ugly Fan&Hot Fucker.34

4.6K 1K 134
                                    


زیر چشمی به چانیولی که پرس سینه کار میکرد نگاه کرد و طناب توی دستاشو محکمتر گرفت.
شاااید اندکی خجالت آور بود چرا که همه 3 تا مرد داشتن ورزشای سنگین میکردن و بکهیون طناب میزد!
خب هر کس یه طوری بود...دلیل نمیشد که بخواد خودشو با اونا مقایسه کنه، هر کس توی یه چیزی خوب بود و بکهیون با ورزش هیچ میونه ای نداشت!
با نشستن نگاه چانیول روش سریع روش رو برگردوند و دستش رو به پهنای شونش باز کرد و بعد از بیرون دادن نفسش طناب زدنش رو شروع کرد.
خب...اولش خیلی عادی طناب میزد ولی کم کم یاد دوران مدرسش افتاد و سعی داشت شکلای دیگه طناب زدنو امتحان کنه.
وقتی تونست به خوبی پروانه ای بزنه نیشش باز شد و صداش رو بالا برد
_هی کای نگام کن!
و همین حرف کافی بود تا نگاه پسر تیره تر از کیونگسو جدا بشه و روی راننده کوچولوش که با ذوق داشت شکلای عجیب غریبی طناب میزد نگاه کنه...کم کم نیشش باز شد.
_یاااا این خیلی باحاله!
چانیول نیم نگاهی به چهره احمقانه کای انداخت و دوباره نگاهش رو روی بکهیون برگردوند...اونطور که لبخند میزد و چشماش از ذوق میدرخشید باعث میشد لبخند کمرنگی روی لبش بنشینه.
_خسته شدم.
بکهیون یهویی طنابو رها کرد و به سمت دیگه ای از باشگاه رفت و روی صندلی ماساژ ولو شد، کیونگسو تکخنده ای کرد.
_کای....دوست پسرت واقعا کیوته!
_آره...خیلی نازک نارنجیه!
_نازک نارنجی نیست...بکهیون خیلی قویه و یه کارایی میکنه که منو تو هم نمیتونیم انجامش بدیم فقط به ورزش علاقه نداره..مثل من که از پیاده روی متنفرم!
چانیول بدون اینکه متوجه باشه یهویی تمام حرفاشو با حق به جانبی گفت و نگاه شوکه کای و کیونگسو روش نشست.
کای چند تا پلک گیج زد و چشماشو ریز کرد
_تو و بکهیون همدیگه رو میشناسید؟
_آره!
چانیول کوتاه و مفید جواب داد، بدون اینکه سعی کنه چیزی رو پنهون کنه و مطمئنا اگه جا داشت نیشخند میزد و واقعیت های بیشتری رو توی صورت اون پسره از خودراضی میکوبوند مثلا"من عشق اولشم"
نیم نگاهی به چهره کیونگسو انداخت و از جاش بلند شد تا به سمت تردمیلا بره و خب...این بین بکهیونی که رو صندلی ماساژ ولو شده و چشماش رو بسته بود رو دید زد!
_کیوت
زیر لب زمزمه کرد و وقتی روی تردمیل رفت با خودش تصمیم گرفت قبل از رفتنشون به فرانسه حتما یه چیزایی رو باید جا بندازه.
سرش رو به عقب برگردوند و به کای و کیونگسو که زیرچشمی همدیگه رو میپاییدن نگاه کرد...دیگه این بازی زیادی داشت حوصله سربر میشد!

_________________________

کرواتش رو جلوی آینه مرتب کرد و بعد از چند تا پلکی که زد نفسش رو سنگین بیرون داد.
امشب با چانیول قرار شام داشت، حقیقتا اولش نمیخواست قبول کنه ولی وقتی پیامکش رو دیده بود لجش گرفته بود.
اون عوضی با گستاخی تمام گفته بود"کار مهمی باهات دارم " و بعد آدرسو فرستاده بود!
شونه ای بالا انداخت و کت خوش دوختش رو تنش کرد
_بهش اهمیت نده بکهیون...آدمای عوضی انرژیای مثبتو به فاک میدن ولی تو حق نداری انرژی منفی ازش بگیری اوکی؟
به خودش جلوی آینه اخطار داد و بعد از اسپری کردن عطر به بدن و گردنش از اتاق خارج شد.
_اووووو داری کجا میری؟
خواهرش هونطور که ظرف پاپ کورنش رو تو بغل داشت جلوروش سبز شد
_یه قرار کاری دارم.
قابل ذکر بود که بگم توی دروغ گفتن مهارت پیدا کرده بود؟
با دیدن قیافه پکر شده خواهرش لبخند کجی زد و مشتی از پاپ کورنش رو برداشت و داخل دهنش فرو کرد
_برو موفق باشی‌!
مادرش با ذوق از آشپزخونه تقریبا جیغ زد و بکهیون سوپرایز شد...واقعا گوشای مادرش مرزهای تیزی رو رد کرده بودن.
_مرسی.
با دهن پر جواب دادو بعد از برداشتن سوویچش از خونه زد بیرون!
شیر خستش درست روبه روش لم داده بود و همین نیش بکهیون رو باز میکرد.
_لاین کوچولوم من اومدم...بزن بریم.
سوار ماشینش شد و درش رو به آروم ترین شکل ممکن بست و بعد از بستن با احتیاط کمربندش ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
توی طول مسیر همونطور که لاکپشتی طور رانندگی میکرد تمام ذهنش سمت این بود که پارک چانیول چه کار مهمی باهاش داشت؟
شاید میخواست بگه"بکهیونا نمیخواد باهام بیای فرانسه چون دوست پسر جیگرم حاضر شده همراهیم کنه"...خب حقیقتا تنها انگیزش برای رفتن به قرار امشب همین بود.
ندیدن پارک چانیول واقعا آرزوی قلبیش بود...دوری و دوستی!
چشماش رو ریز کرد و به رستورانی که انگار همونجایی بود که چانیول آدرسش رو فرستاده بود نگاه کرد، فاک فاک جای پارکی وجود نداشت و پارکینگ فقط باز بود!
_نه عمرا!...پولمو از سر راه نیاوردم که به شما مفت خورا بدم.
با بینی چین خورده ای گفت و ماشینش رو چند متر جلوتر...خب خیلی جلوتر پارک کرد.
نیشخندی روی لبش نشست...هر چند حالا از رستوران کمی دور شده بود ولی لازم نبود پول به اون مفت خورا بده!
از ماشین پیاده شد و بعد از مرتب کردن کت و شلوارش به سمت رستوران برگشت.
با قدمای بلند و تند تندی خودش رو به رستوران رسوند و بعد از درست کردن دوباره کرواتش با اعتماد به نفس داخل شد.
و داخل شدن همانا و باز شدن دهنش همانا...واقعا جای شاخی بود.
"پشمام...پول هر یه پرس غذای اینجا برابره با خالی شدن حساب بانکیم"
همین فکر کافی بود تا دلش بخواد برگرده و از این رستوران بزنه بیرون...میتونست به چانیول بگه ماشینش خراب شده و تو راه مونده.
کم کم داشت برای در رفتن بیشتر مصمم میشد که صدای مردی تقریبا از جا پروندتش
_آقای بیون؟
با گیجی به پیشخندمتی که با لبخند مودبانه ای نگاهش میکرد خیره شد و سرش رو به معنای مثبت تکون داد
_آقای پارک طبقه بالا منتظرتون هستن...میز شماره 61!
بکهیون چند تا پلک گیج زد...این یارو از کجا فهمیده بود بکهیونه؟...نکنه چانیول تحت نظر داشتتش؟
آب دهنش رو صدا دار قورت داد و بعد از تشکر زیرلبی که کرد از پله های رستوران بالا رفت و خب...طبقه بالا به مرتب ده برابر پایین قشنگ تر بود.
سقف رستوران گنبدی شکل و شیشه ای بود و آسمون رو کاملا به نمایش میذاشت.
سرامیکای تیره با میزای سفید تضاد قشنگی داشت و صدای پیانو کل فضا رو دربر گرفته بود.
فقط کافی بود نگاهش رو اطراف بچرخونه تا مردی که پشت میز کنار پنجره های سراسری نشسته بود رو ببینه.
لبش رو با زبونش تر کرد و وقتی به سمتش حرکت کرد با اعتماد به نفس لبخندی روی لبش نشوند.
_سلام.
روبه روی چانیول نشست و نگاه مرد بزرگتر از چشم اندازه سئول گرفته شد.
_سلام.
با دیدن تیپ رسمی بکهیون ابروهاش رو بالا انداخت و لبخند کجی رو لبش نشوند
_چه قدر رسمی!
_رستورانش واقعا قشنگه...نمیدونستم توی سئول همچین جاهایی هم وجود داره.
بکهیون بحث رو عوض کرد و با صداقت تمام جملش رو به زبون آورد...همین کافی بود تا چانیول خندش بگیره.
_اگه میدونستم زودتر میاوردمت.
چانیول وقتی منوی روی میز رو برداشت گفت و نگاه بکهیون درلحظه رنگ غم گرفت...میخواست بگه "من که فقط یه فاک بادی ساده بودم" ولی فقط سکوت کرد و سرش رو پایین انداخت.
_کار مهمت چی بود؟
بعد از چند ثانیه مکث با لحن سردی پرسید و چانیول نگاهش رو به چهره جدی پسر روبه روش داد
_کیونگسو.
_ها؟
چانیول حاضر بود قسم بخوره چشمای پاپی طور بکهیون برق ذوق زده ای خوردن
_کیونگسو قراره باهات بیاد فرانسه؟
با لبخندی که ردیف دندوناش رو به نمایش میذاشت پرسید و چانیول سعی کرد خندش رو با غنچه کردن لباش و انداختن سرش پایین جمع و جور کنه...بکهیون واقعا گناه داشت.
_نه بکهیون.
ابروهای پسر کوچکتر بهم نزدیک شدن...همونطور که حدس میزد هنوز اینهمه خوش شانس نشده بود که کارما یه بارم که شده به حرفاش گوش بده‌!
_پس چی؟
با بدخلقی پرسید و چانیول با ابروهاش به منوی جلوی پسر کوچکتر اشاره کرد
_غذاتو انتخاب کن.
بکهیون نفسش رو باکلافگی بیرون داد و به منوی روی میز چنگ زد...چانیول چرا داشت طولش میداد؟...چه چیزی راجب کیونگسو به اون مربوط میشد؟
فقط کافی بود تا منو رو باز کنه و همه افکارش به فاک بره...حتی با دیدن شکل اون غذاها میتونست بفهمه چقدر گرونن‌.
سیبک گلوش با استرس جا به جا شد و نفسش برای چندثانیه گرفت
_گاد...
زیرلب زمزمه کرد و تمام منو رو برای پیدا کردن ارزون ترین غذا زیر و رو کرد و در آخر...
منو رو بست و لبخندی‌زد
_من سیب زمینی میخورم.
ابروهای چانیول بالا پرید
_برای شام؟...یه چیز بهتر سفارش بده.
_نه نه رژیمم.
چانیول اخماش رو تو هم برد
_غذای رژیمی هم داره بیب...یه چیزی که بشه اسمش رو غذا گذاشت انتخاب کن.
چشم غوره ترسناکی از طرف بکهیون دریافت کرد و فقط کافی بود دستش رو به زنگ روی میز که برای سفارش بود بزنه تا جیغ بکهیون بلند بشه
_فااک...چهارتا دونه نخود چهارهزاردلار؟...جنگه؟
با چشمای گرد شده بدون توجه به نگاه متعجب بقیه به چانیول نگاه کرد و مرد بزرگتر آهی کشید
_من قراره حسابش کنم بکهیون لطفا فقط یه کوفتی رو انتخاب کن.
_ربطی نداره...تو هم باشی...دارن به وضوح سرت کلاه میذارن و پول جایی که داری توش غذا میخوری رو ازت میچاپن...بیا بریم سر کوچه خونه ما خانوم کانگ یه پای مرغایی درست میکنه که تک تک انگشتاتو با هم بخوری و فقطم باید دوهزار وون بهش بدی.
با نیش باز حرفش رو به پایان رسوند و یهو...یهو یادش افتاد آدم روبه روش پارک چانیوله!
دستش رو با خجالت به پشت گردنش کشید وسرش رو پایین انداخت، خب همین حرکت کافی بود تا چانیول خندش بگیره...بکهیون هنوزم مثل قبل زیادی ساده و مهربون بود.
وقتی گارسون اومد همون غذایی که برای خودش سفارش داده بود رو برای بکهیونم سفارش داد
_کارت چی بود؟
لحظه ای که بینشون سکوت افتاد با دودلی پرسید و نگاه جدی چانیول روش افتاد
_دوست پسرت و کیونگسو هنوز همو دوست دارن.
ابروهای بکهیون بالا پرید
_جدی داری میگی؟
چند تا پلک گیج زد و بدون توجه به چهره پوکر چانیول سمتش خم شد و انگشتش رو داخل لپش فرو کرد
_تو جدی چانیولی؟
نگاه بی حس چانیول روش نشست و برای چند ثانیه به چشمای هم خیره شدن که در آخر بکهیون همزمان با نشستن سرجاش این ارتباط رو قطع کرد
_خب...نمیدونم چی بگم.....
_اون دوست پسرته‌...خودت نمیفهمی که یکی دیگه رو دوست داره؟
چانیول با تفریح نگاهش کرد و بکهیون چند تا پلک زد...درسته کای مثلا دوست پسرش بود پس چرا داشث مثل کسایی که به تخمشونم نیست رفتار میکرد؟
کمی تو جاش جابه جا شد و صداش رو صاف کرد...میتونست حدس بزنه چانیول تک تک حرکاتش رو زیرنظر داره.
_کای منو دوست داره...در حال حاضر من دوست پسرشم و فقط از کیونگسو به عنوان یه خاطره دور یاد میکنه.
سرش رو بالا گرفت و با دیدن نیشخند گوشه لبای چانیول ناخواسته لبش رو زبون زد و با استرس آب دهنش رو قورت داد.
_که اینطور...خودت که زیاد از حرفایی که زدی مطمئن بنظر نمیرسی بیب.
_نمیدونم.
وقتی غذاشون رو آوردن برای چندمین بار بینشون سکوت افتاد...خیلی شرایط مسخره ای بود.
چانیول استیک بک رو از جلوش برداشت و بعد از قطعه کردنش دوباره جلوش گذاشت.
_این چه کاریه؟...من دخترم؟
بکهیون با حرص غرولند کرد و چانیول شونه ای بالا انداخت
_دوست نداشتم سر و صدای کارد و بشقابت کل اینجا رو برداره!
سرش رو بالا گرفت و با دیدن صورت سرخ شده بکهیون و اخمای تو همش چشمکی بهش زد.
_آدمای اینجا دوست ندارن آرامششونو یه پاپی پر سر و صدا بهم بریزه.
_من پاپی نیستم...یه آدم بالغم.
تیکه آخر حرفش رو همزمان با درست کردن کرواتش گفت و چانیول با دیدن حرکتش تکخنده ای کرد.
_غذاتو بخور آدم بالغ!
بکهیون با چشم غره غلیظی جوابش رو داد و تیکه ای از استیکش رو داخل دهنش گذاشت....چانیول واقعا براش مهم نبود که کیونگسو و کای هنوز به هم علاقه دارن؟

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now