کارگر ها خیلی با احتیاط داشتن تخت خواب رو به اتاق خواب جدید زین و هری میبردن و هری پایین پله ها وایساده بود و به کاراشون نظارت میکرد
+لطفاً عجله نکنید ...این تخت برای من خیلی با ارزشه
دوباره به کارگرها گوش زد کرد
اون رو با زین خودشون ساخته بودن ...توی دو ماه گذشته وقتی هری تخت خواب مورد علاقهاشوهیچ جایی نتونست پیدا کنه زین رووادار کرد که باهم تخت خوابشون رو بسازن
و بعد کلی ویدیو دیدن تو یوتیوب بلاخره دست به کار شدن و باهم شروع کردن ساختنش و در کمال تعجب در عرض ده روز تمومش کردن
البته زین تمومش کرد ...هری فقط نظارت میکرد و گاهی میومد که کمک کنه ولی حتماً یه بلایی عمداً یا غیر عمد سر خودش میاورد و زین دلش نمیومد که آسیب ببینه پس خودش بقیه کاراشوانجام میداد هری بیشتر نقش دستیار رو ایفا میکردزین از توسالن هری روصدا زد
+یجانم اینجام کنار پله ها
-بیا ببین اونجوری که خواستی چیدم وسایلت رو؟
اومد کنار هری ایستاد وکارگر ها از پله ها پایین اومدن و هری با لبخند زدن بهشون،تشکر کرد
+باشه زینی
خواست بره تو سالن که صدا سرکارگر متوقفش کرد
•قربان کار دیگه ای با ما ندارین ؟
+نه ... واقعاً ممنونم بخاطر کمک هاتون
•کاری نکردیم ...امیدوارم این خونه براتون خوشبختی بیاره
+خیلی ممنونم
تشکر کرد و باهاش دست داد و اونو تا دم در بدرقه کرد و در رو بست-میای یا نههه؟
+اومدمممم
دوید سمت زین و بی مقدمه محکم لباشو بوسید و رفت تو اتاق و زین روتوحال خودش ول کرد
+کامان زینننن...من گفت این اینجا باشههههه؟
غر زد و زین هم چشاشو چرخوند ورفت تو سالن
-کدوم شیرین عسل؟
+این کاناپه گفتم اونجا کنار پنجره باشه و تو آوردیش کنار شومینه
با دست به جاهاشواشاره کرد و زین پوفی کشید
-باشه عشقم الان جاشوعوض میکنم
کاناپه رو سمت دیوار هل داد و به هری نگاه کرد که یه دستش به کمرش بود ویکیم زیر چونش بود و باچشای ریز شده داشت وضعیت مکانی اون کاناپه رو آنالیز میکرد
-خب؟
بعد از چند ثانیه زل زدن دستاشو توهوا تکون داد
+نه نه نههه خوب نیست اونجا
زین دستشوروصورتش کشید
-پس کجا باید باشه؟
با درموندگی به هری نگاه کرد
+زینی من
سمتش رفت و لباشوآویزون کرد تا زین روخر کنه وموفق هم بود
-جان دلم؟
صورت هریوتو دستاش گرفت ولبای آویزونشو بوسید
+میشه ببریش اون یکی گوشه؟
به دور ترین نقطه ی سالن اشاره کرد
-هاه...باشه
از سر ناچاری قبول کرد وبا ته مونده های انرژیش کاناپه روسمت همون نقطهای که هری گفته بود برد و صاف وایساد
-لطفاً بگواینجا دیگه خوبه
با خستگی گفت و به هری نگاه کرد
+زینی ...
الکی بغض کرد و رو زمین نشست
-هری ...خوبی ؟
سریع اومد کنارش روزمین نشست وبغلش کرد
+اوهوم
سرشو تکون داد و خودشو توبغل زین جمع کرد
-پس چرا بغض کردی عشق من؟
+نمیدونم
چونهی زین روبوسید وبعدم لباشوبوسید
مظلومانه نگاش کرد
+میشه...میشه همون کنار شومینه برش گردونی؟
زین تک خندهای کرد و سرشوتکون داد
-بچه زرنگ...باشه
با خنده گفت
-ولی دیگه جاشوعوض نمیکنم
+نه عوض نمیکنی
لبخند زد ودوباره لبای زین روبوسید وبلند شد و به زین کمک کرد بلند شه .
زین دوباره کاناپه رو کنار شومینه گذاشت وروش نشست و نفسشو با صدا بیرون فرستاد .
امروز واقعاً به اندازه کل عمرش خسته شده بود .
از صب داشت وسایل خونه رو به دستورات هری جابهجا میکرد و حسابی اذیت شده بود .
![](https://img.wattpad.com/cover/195765194-288-k386399.jpg)
YOU ARE READING
Bosses[Z.S _ Mpreg]
Action-تو رئیس من نیستی ... +چرا هستم؛ هم توتخت هم تومحل کار من رئیستم کیوتی Highest ranking #1 zarry #1 stylik #1 zarrystylik #1 lgbtfiction #1 gayromance #2 romance #16 zaynmalik #4 onedirection