با به صدا در اومدن زنگ گوشیش سرش رو بلند کرد
وقتی اسم «زین» رودید لبخند زد و بدون معطلی گوشی رو ورداشت و جواب داد
+سلام
با خوشحالی وخیلی پر انرژی گفت
-سلام ...چطوری ؟
مطقابلاً با خوشحالی جواب داد
+خوبم فقط خستم یکمی توچی ؟
-منم همین حس رودارم
نالید و دستی رو صورتش کشید
-بریم ساحل؟
+شوخیت گرفته ؟ ما نیویورک هستیم وهیچ ساحلی اینجا نداریم که بشه اونجوری ازش لذت برد
به صندلیش تکیه داد و پوفی کشید
-منم نگفتم اینجا میریم
+پس میخوای کجا بریم؟
پاشورو میز گذاشت و خودکارش رو با دندوناش گرفت
-چرا فقط نمیری خونه وچمدونت رونمیبندی تا من ساعت ۵ عصر بیام دنبالت و باهم بریم یه تعطیلات چند روزه؟
+زیییین
غر زد و خندید
-جانِ دل زین ؟
با مهربون ترین لحن ممکن جوابش روداد
+توسه هفته اس که نزاشتی من درست حسابی رو کارمون تمرکز کنم وهمش منو با خودت بردی بیرون الانم میخوای بریم تعطیلات؟
لبخند بزرگی روصورتش بود
-دقیقاً ...من تا ۲ دقیقه دیگه میام شرکت
+چی... زین نه ...
نیم خیز شد
صدای بوق ممتد به گوشش رسید وزین قطع کرده بود
+لجباز
دستشورومیز کوبید وهمین که از روصندلیش بلند شد چندتا تق اروم به در خورد
-میتونم بیام تو؟!
از پشت در گفت وهری رفت سمت در و در رو براش باز کرد
+بیا تو
دستشو گرفت وزین روکشید تواتاقش
+زین این کارا درست نیست که ... انگار پسر بچه های ۱۷-۱۸ ساله ایم ...
غر غر میکرد وسمت میزش میرفت که زین از پشت بغلش کرد وهری روبه خودش چسبوند
-خب چیکار کنمکه دلمبرات تنگ میشه همش
چونشو روشونه ی هری گذاشت و هری میتونست قسم بخوره این مرد تا دیوونه اش نکنه ولش نمیکنه
گرمای سینه های سفت و سختش که به کتف هاش و کمرش چسبیده بود داشت ذوبش میکرد
چشاشوبست و دستاشو رو دستای زین گذاشت
+ همین دیشب باهم بودیم زین
انگشتاشوتو انگشت های زین قفل کرد
-میدونم
عطر تنش رو نفس کشید وصورتش روبیشتر توگردن هری فروکرد
-ولی دوست دارم همش ببینمت
دماغشورو گردنش کشید وهری قلقلکش اومد و خندید
+زین ...
لبشو گاز گرفت و حس کرد بوسه نرم و مرطوبی رو گردنش نشست
-بریم وسایلت رو جم کنی؟
توگوشش زمزمه کرد
آرومسرش روتکون داد و زین با بی میلی هری رو ول کرد
گوشیش رو ورداشت و و کتش رو تنش کرد
+بریم
سمت در رفتن وزین در رو براش باز کرد وهری آروم دست زین روگرفت ومتوجهصورت زین شد که لبخند بزرگی روش نشست
از اتاق خارج شد وهری رو دنبال خودش کشید و به بقیه کارمند ها اصلاً توجه نکردن که به دست های گره خورده توهم دیگشون زل زده بودن و از شرکت خارج شدن***
+زین چیزی نمیخوری برات بیارم؟
وقتی وارد خونه اش شدن پرسید
-نه عزیزم... بروچمدونت روببند
+باشه ... اگهچیزی لازمداشتی خودت بردار تا من بیام
با قدمای بلند وسریع سمت اتاق خوابش رفت
خیلی هیجان داشت برای این مسافرت
زین تا به امروزاز هیچ کاری براش دریغ نکرده بود و ایده یه تعطیلات چند روزه با مردی که بهش داشت علاقه مند میشد خیلی وسوسه کننده بود
وسایلشو رو مرتب توچمدونش چید و یه دور چک کرد تا چیزی جا نزاشته باشه
-تموم نشد ؟
سمت صدا برگشت وزین رو تو چارچوب در دید
+تمومشد
زیپش روبست وچمدون رو از تخت پایین آورد
-بیا
دستش روسمت هری گرفت
دستشو به زین داد و توسط دستای زین کشیده شد سمتش و دست هایبزرگ زین روروی کمرش حس کرد
لبخند لرزونی زد و دستاشو روبازوهای زین گذاشت و به خودش اجازه داد تا به چشمای مرد روبه روش نگاه کنه
برای چند ثانیه فقط توچشمای هم دیگه نگاه میکردن
-میتونم ببوسمت؟
آروم زمزمه کرد وچشماش دقیقاً رولبای صورتی هری قفل شده بود
با زبونش لباشو خیس کرد
سرشو آروم تکون داد و چشاش رو بست تا لبای زین رو روی ماله خودش حس کنه
گرمای نفس هاش که به پوستش میخورد هر لحظه بیشتر میشد و همش چند سانت مونده بود تا لباشون رو هم قرار بگیره که گوشیه زین زنگ خورد
کمر هری که تو دستاش بود رو از حرص فشار داد و هری خندید وقتی دید عصبی شده
با عصبانیت گوشیش رو از جیبش دراورد و هری روهمونجا ول کرد و اتاق رو ترک کرد
شونه هاشوبالا انداخت وریز خندید
دسته چمدونش روکشید و اتاق روترککرد
YOU ARE READING
Bosses[Z.S _ Mpreg]
Action-تو رئیس من نیستی ... +چرا هستم؛ هم توتخت هم تومحل کار من رئیستم کیوتی Highest ranking #1 zarry #1 stylik #1 zarrystylik #1 lgbtfiction #1 gayromance #2 romance #16 zaynmalik #4 onedirection