ugly Fan and Hot Fucker.prt29

5.5K 1.1K 178
                                    


گاهی وقتا بعضی از آدما بهت صدمه میزنن...البته شاید اون لحظه فکر کنی که صدمه دیدی ولی کم کم میفهمی که اون آدما فقط تو رو قوی تر کردن!
چانیولم همچین کاری با بکهیون کرده بود و الان پسری که درست روبه روی کای نشسته بود میفهمید که واو...بلاهایی که چانیول سرش آورده انقدر سنگین بودن که شرایط الان بیشتر براش خنده داره!
_پس باهام میای!
_میام...خفه شو فقط.
با حرص توپید و قلوپی از قهوش خورد که البته لحظه بعد تا بناگوش سرخ شد و سریع فنجون رو سرجاش گذاشت
_چقدر داغه سوختم!
کای تکخنده ای کرد و به صورت کیوت پسر روبه روش خیره شد
_چند سالت بود؟
_به تو چه؟....اینکه قبول کردم باهات همراهی کنم دلیل نمیشه باهام غیررسمی حرف بزنی!
بکهیون با حرص بهش توپید و یه تای ابروهای پسرتیره تر بالا پرید
_کسی که چند دقیقه پیش گفت خفه شو تو بودی!
_خب که چی؟
_هیچی.
کای با دیدن قیافه عصبی بکهیون که هر لحظه امکان داشت به سمتش حمله کنه سریع عقب گرد کرد و لحظه بعد با شنیدن صدای عقب کشیده شدن صندلی متعجب به بکهیونی که شالگردنش رو دور گردنش مرتب میکرد نگاهی انداخت
_داری میری؟...قهوتو نخوردی.
_کوفتم خوردم...برم ببینم چه غلطی برای مهمونی باید کنم.
کای تکخنده ای کرد و متقابلا از جاش بلند شد و وقتی پالتوش رو از روی صندلی کنارش برداشت کلمات رو تک تک و واضح به زبون آورد
_خودم برات چند دست لباس خریدم و به منشیم گفتم بفرسته جلوی در خونتون...برای فردا به نفعته که خوشتیپ باشی بیب!
حرف آخرش رو با چشمکی که به فک زمین خورده بکهیون زد گفت و لحظه بعد از کافه خارج شد و یک عدد بیون بکهیون یخ زده رو برجا گذاشت.
_مگه من دختر دبیرستانیم یا این یه درامای کوفتیه که لباسا رو فرستاده جلوی در خونه؟...شت!
با حرص دستی بین موهاش کشید...واقعا داشت تقاص کدوم گناه فاکیش رو پس میداد؟

________________________

چرخی به گلس توی دستش داد و در حالی که تک تک سلولای بدنش برای بلند شدن و فرار کردن اصرارش رو میکردن تو جاش تکیه زد و با نگاه سردی به چهره مادرش که باعشق حال بهم زنی بهش خیره شده بود نگاهی انداخت و کم کم نگاهش پایین اومد و رو دست مردونه ای که بین دستای اون زن بود ثابت موند.
چطور میتونستن اینهمه وقیح باشن؟
نیشخندی زد و گلسش رو روی میز گذاشت
_گفتید با من کار مهمی دارید...مشنوم.
زنی که روبه روش نشسته بود با تعجب به چشمای سرد و بی حس پسرش نگاه کرد...اون واقعا چانیول بود؟
چانیولی که اگه قبل از خواب به تختش سر نمیزد و بوسه شب بخیر بهش نمیداد خوابش نمیبرد؟
_من...من فقط دلم برات تنگ شده بود پسرم!
با دستپاچگی گفت و متوجه شد که پسرش چطور نفسش رو با حرص به بیرون فوت کرد و لحظه بعد چانیول همونطور که به چشمای براق زن روبه روش خیره شده بود سعی داشت لبخند بزنه
_منو ببخشید خانوم کیم ولی من سرم خیلی خیلی شلوغه و وقت ندارم به خاطر دله بقیه اینطور از برنامه هام بگذرم....لطفا سری بعد قبل از اینکه بخواید منو ببینید یه دلیل مهم داشته باشید.
سرش رو به نشونه احترام تکون داد و بعد از نیم نگاهی که به شوهره اون زن انداخت از پشت میز بلند شد و دکمه وسط کتش رو بست
_اینکه دلم برات تنگ شده دلیل مهمی نیست؟...تو به چه دلیلی میگی مهم چانیول؟
مادرش با بغض و تند تند گفت و نگاه سرد چانیول رو صورتش نشست و وقتی به سمتش خم شد هم نگاهش رو از اون چشمای آشنا جدا نکرد
_مثلا...وقتی در حال مرگ بودید...یا وقتی مرده بودید؟...میتونم به عنوان یه آشنا روی تابوتتون گل بذارم ولی بازم مجبور نیستید زنگ بزنید.
آخر حرفش رو به مردی که با اخم داشت نگاهش میکرد گفت و با لبخندی که گوشه لبش نشسته بود تو جاش صاف شد و بی توجه به اشکی که از چشم زن چکید از اون فضای خفقان آور زد بیرون.
خودشم نمیدونست برای چی قبول کرده بود که باهاش روبه روش بشه فقط شاید انتظار داشت اون چشمای متاسف رو ببینه یا فقط میخواست اون زن دست از سرش برداره؟ امیدوار بود بعد از این فقط با اون بچه ای که داشت سرگرم بشه و فیلش یاد هندوستان نکنه.
چانیول با یه قاتل حرفی نداشت...
داخل ماشینش شد و بعد از دستی که بین موهاش کشید ماشین رو روشن کرد و پاش رو روی پدال گاز فشرد، خودشم نمیدونست قراره کجا بره ولی به شدت دلشکسته و عصبی بود و چیزی آرومش نمیکرد.
"چطور میتونه خوشحال باشه؟..چطور میتونه عشق دریافت کنه و انگار که کاری نکرده زندگیش رو بکنه؟...حتی یه قاتلم بعد از یه مدت عذاب وجدان میگیره ولی اون زن در کمال وقاحت فقط گفت دلم برات تنگ شده و تهش اشک تمساح ریخته بود؟...اون زن محکوم بود به کشتن پدر و حتی من"
_لعنت بهت.
با حرص به فرمون ضربه زد و دستی لایه موهاش کشید، گره کرواتش رو شل تر کرد و به سمت جایی که یه خاطره کوچیک ازش داشت روند.
برفا آب شده بودن و تپه ای که حالا روبه روش بود سرسبز تر به نظر میرسید.
پالتوش رو تنش کرد و وقتی از ماشین خارج شد نفسش رو بیرون داد....مثل همیشه حس میکرد نباید تنها باشه و واقعا نیاز داشت یه نفر باشه تا بهش بگه بی خیال فکرشو نکن ولی خب مثل همیشه گزینه ای جز تنهایی نداشت!
از تپه بالا رفت ولی هنوز به سرش نرسیده بود که صدای عجیبی شنید
_این چه زندگیه؟...ها؟
نفسش رو بیرون داد...اومده بود اینجا که تنها باشه و حالا انگار چند نفر داشتن دعوا میکردن؟...آخه جا برای دعوا کردن قحط بود؟
خواست راهی که اومده رو برگرده ولی با شنیدن صدای چند دقیقه پیش سرجاش متوقف شد
_چقدر خنگی بکهیون الان میخوای بری اونجا و چانیول رو دیدی چیکار کنی؟...باز قراره سرخ و سفید شی و تا یه هفته خودتو مجازات کنی؟
ابروهاش بالا پرید...واقعا امکان نداشت اون بکهیون باشه نه؟
از تپه بالا رفت و وقتی به سرش رسید با دیدن پسری که کاپشن بزرگ سفیدی تنش کرده بود و چند تا بطری مشروبم بغلش به چشم میخورد خندش گرفت...با اینکه پشت پسر بهش بود ولی میتونست بفهمه اون بکهیونه!
_مشتاقه دیدار!
دستاش رو تو جیبه پالتوش فرو کرد و با لبخندی که برخلاف قبلی ها واقعی تر بود منتظر به پسر ریزجثه نگاه کرد تا به سمتش برگرده ولی لحظه بعد تنها چیزی که اتفاق افتاد پخش شدن صدای خنده های بکهیون توی گوشش بود.
_رو دست نداری بکهیون، حالا دیگه توهمم میزنی؟
چانیول خندش گرفت و فقط کافی بود چند قدم جلو بذار تا کنارش بنشینه...نمیدونست کارش درسته یا نه ولی الان حس میکرد به اینکه توی اون نقطه بنشینه نیاز داشت!
به نیم رخ بی نقص بکهیون نگاه کرد و رد نگاهش رو دنبال کرد تا به آسمون رسید.
دستش رو تکیه گاهش قرار داد و همونطور که به آسمون خیره بود نفس سردش رو بیرون داد
_تا حالا ستاره های سئول رو اینهمه زیاد ندیده بودم.
تنها کافی بود این حرف رو به زبون بیاره تا گردن بکهیون جوری به سمتش بچرخه که صداش تو گوشای چانیول بپیچه و باعث بشه تکخنده ای کنه.
انگشت بکهیون داخل چال گونش فرو رفت و چند تا پلک گیج زد
_تو واقعیی؟
نگاه چانیول به سمتش برگشت و با دیدن لپای سرخ شده و نگاه خمار پسر کنارش ابروهاش بالا  پرید.
_تو مستی؟
_اوهووووم تو باعثشی!
بکهیون با حرص گفت و بیشتر به آدم کنارش نزدیک شد
_حالا که توی توهماتم اومدی و دست و بالم رو باز گذاشتی میتونم انتقام بگیرم نه؟
با چشمای خمار شده ای گفت و چانیول چند تا پلک گیج زد...بکهیون واقعا توانایی تا این حد گیج کردنش رو داشت.
_چه توهمی بچه؟...همش واقعیته.
با نوک انگشتش سر بکهیون رو از خودش فاصله داد و لبای بکهیون به وضوح آویزون شدن
_حتی توی رویاهامم فقط کنار هم دروغ میچینی واقعا که‌!
به شیشه سوجوش چنگ زد و هر چی که باقی مونده بود رو یه نفس سرکشید...واقعا چیزی برای از دست دادن نداشت.
باید با اون کای عوضی میرفت جشنی که چانیول دست دوست پسرشو میگرفت و میاورد و خب از همه بدتر این بود که پولاش ته کشیده بود و حتی نمیتونست به کار دیگه ای فکر کنه و باز از همه بدترم این بود که امروز از هایپری اخراج شده بود و این یعنی امروز براش باریده بود!
در برابر نگاه متعجب چانیول تو جاش روی چمنای خیس دراز کشید و به آسمون نگاه کرد
_کی فکرش رو میکرد که اون عوضی به خاطر یه شلوار آلبالویی منو اخراج کنه؟
چانیول آهی کشید...خب بهتر از این نمیشد چون اینجا سه تا شیشه خالی سوجو داشتیم!
_دراز نکش...سرده!
به سمت بکهیون خم شد و در حالی که سعی میکرد سر جاش بنشونتش گفت و بکهیون وقتی حس بازوهای قویی که تقریبا تو بغل گرفته بودنش رو کرد سرش رو با گیجی بالا گرفت و به چهره جذاب و همیشه مرتب چانیول از اون فاصله کم نگاه کرد
_تو خیلی واقعی به نظر میرسی...مثل همه رویاهام!با لحن کشیده ای گفت و باعث شد مرد بزرگتر که سعی داشت بکهیون رو کامل سر جا بنشونه متوقف بشه و نگاهش رو پایین بیاره، اون چشمای خمار شده که کمی از اشک برق میزد اون گونه های سرخ و لبای کشیده، حس میکرد دلش برای همشون تنگ شده بود.
_سری پیشم وقتی مست بودم همینطوری کنارم نشستی و گذاشتی من حرفامو بزنم الان میخوام یه کاری که دوستش دارم رو بکنم.
نیم نگاهی به چشمای منتظر چانیول انداخت و لحظه بعد چشمای مرد بزرگتر با حس لبایی که روی لباش کوبیده شدن گرد شد.
وقتی از اون رستوران خارج میشد یه درصدم فکر نمیکرد نیم ساعت دیگش بکهیون رو تو بغل داره و اون مثل یه بچه گربه لباش رو میبوسه!
وقتی لباشون از هم جدا شد ضربان قلبش 110  رو هم رد کرده بود...چطور با یه بوسه خیلی سطحی حس میکرد خون تو وجودش به جریان افتاده؟
نفسش رو با بدبختی بیرون دادو وقتی سر بکهیون روی شونش افتاد چانیول بیشتر از چند لحظه پیش متعجب شد...جدی جدی خوابش برده بود؟
_هی بک
به آرومی صداش کرد و وقتی جوابی نگرفت تکونش داد
_بکهیون بیدار شو...
و باز هیچ جوابی جز ملچ ملوچ دریافت نکرد؟...گاد ریلی؟
_حالا چیکارت کنم؟
خیره به چشمای بسته بکهیون با لحن کلافه ای نالید، نمیدونست دقیقا چقدر طول کشید تا نگاهش رو از مژه های بلند و پوست شفاف پسر تو بغلش بگیره ولی تمام این لحظات یه چیزی توی ذهنش شناور بود
"چطوریاس وقتی حالم بده از آسمون میپری جلو پام؟"
به آرومی لبخند کمرنگی رو لبش نشست...بکهیون واقعا رودست نداشت!

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now