاد هم دیگه رو‌کشف کنن حالا این بین به فاک میرن به فاک میدن عاشق میشن و.....
کلیییییی‌سورپرایز دارم براتونننننن*-*
شرط نمیزارم چون‌میخام با وجدانتون تنهاتون بزارم
اگه ازش خوشتون امد و دوسش داشتین ووت وکامنت هاتونو‌دریغ نکنیدو به بقیه دوستاتونم معرفیش کنید ^^
مرسی لاولیا

لاو یا
💙BARRY💙

Bosses[Z.S _ Mpreg]Where stories live. Discover now