Malik Family[خانواده مالیک]

2.3K 204 66
                                    

چمدونش رو باز کرد و با بی حوصلگی لباساشو‌چپوند توش
-هی اینجوری خراب میشه لباسات
لباسارو از هری گرفت و‌نگاش کرد
+مهم نیست
بی حوصله جواب داد و اخم کرده بود
-ببینمت من
پشت هری رفت و دستاشو‌ دور شکمش حلقه کرد
-چی باعث این اخم شیرینت شده ؟
شونه هری رو بوسید
+نمیخوام برگردم‌ نیویورک
غر زد و‌ با دستاش صورتشو پوشند
-ولی عزیزم ما بلاخره باید برگردیم
+میدونم ...ولی نمیخام
به زین نگاه کرد و قیافه‌شو‌ مظلوم کرد
+میشه بیشتر بمونیم‌؟
-عزیزم تو‌ دو هفته اس که داری همین جوری میکنی
خندید و نوک‌ بینی هریو بوسید
+خب من اینجارو دوست دارمممم
ادای گریه دراورد و‌ چرخید دستاشو دور گردن زین حلقه کرد و با موهاش بازی میکرد
-میدونم بیبه ...ولی کلی کار داریم خودت بهتر میدونی
یه دستشو رو‌گودی کمرش و دست دیگه اشو رو گونه هری گذاشت
+نمیشه ؟
-باز برمیگردیم
+باشه
سرشو پایین انداخت و‌خواست بچرخه که زین محکم گرفتش
-حالا کجا با این عجله ؟
نیشخند زد و‌ لباشو رو گونه هری کشید
+خونه مستر مالیک
چشاشو نازک کرد
-نکن اینجوری
+میکنم
-آره؟
نیشخندش بزرگ تر شد
+آره
دست به سینه شد و لبخند جذابی زد
-رئیس کوچولو ...
کمرشو‌جلو‌کشید و‌هریو‌به خودش چسبوند و لباشو به لبای هری نزدیکتر کرد که دستای هریو رو سینه اش حس کرد و مانع جلو اومدنش شد
+باید وسایلمو‌جمع کنم مستر مالیک
پوزخندی زد و‌زین لبخند زد
-البته رئیس
تو چشاش نگاه کرد و‌حس پیروزی رو‌ توشون میتونست ببینه
کمر هریو ول کرد و هری دستاشو از رو‌سینه ی زین پایین آورد
کامل نچرخیده بود که زین مچ دستشو گرفت و هری به حالت قبلی برگردوند و لباشو رو لبای صورتیش گذاشت
محکم‌کمرش و صورتشو گرفته بود تا فرار نکنه
هرچند هری همچین قصدی نداشت و‌ ازین کار زین خیلیم خوشش اومده بود
دستاشو دور گردن مرد پیچید و تو‌بوسه اونو‌همراهی کرد

***

+زین من استرس دارم
رو صندلی ماشین چرخید و به مرد نگاه کرد
-عزیز من استرس برای چی؟
با مهربون ترین لحن ممکن سوال کرد
+خب قراره بریم خانواده‌ت رو ببینیم و من میترسم اتفاق بدی بیوفته ...
دستشو تو موهاش کشید و با انگشتاش رو زانوش ضرب گرفته بود
-نگران نباش بیبه ...همه چی خیلی خوب پیش میره
+هوفففف
به جلو نگاه کرد و یکم شیشه رو داد پایین
نسیم خنکی که میوزید صورتش رو ماساژ میداد و بهش کمک میکرد ریلکس کنه
چشاشو بست و خودشو به اون نسیم سپرد
تو دلش دعا میکرد همهچی خوب پیش بره و اتفاق بدی نیوفته که باعث خجالتش جلو خانواده زین بشه

ماشین متوقف شد و هری چشاشو باز کرد
-رسیدیم
خودشو سمت هری کشید و گونه اشو بوسید
از ماشین پیاده شد و در عقب رو باز کرد
هری برای مامان زین یه دست گل گرفته بود ...گلای شیپوری که زین میگفت مامانش اونارو دوست داره
آروم از ماشینپیاده سد ودسته گل رو از زین گرفت
+زین ...
نگران بود و خودشمنمیدونست واقعاً این همه استرس لازمه یا نه
-چیزینمیشه ... بهت قول میدم
دست هریو گرفت و انگشتاشونو توهم پیچید
ماشین رو قفل کرد و سمت خونه رفتن
خونه که نه ...بیشتر شبیه یه عمارت بود
باغچه های کوچیک تو حیاط و نمای سفید خونه به هری آرامش میداد وتصور میکرد وقتیو که زین بچه بود و تو این حیاط بازی میکرده با خواهراش

Bosses[Z.S _ Mpreg]Where stories live. Discover now