London[لندن]

2.1K 184 98
                                    

-شیرین عسل میدونستی فردا باید بریم لندن ؟
وقتی داشت نسکافه شوهم میزد پرسیدو هری سرشو از لب تاپش بلند کرد
+واقعاً؟ برای چی؟
-بهش میگن مسافرت کاری
لیوانای نسکافه رو ورداشت و کنار هری نشست
+خب چرا؟
-یه سری کار داریم با شرکای انگلیسیمون
+پس قراره بریم تعطیلات ؟
با لبخند گفت و‌لیوان نسکافه رو از زین گرفت
-کاری
اضافه کرد
+مهم اینه که با همیم
-شیرین عسلللل
سمتش رفت و یه بوسه رو لباش زد
-بهتری از دیروز؟
جویای حالش شد و هری با خجالت سرشو تکون داد و انگشتاشو دور لیوانش پیچید
+بهترم
آروم جواب داد و یکم از نسکافه اش نوشید
-خوبه
دستشو دور کمر هری کذاشت وموهاشو بوسید
-شیرین عسل زین
روموهاش زمزمه کرد

***

+چقدر خوبه که تو جت شخصی داری اینجوری دیگه کلی تو‌ فرودگاه وقتمون تلف نمیشه
-برام عجیبه که تو‌یه دونه ازینا نداری
دست هریو گرفت و کف دستشو بوسید
+من بهشون علاقه ای ندارم ...
به داخل جت نگاه سر سری انداخت
+ولی شاید یه دونه خریدم
-شاید
دوباره دستشو بوسید و انگشتشو گاز گرفت
+آخ... زین
اخم ریزی کرد و‌دستشو عقب کشید
-باشه ببخشید
انگشتشو بوسید و اخم هری باز شد
+انقد منوگاز نگیر
-دست خودم‌نیست ... تو شبیه یه مارشملو نرم و سفیدی ... و منم دلم میخاد گازت بگیرم
هریو کشید تو‌بغلش که کنارش نشسته بود و به خودش فشارش داد
-شیرین عسل من
لبخند بزرگی رو‌لبای هری شکل گرفت و‌ دستشو رو‌شکم و سرشو رو‌سینه ی مرد‌ گذاشت
+شیرین عسل تو‌
چشاشو بست و سعی کرد یکم‌‌ بخوابه تو بغل زین
ولی تنها چیزی که سراغش نمیومد‌خواب بود و‌نمیتونست روش تمرکز کنه
مدام ذهنش منحرف میشد سمت عطر سرد تن مردی که در آغوش گرفته بودش
یا گرمیه دستایی که بازو هاشو نوازش میکرد
و یا صدای دلنشینی که حتی موقه حرف زدن براش مثه لالایی میموند...
نمیخواست بخوابه و‌این لحظه های شیرین رو از دست بده

***

+سلام لندن
وقتی از جت پیاده شدن گفت و هوا تازه و نم دار اونجارو وارد ریه هاش کرد
لندنِ بارونی یکی از چیزهای مورد علاقه اش بود
آسمون کم کم داشت آبی میشد و ابر های تیره و خاکستری با آسمون لندن خدافظی میکردن
-بریم ؟
دستشو رو کمر هری گذاشت و به سمت ماشین هلش داد
+لندن واقعاً دوست داشتنیه زین
-مثله تو
در ماشین رو براش باز کرد و اول هری و بعدم زین نشست تو ماشین
+کجا میمونیم؟
-هتل
+نه ... من اینجا خونه دارم ... میریم همونجا
آدرس خونه رو به راننده داد و سرشو رو شونه ی زین گذاشت
-چرا قبل اومدنمون نگفتی ؟
+خب تو نپرسیدی
دست زین روگرفت و با انگشتاش بازی کرد
-از دست تو
تک خنده ای کرد و موهای فرشو بوسید
از پنجره به بیرون نگاه میکرد
دید خوبی نداشت بخاطره قطره های کوچیکی که رو شیشیه سُر میخوردن پایین و از تو شیشه رو بخار گرفته بود
ولی باز هم بنظر هری چیزی از زیبایی لندن کم نمیکرد

Bosses[Z.S _ Mpreg]Where stories live. Discover now