Move in[با من زندگی کن]

1.9K 174 122
                                    

•قربان ببخشید شما فعلاً نمیتونید برید تو اتاق
دختر که سعی داشت با لبخندش توجه زین رو جلب کنه گفت و زین ابرو هاشو بالا انداخت
-چرا اون وخت خانوم گرِی؟
خیلی خون سرد پرسید و دستاشو رو میز گذاشت و یکم به جلو خم شد

دختر چشم قهوه‌ای چند بار پلک زد تا انقد بد بهش زل نزنه
•خب ..اقای استایلز با اقای ترنر قرار دارن و گفتن نزارم کسی بره تو
با استرس جواب داد و زین پوزخندی زد
-من کسی حساب نمیشم برای رئیست خانوم محترم
انگشتشو لبه ی میز کشید و با قدماش خودش رو به در رسوند و خانوم گری دنبالش دوید
•اقای مالیک ...خواهش میکنم
پشتش که میرفت میگفت ولی زین اهمیت نمیداد
دستشو رو دستگیره گذاشت و رفت تو
•آقای مالیک ...
بلند گفت که هری و آقای ترنر که رو مبل کنار هم و خیلی بهم نزدیک بودن برگشتن به سمت در

+زین ...یعنی آقای مالیک
یکم از اِیدِن (aidan) فاصله گرفت
•قربان متاسفم من بهشون گفتم مهمون دارید ولی گوش ندادن و اومدن
+مشکلی نیست خانوم گری میتونید برید
زین لبخند پیروزمندانه ای به خانوم گری زد و رفتنش رو تماشا کرد
هری از جاش بلند شد و سمت زین اومد
ولی زین بلافاصله با دیدن دوباره ی اون مرد مو مشکی رو مبل اخم کرد
و وقتی که یادش اومد چقدر نزدیک به هری نشسته بود خونش به جوش اومد
+چرا اینجوری اومدی تو ؟
آروم ولی با حرص زمزمه کرد
-اوه بیبی مزاحم شدم ؟
با لحن حرص دراری گفت و هری بیشتر از قبل حرصی شد
+زینننننن
از لای دندوناش غرید و دستاشو مشت کرد
+آروم رئیس آروممم
دستاشو به نشونه ی تسلیم بالا آورد و صدای قدمای ایدن که بهشون نزدیک مشد اونارو به خودشون آورد

*همه چی رو به راه هری؟
زین ابروهاش بالا رفت دوباره و به مرد نگاه کرد
+آممم...آره ...
-معرفی نمیکنی عزیزم ؟
با لبخند به هری نگاه کرد و بعدم به قیافه ی سورپرایز شده ی ایدن
+زین ...زین مالیک
بازوی زین رو گرفت و فشارش داد
+و ایشون هم ایدن ترنر هستن ...پسر عمه من
زین دستشو جلو برد
-از اشناییتون خوشبختم قربان
ایدن باهاش دست داد
*منم همچنین

مرد چشم مشکی جدی و خیلی جذاب بنظر میرسید
اخم ریزی رو پیشونیش بود و زین میتونست قدرت و قدرت طلبی رو تو‌اون چشما ببینه
-خب راجب چی حرف میزدین ؟مزاحمتون که نشدم ؟
دستشو عقب کشید و تو جیبای شلوارش فرو برد انگشتاشو
*نه اتفاقاً به موقه اومدی چون بحثمون تموم شده بود
+چرا نمیشینید؟
دستشو رو کمر زین گذاشت و با لبخند تصنعی اونو به جلو هل داد
-البته
سمت مبل رفت و نشست و بعد هم ایدن
هری رو یه مبل تک نفره نشستو پاشو رو هم انداخت
+ایدن ...مثل برادرم میمونه ...ما از بچگی باهم بزرگ شدیم ...هرچند که ۵ سال از من بزرگ تره ...جدا از رابطه برادانه ای که داریم شرکای کاری هم به حساب میایم ...ایدن کار های مشاور املاکی شرکت رو انجام میده ...دنبال زمین های مناسب برای ساخت و ساز میگرده و بهترینارو بهمون معرفی میکنه
-واو ...چه جالب ...پس باید بهتون تبریک بگم چون کارتون عالیه
*ممنونم
+حتی زمینی که الان باهم داریم روش کار میکنیم رو ایدن پیدا کرد
-اوه مرد ...چی میگی؟
دوباره به ایدن نگاه کرد که لبخند کمرنگی رولباش بود
+حقیقت رو
-اون زمین واقعاً معرکه است ...من قبلاً چند دفه برای خریدنش اقدام کردم ولی نشد ،اما تو انجامش دادی
به هری نگاه کرد
-واقعاً افرادی که باهات کار میکنن حرف ندارن
به پشتی تکیه زد
-مثل ایدن ،مثل زین مالیک
با لبخند جذاب و از خود راضی به هری نگاه کرد که صدای خنده‌ی هری و ایدن تو اتاق پیچید

Bosses[Z.S _ Mpreg]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang