Ugly Fan&Hot Fucker.prt31

4.9K 1.1K 230
                                    


با چشمای خوابالودش تلو تلوخوران از اتاقش خارج شد و بعد از کش و قوسی که به بدنش داد، خمیازه بلندی کشید
_چیه اوما؟
با بی حوصلگی تمام به چهره مادرش که اول صبح صداش رو بالا سرش انداخته بود نگاه کرد، مادرش همونطور که بین چهارچوب در ایستاده بود لبخندی بهش زد
_بکهیونا رییست اینجاست...هر چقدر اصرار کردم داخل نیومد، بیا ببین باهات چیکار دارن!
و بعد لبخندی که چشماش رو هلالی میکرد به کای زد
"کای اینجا چه غلطی میکنه؟"
با یادآوری جشنی که داشتن دستی به موهای بهم ریختش کشید، واقعا کی حوصله اون جشن کوفتی رو داشت؟
_بکهیون.
با صدای مادرش، خودش رو جمع و جور کرد و با شونه های آویزون سمت در حرکت کرد، مادرش لبخند دندون نمایی به کای زد
_اومد!
و بعد عقب کشید تا بکهیون جاش رو بگیره، کای فقط کافی بود چهره پف کرده پسره روبه روش رو ببینه تا یه دور سکته بزنه
_این چه کو....
با دیدن دوجفت چشم براق که از بالای شونه بکهیون بهش خیره شده بودن حرفش رو خورد و لبخندی به مادر بکهیون زد
_بکهیون چرا حاضر نشدی؟
از لای دندونای چسبیده بهم گفت، بکهیون خمیازه ای کشید و زیر چونش رو خاروند
_باشه الان میشم...نمیای تو؟
به داخل خونه اشاره کرد، کای پوفی کشید و دستش رو تو جیب پالتوش فرو برد...واقعا اینهمه بی خیالی بکهیون رو درک نمیکرد، خودش دیشب از استرس خوابش نبرده بود.
_نه تو ماشین منتظرتم...فقط عجله کن!
بعد از حرفش سرش رو برای مادر بکهیون تکون داد
_فعلا اومونی!
بکهیون پوفی کشید، این رییس خوش برخورد الان هیچ شباهتی به رییس عوضی خودش نداشت.
داخل خونه شد و تا وقتی وارد اتاقش بشه هنوز صدای خداحافظی گرم مادرش رو میشنید.
پیراهن و شلوارش رو از تنش خارج کرد و داخل حموم پرید، خب به کتف چپشم نبود که کای اون بیرون منتظرشه.
اگه دوش نمیگرفت تا آخر روز حس خوبی به خودش نداشت، مخصوصا امروز.
بعد از دوش سبکی که گرفت لباساش رو تند تند عوض کرد و کت و شلواری که کای براش گرفته بود رو برداشت، قرار بود برن تا کای یه دوست پسر خوشگل برای خودش درست کنه!
در اتاقش رو باز کرد و با دیدن خواهر و مادرش که جلوی در انگار براش اتراق کرده بودن ابروهاش بالا پرید
_چیزی شده؟
_هی بک...رییست خیلی جذابه!
بکهی با ذوق تو جاش پرید و با دوتا دست گونه هاش رو چسبید، خانوم بیون با چشمایی که ازش رنگین کمون تراوش میکرد بهش نزدیک تر شد
_بکهیونا...جلوی رییست از بکهی خوب تعریف کن باشه؟
این حرف کافی بود تا تمام صحنه هایی که جلوی کای بکهی رو به فحش کشیده بود و داستان پیدا کردن نواربهداشتی کثیفش توی کشو لباساش رو که تا الان هزارباری براش تعریف کرده بود از جلو چشماش رد بشه.
لبخند فیکی زد
_البته اوما...حواسم هست!
کلاه بافت منگوله دارش رو روی موهای نم دارش کشید و بعد از دستی که برای مادر و خواهر عاشقش تکون داد از خونه خارج شد.
_هه...چقدر خوش خیالن، کای با سینه های بکهی بیشتر عوقش میگیره تا تحریک بشه‌‌!
دستش رو تو جیب کاپشنش فرو کرد و به سمت ماشین مدل بالای رییسش حرکت کرد، قبل از سوار شدن به خونه خالی طبقه بالاشون نگاه کرد...سهون هنوز نیومده بود؟
آهی کشید و وقتی سوار ماشین شد سریع گفت
_بزن بریم.
_ده ساعته منتظرتم!
کای با حرص غرولند و چشم غره ای از پسر کنار دستش دریافت کرد
_تو خیلی زود اومدی دنبالم....در ضمن من از نظر خودم همینطوریشم عالیم!
البته اگه میدونست چند ساعت بعد با ظاهر کاملا متفاوتی روبه روی پارک چانیول میایسته هیچوقت این حرف رو نمیزد!

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now