ugly fan and hot fucker-15

6.6K 1K 305
                                    


"من زدم به چاک"

اگه یه روز به بکهیون میگفتن که پارک چانیول قرار از جلوی در خونتون رد بشه انقدر گریه میکرد و ذوق زده میشد که اون چند ثانیه رد شدن چانیول رو فیلم میگرفت و روزی هزاربار نگاهش میکرد.

اما حالا چی؟ توی خونه آیدلش نشسته بود و مثل یه بچه کوچولو پاهاش رو دراز کرده بود و برای بوسیده شدن بی قراری میکرد.

قیافه چانیول کاملا دیدنی بود...اینکه بکهیون اینطور جیغ جیغ کنه که منو ببوس انقدر خنده دار بود که دوست نداشت بهش پایان بده، درخواست رانندش زیادی بامزه بود و البته که بکهیون از کرم درون چانیول خبری نداشت و ذهن مستش هم اهمیتی نمیداد.

چانیول دستاش رو از توی جیب شلوارش بیرون آورد، خب دیدن بکهیون کوچولو دیگه داشت خسته کننده میشد و صداش کم کم حالت تو مخی پیدا کرده بود!

چانیول چند قدم بهش نزدیک شد و در آخر خم شد و از بازوی لاغر رانندش گرفت و اون رو بالا کشید

_بیا بریم اتاق من!
جوری حرفش رو جدی بیان کرد که بکهیون هم تو عالم مستی میدونست نباید مخالفت کنه...سکسکه مسخرش بند اومده بود و درست لحظه ای که داخل اتاق شدن، چانیول محکم به در بسته شده کوبوندتش مثله اتفاقی که توی اولین بوسه خشنش افتاده بود صورتش از درد جمع شد اما هنوز گونه هاش سرخ بودن.

مرد بزرگتر برای لحظه ای به چهره از درد درهم شده بکهیون خیره شد، شاید احساس دلسوزی کرد یا همچین چیزی چون وقتی سرش رو نزدیک صورت راننده مستش برد برای لحظه ای به چشمای نیمه بازش خیره شد...چتری هاش روی پیشونیش رو پوشونده بودن و چانیول تازه متوجه خال کوچیکی که کنار لب بکهیون داشت بهش چشمک میزد شده بود!
درست وقتی که لباش رو روی لبای پسر بیقرار زیر دستش کوبوند با خودش فکر کرد

"اون بچه زیادم زشت نیس"

________________

مثل هر روز راس ساعت 6 صبح به طور اتوماتیک وار چشماش باز شد برای چند لحظه انگار که گیج باشه سرش رو تو بغل فردی که کنارش خوابیده بود فرو برد اما یهو چشماش گرد شد...الان...دقیقا...کجا...بود؟
چشمای گرد شدش رو بالا آورد و با دیدن فردی که کنارش خوابیده بود و دستش رو دور کمرش انداخته بود چشماش پرید بیرون!

دقیقا چه گندی زده بود که پارک چانیول کنارش لخت و بدون هیچ پوششی خوابیده بود؟..سرش رو برگردوند و تو اتاق چرخوند تا شاید چیزی یادش بیاد اما هیچ چیز تو ذهنش وجود نداشت!

چشماش کمی ریز شد...لباسایی که روی زمین پخش و پلا افتاده بودن چقدر شبیه لباسای خودش بودن!
سریع به خودش نگاه کرد و وقتی هیچ اثری از لباس تو تنش ندید تقریبا یک دور کامل سکته زد!

قلبش مثل گنجشک تو سینش میزد و فقط داشت دعا دعا میکرد چیزی که فکرش رو میکنه نباشه..البته که از خداش بود با چانیول بخوابه ولی... ولی هزارتا ولی وجود داشت که باعث میشد از هم خوابی با آیدلش فرار کنه و حالا...

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now