ugly fan and hot fucker.prt19

5.5K 1K 100
                                    


                            "آقای تدی"

_اصلا میدونی من چقدر نگران شدم؟
کریس برای بار هزارم یهو داد زد و باعث شد چانیول بی حوصله چرخی به چشماش بده.
_الکی نگران شدی.
میتونست تغییر سایز چشم منیجرش رو حس کنه
_الکی؟...فکر کردم دزدیده شدی...بکهیونم تماسش رو جواب نمیداد.
چانیول از قصد خمیازه ای کشید و پرسید
_کی میخوای بری؟
کریس بهش چشم غره ای رفت و بعد از چنگ زدن به کت چرمش که کنارش گذاشته بود از جاش بلند شد
_فردا حاضر باش...باید بریم سر صحنه فیلمبرداری.
_باشه‌.
چانیول از جاش بلند شد و همونطور دستش رو تو جیبش فرو کرده بود به سمت اتاقش راه افتاد‌ و وقتی صدای بسته شدن در اتاق اون آیدل گوشت تلخ تو گوشاش پیچید با حرص دستی تو موهاش کشید
_این چه وضع کوفتیشه؟...این چه شانس کوفتی تره؟...حیف داری میشی کریس...حیف!
زیر لب غرغر کرد و حین خارج شدن از خونه صداش رو بالا برد
_من رفتم.
هر چند چانیول چیزی نشنید چرا که داشت به گوشی موبایلش که روی تختش بود نگاه میکرد و ذهنش جای دیگه ای در گردش بود.
اسکرین گوشیش خاموش روشن میشد و اسم بکهیون روش خودنمایی میکرد...چرا زنگ زده؟
تو یه حرکت به گوشیش چنگ زد و حین انداختن خودش رو تخت جواب داد
_چیکار داری؟
_اوه...فکر نمیکردم بیدار باشی.
_حالا که هستم.
میتونست حدس بزنه که اون راننده کوچولو الان با چشمای پامی طورش داره براش چشم غره میره شاید بره همین لبخند کجی رو لبش نشست.
_خب...میخواستم بگم فردا یه ساعت زودتر میام.
_چرا؟
انگار که کمی کنجکاو شده باشه پرسید و بکهیون تو دریایی از تردید فرو رفت...خب اصلا احتمال نمیداد که چانیول تماسش رو جواب بده و حالا هم زیادی مسخره بود که میگفت"زنگ زدم تا فقط شب بخیر بگم" و تو این لحظه مثل چی تو حرفی که زده بود گیر افتاده و هاج و واج مونده بود.
با استرس دور خودش چرخ خورد و با دیدن خرس تدیش که انگار داشت بهش میخندید لامپی بالا سرش روشن شد
_میخوام یه چیزی رو بهتون نشون بدم.
_منظورت چیه؟
_فعلا چانیول شی...شب بخیر.
با پیچش صدای بوق ممتد، گوشیش رو از گوشش فاصله داد و‌ انگار که اون گوشی صورته بکهیونه متعجب بهش نگاه کرد و غرید
_چته.‌...تو دیوونه ای؟
و بعد موبایلش رو سمتی که چشمش هم نیافته شوت کرد

____________________

خرسش تدیش رو محکم تر بغل کرد و با استرسی که از چهرش هم مشخص بود زنگ واحد پارک رو فشرد.
باز کردن در کمی طول کشید و بکهیون توی تمام اون زمان مرگ رو تجربه کرد.
حس میکرد قلبش بدجور داره تند تند میزنه و چشماش زیادی براق به نظر میرسید.
وقتی در خونه باز شد و چهره سرد چانیول روبه روش قرار گرفت سعی کرد لبخند معروفش رو بزنه و چشماش رو هلالی کنه
_سلام چانیول شی.
_سلام.
چانیول بی توجه گفت و لحظه بعد به سر تا پای پسر روبه روش که عینک بزرگش نصف صورتش رو پوشونده بود نگاه کرد.
شلوار جین مشکی که پایینش رو تا زده بود با پیراهن گشاد و بلند خاکستری که جنس کلفتی داشت به علاوه موهای قرمزش که با کلاه بافتی که رو سرش گذاشته بود فقط چتری هاش مشخص بود ازش یه بچه کوچولو و کم سن و سال میساخت.
این چه وضعش بود؟
اخماش رو تو هم کشید و سعی کرد به عروسک بزرگی که تو بغل گرفته بود اهمیتی نده‌‌.
_بیا تو.
کنار کشید و وقتی بکهیون از جلوش رد شد و کفشاش رو با سرپایی های خونه عوض کرد تا جایی که میتونست اون بچه رو دید زد.
الان که نگاه میکرد ته کلاهش یه منگوله بزرگ و کیوت بود که با تکون خوردن سرش اونم تو هوا تاب میخورد...اون واقعا نوبر بود.
بکهیون وقتی وسط پذیرایی قرار گرفت به سمت چانیول برگشت و عروسک خرسی بزرگش رو به اون مرد نشون داد
_کسی که میخواستم بهت نشون بدم تدیه‌.
ابروهای چانیول بالا پرید
_این؟
اخمای بکهیون توی هم رفت
_این نه...اسمش تدیه آقای تدی.
صدای خنده چانیول تو کل خونه پیچید و وقتی کمی تونست خودش رو کنترل کنه گفت
_داری با من شوخی میکنی بکهیون؟
_قیافه من به کسایی که شوخی میکنن میاد؟...این خرس منه و اسمش تدیه باید بهش احترام بذاری.
_چون خرسه توعه؟
چانیول حالا که مطمئن شده بود مخ اون رانندش کمی تاب برداشته به سمت آشپزخونش رفت و همزمان پرسید ، طبق معمول با جواب بکهیون سوپرایز شد
_نخیرشم...چون یکی از فنای هزار آتیشته...باید بهش احترام بذاری.
دست چانیول که برای باز کردن در یخچال دراز شده بود تو هوا خشک شد و متعجب به بکهیون که حالا گوش خرسش رو گرفته بود تا مبادا حرفای چانیول رو بشنوه خیره شد
_بکهیونا‌‌...تو نمونه نداری.
و لحظه بعد ترکید.
گوشای دیوار های خونش به شنیدن صدای خنده های صاحبشون هیچ عادتی نداشتن و حالا واقعا شگفت زده شده بودن.
البته که اون حالت بکهیون که با جدیت تمام گوشای اون خرس رو گرفته بود واقعا خنده دار بود.
_سکوت کن.
بکهیون با اخم داد زد و خرسش رو گوشه ای انداخت و وقتی داخل آشپزخونه شد، روبه روی اون آدم بی ادب قرار گرفت..‌حقیقتا خودش خندش گرفته بود، تا حالا اینطور دراما بازی نکرده بود....خب اگه میخواست چانیول دلیلش رو مسخره نکنه اول از همه خودش باید جدی طور رفتار میکرد...وگرنه محض رضای خدا کی تو سن بیست و خورده ای سال یه خرس میزنه زیر بغلش تا به عنوان یه فن به رییسش معرفی کنه که بکهیون دومی باشه؟
سرش رو کج کرد و با دقت به چانیول که حالا در حال جمع کردن خندش بود نگاه کرد...اون واقعا قشنگ میخندید.
_این نیش باز چی میگه؟
چانیول وقتی به خودش مسلط شد حین باز کردن در یخچال پرسید و بکهیون سریع به خودش اومد...هیچ نظری نداشت که چقدر به چانیول نگاه کرده ولی خیلی کوتاه بود.
_هیچی.
با خجالت زمزمه کرد...چانیول تا وقتی که صبحونش رو که یه دونه سیب با آب بود رو تموم کنه حرفی نزد...بکهیون توی اخبار خونده بود که چانیول در حال رژیم سخت گرفتنه ولی از نزدیک دیدن بیشتر باعث میشد که از اومدنش پشیمون بشه‌‌...واقعا کی اول صبح یه دونه سیب بدمزه رو فرو میبرد؟
دلش یبه شکل عجیبی برای آیدلش سوخت...ای کاش میتونست کلی غذاهای خوشمزه بخوره.
"اینبار پولام رو جمع میکنم تا با هم به یه رستوران خوب بریم و براش کلی غذای خوشمزه بخرم"
با خودش فکر کرد و خب این تصمیم برای آدم خسیسی مثل بکهیون زیادی بعید به نظر میرسید...هر چند در حقیقت چانیول از تمام پول هایی که میتونست داشته باشه برای با ارزش تر بودن.
_امروز زیادی داری نگام میکنی بیون...چیزیت شده؟
پسر کوچکتر سریع به خودش اومد و با خجالت زبونش رو روی لبش کشید
_نه به تو نگاه نمیکردم..تو فکر بودم.
خب بکهیون باید یه مدال بابت جمع کردن گنداش میگرفت...البته که بسوزه پدر تجربه.
پسر پشت میز با بی تفاوتی کامل سری تکون داد و از جاش بلند شد
_باید حاضر شم.
_باشه.
بکهیون زیر لب گفت و بعد از چانیول آشپزخونه رو ترک کرد.
خونه آیدلش واقعا مرتب بود...مثل همیشه لبخند کوتاهی زد و بعد از برداشتن عروسکش روی کاناپه نشست...با نوک انگشتش عینکش رو که روی بینیش سر خورده بود رو بالا داد.
سرش رو تو کله بزرگ و نرم تدی فرو کرد و زمزمه کرد
"دارم خل میشم؟"
واقعا باید الان میرفت مثل زنای سلیطه چانیول رو تهدید میکرد که چون باهاش خوابیده و معصومیتش رو گرفته باهاش ازدواج کنه نه اینکه مثل کسایی که هیچ اتفاقی بینشون نیافته رفتار کنن.
_بکهیون.
با شنیدن اسمش سریع سرش رو بالا گرفت...چانیول از اتاق صداش زده بود؟
خرسش رو کنار گذاشت و بعد از مرتب کردن چتری هاش به سمت اتاق آیدلش پا تند کرد .
تقه ای به در اتاق زد و با قدم هایی که پر از تردید بود داخل شد.
دیدن چانیول جلوی آینه اتاق باعث شد تو جاش متوقف بشه
_بله؟
_یادم بنداز برگشتنی بهت چیزی رو بگم...امروز کمی کارام زیاده ممکن یادم بره‌.
چانیول بعد از چند دقیقه که با کرواتش درگیر بود  با سردی تمام گفت و وقتی از بستنش ناامید شد اون رو روی دراور انداخت و کتش رو از روی تخت برداشت
_چانیول شی...چرا کروات نبستی؟
بکهیون که انگار چیزی از حرفای قبلی چانیول نفهمیده بود با دیدن کرواتی که با حالت بیچاره ای روی دراور رها شده بود پرسید و چانیول با بی تفاوتی جواب داد
_نمیتونم ببندم.
بکهیون چند تا پلک کوتاه زد و به سمت کروات مشکی رنگ رفت و بعد از برداشتنش به سمت آیدلش چرخید و بدون گفتن چیزی روی نوک انگشتای پاش بلند شد، کروات رو دور گردن چانیول انداخت و بعد از گره زدنش چشماش رو هلالی کرد 
_خیلی خوب شده...بهت میاد چانیول شی.
خواست سر جاش برگرده که چانیول دستش رو دور کمرش حلقه کرد و بدون توجه به نگاه متعجب بکهیون پرسید
_از کجا یاد گرفتی‌ ببندیش؟
پسر کوچکتر در حالی که سعی میکرد به دستی که دور کمرش حلقه شده بود اهمیتی نده چشماش رو برای پیدا کردن جواب چرخوند
_خب..‌اولین روز مصاحبه کاریم نتونستم کرواتم رو ببندم...مامانم وقتی خواست برام ببنده با لحن ترسناکی گفت بکهیون خوب یاد بگیر چون دفعه بعدی در کار نیست...منم تمام دقتم رو سرش گذاشتم و سریع یاد گرفتمش.
_که اینطور.
چانیول گفت و بکهیون باید اعتراف میکرد که نوک انگشتای پاش در حال به فاک رفتن بود ولی خب به روی خودش نیاورد و لبخند مستطیلیش کل صورتش رو پوشوند.
چند ثانیه سکوت بینشون حکم فرما شد که در تمام لحظاتش بکهیون به مرکول های تشکیل دهنده هوا خیره شده بود و چانیول به بکهیون زل زده بود...بکهیون قشنگ نبود؟
لحظه بعد وقتی سر چانیول  کمی جلو تر اومد، بکهیون همزمان سرش رو عقب تر برد و وقتی چشمای چانیول روش نشست چند تا پلک گیج زد.
_د..داری چ...چیکار میکنی؟
خودش رو لعنت کرد‌..باز لکنت گرفته بود، شاید برای همین نیشخندی رو لبای مرد بزرگتر نشست.
_حق نداری تکون بخوری.
چانیول زیر لب زمزمه کرد و وقتی به کمر پسر کوچکتر چنگ زد و اونو بیشتر به خودش نزدیک کرد قلب بکهیون هوری ریخت.
نگاهش روی لبای قرمز رانندش ثابت مونده بود و درست لحظه ای که دکمه آف مغزش رو زده بود تا اون بیبی تو بغلش رو ببوسه صدای کریس تو خونه پیچید
_چانیول...من اومدم.
همین کافی بود تا بکهیون که تا قبل از اون لحظه لپاش سرخ شده بود و خودش رو تو بغل آیدلش جمع کرده بود جوری چانیول رو به سمت عقب پرت کنه که مرد بزرگتر تو جاش چند بار تلو تلو بخوره.
سریع خودش رو در گوشه ترین نقطه  اتاق جمع کرد و وقتی کریس داخل شد به همون سرعت تعظیم نود درجه ای کرد
_سلام کریس شی.
_اوه بکهیون تو اینجایی؟
بکهیون با خجالت دستی به گردنش کشید و تا خواست حرفی بزنه چانیول با لحن سردی گفت
_بلد نیستی در بزنی؟
کریس اهم اوهومی کرد
_خب...ببخشید یادم رفت....بریم بریم که دیر شده.
آخر حرفش رو برای فرار از نگاه عصبی چانیول با تن صدای بالاتری گفت و لحظه بعد بکهیون اولین نفری بود که از اتاق خارج شد و بعد از برداشتن تدی عزیزش سریع جیم زد.

________________________

_میبینی آقای تدی؟...اون جلوی بقیه جوری رفتار میکنه که انگار من فقط رانندشم...یه راننده بی چیز.
بکهیون با حالت متاسفی به خرسش که کنارش توی ون نشسته بود نگاه کرد و این جمله رو با ناامیدی تمام گفت....مطمئن بود اگه اون خرس بزرگ جون داشت بلند میشد و یکی میزد پس کلش تا بفهمه نباید به یه آیدل که براش کار میکنه زیاد از حد نزدیک بشه.
البته که چانیول هر آیدلی نبود...آیدل بکهیون بود.
به ساعت نگاه کرد...بهش گفته بودن یک ساعت و نیم باید منتظر بمونه و حالا یک ساعت و نیم به دو ساعت تبدیل شده بود.
با دیدن آدم هایی که از محل فیلمبرداری خارج میشدن چشماش رو ریز کرد....چانیول کجا بود؟
وقتی آیدلش همراه با دختری که...خب...بکهیون یکی از قوی ترین آنتی فنای اون دختر بود چون...خب دلیلش هم زیاد پیچیده نبود...اون دختر عفریته زیادی خودش رو به چانیول میچسبوند و بکهیون حاضر بود قسم بخوره اگه اونجا دوربینی وجود نداشت پاش رو برای چانیول باز میکرد.
لبخند دختر و لبخند چانیول مثل تیری روی قلبش نشست و کم کم حتی خرسش هم داشت ازش میترسید.
حتی توی اون برنامه که با هم دیده شده بودن چانیول زیادم بهش بی توجه نبود و آخرای برنامه میرفت پشت دختره میاستاد و دم گوشش حرف میزد.
بکهیون تمام خاطرات اون شب جلوی چشمش به رقص دراومد...وقتی اون برنامه رو دانلود کرده بود با کلی ذوق سرش نشسته بود و وقتی تمومش کرده بود اشکاش کل گونش رو خیس کرده بودن...درست یادشه که با قدمای ناآروم سمت پنجره اتاقش رفت و به آسمون و ستاره هاش خیره شد.
"چانیولا تو هم مثل اون ستاره ای...فقط باید بدرخشی و منم از دور نگاهت کنم...اگه بیام نزدیک چشمم اذیت میشه نه؟"
صدای خودش تو گوشش اکو پیدا کرد...نباید نزدیک میشد...نباید نزدیک میشد چون چشماش واقعا داشتن اذیت میشدن...اون ستاره زیادی نور داشت.
تا وقتی از هم جدا بشن بکهیون با زور جلوی خودش رو گرفت تا از ماشین پیاده نشه و موهای اون دختر رو از سرش نکنه.
باز شدن در ون برابر شد برابر شد با مشت شدن دستای ظریفش به دور فرمون...چانیول یه عوضی بود.
_ببخشید که منتظر موندی بکهیونا.
_نه منم تو این فاصله کمی ماشین رو مرتب کردم.
بکهیون در جواب کریس با لبخندی که به زور کش اومده بود گفت.
_اوه مرسی.
کریس با دیدن ماشین که کاملا تمیز شده بود گفت و با شنیدن حرف چانیول که در حال بستن کمربند ایمنیش بود سری به نشونه تاسف تکون داد
_برای چی تشکر میکنی در هر صورت وظیفشه.
و لحظه بعد با دیدن نگاه عصبی بکهیون که از آینه جلو ماشین داشت براش آتیش پرت میکرد خندش رو قورت داد....واقعا اذیت کردنش میچسبید‌.
هر چند پسر کوچکتر نقشه مرگ اون عوضی رو تو ذهنش چیده بود....با دیلدو خاردار به فاکش میداد.
_____________

سلام عنجلا**
ووت و نظر یادتون تره^^
بوس هوایی رو گونتون❤💋

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now