ugly fan and hot fucker.20

6.1K 1.1K 153
                                    

                             "دراما"   

لبش رو زبون زد و چشماش رو مثل یه پاپی مظلوم ملوچ کرد.
ساعت نه شب بود و تازه کارای آیدلش تموم شده بود.
تو تمام اون لحظات با خودش فکر میکرد که برنامه زندگی چانیول چقدر شلوغ و سخته!
خودش جز وقتایی که ماموریتی بهش داده میشد از صبح تا شب میخوابید و آخر شب برای پدرش غذا میبرد واقعا شدت تفاوت احساس میشد.
از آینه جلو ماشین به چهره خسته چانیول نگاهی انداخت و کمی برای زدن حرفش دو دل شد...چانیول بهش گفته بود که میخواد چیزی بهش بگه...ولی جلوی منیجرش اشکالی نداشت؟
فشار انگشتای ظریفش دور فرمون محکم تر شد و چند بار دهنش رو باز و بسته کرد ولی قبل از اینکه بخواد صدایی تولید کنه چانیول به حرف اومد
_شمارش رو گرفتی؟
ابروهای بکهیون بالا پرید و گوشاش ناخواسته تکون خوردن
_اره...همون شماره ایه که بهت پیام داده‌.
کریس بعد از خمیازه ای که کشید موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و شماره ای رو بلند بلند برای چانیول خوند و اونم چک کرد و در آخر پوزخندی زد.
_بچه کوچولو...پنجول کشیدن یاد گرفته منو تهدید میکنه.
کریس چشماش رو بست و سعی کرد خودش رو آروم کنه و در آخر هم انگار زیاد موفق نبود چون لحظه بعد لحن عصبیش کل ماشین رو گرفت.
_با هم میریم...ببینیم حرف حسابش چیه.
_لازم نیست.
چانیول جوری با غیض گفت که منیجر بدبختش تنها تونست نفس عصبیش رو بیرون بده...میدونست چانیول خودش بلده این مشکل رو حل کنه.
البته بکهیونی هم پشت فرمون نشسته بود و داشت برای خودش مشکل درست میکرد.
"اینجا چه خبره؟"
ناخواسته ذهنش به سمت اون دختری که آنتی فنش بود افتاد..‌یعنی چانیول شماره اون دختره رو گرفته بود؟...یا اون دختر بهش پیام داده؟
حس کرد چیزی داخل سینش فشرده شد، همیشه حس ششم قوی داشت و الان به شدت حس ششمش زده بود بالا....البته که همه بلااستثنا فکر میکنن حس ششم قویی دارن مخصوصا خانواده بیون.
وقتی به داخل پارکینگ رسیدن بکهیون فقط منتظر بود تا چانیول و منیجرش برن بیرون و اون رو با تدی عزیزش تنها بذارن.
_تو بیا.
چانیول قبل از پیاده شدنش گفت و باعث گرد شدن چشمای پاپی طور پسر پشت فرمون شد.
_بکهیون بره چی؟
کریس با تعجب پرسید و چانیول دستش رو تو جیبش فرو کرد.
_کارش دارم....ماشین رو هم همینجا میذاریم میمونه، تو برو.
کریس که هنوز توی ماشین بود چند تا پلک زد و نگاه متعجبش رو به بکهیونی که دست کمی از خودش نداشت داد....اون بچه هنوز برای مردن جوون نبود؟
چانیول دقیقا چی تو سرش داشت؟

______________

بدون توجه به نگاه خیره چانیول فشار دستش رو به دور تدی بغلش بیشتر کرد و گوشه ترین نقطه آسانسور ایستاد.
بسته شدن در آسانسور همراه شد با برگشتن چانیول به سمتش، با چشمایی که از زیر چتری های قرمزش بیرون زده بود به آیدلش نگاه کرد
_چی شده چانیول شی.
_کرواتم رو باز کن.
گرد شدن چشمای بکهیون باعث شد نیشخندی بزنه
_منتظر چی هستی بیب؟
_آخه تو آسانسور؟
_آره توی آسانسور.
چانیول با بی حوصلگی غرولند کرد و لحظه بعد بکهیون خرسش رو گوشه ای گذاشته و یه قدم فاصلش رو با چانیول از بین برد و همزمان با بلند شدن روی پنجه پاش زمزمه کرد
_قدت خیلی بلنده چانیول شی.
ابروهای چانیول بالا پرید و به چهره پسر ریز نقشی که تمام تمرکزش رو روی باز کردن گره کرواتش گذاشته بود خیره شد.
بکهیون واقعا خنگی چیزی بود؟...چانیول به این بهونه اون بچه رو به خودش نزدیک کرده بود ولی اون واقعا داشت گره کروات چانیول رو براش باز میکرد؟
به شماره طبقات نگاهی انداخت و وقتی دید یه واحد بیشتر نمونده تا به طبقه خودشون برسن سریع با حرکت عجولی بکهیون رو به دیواره آسانسور کوبوند.
چشمای پسرک بیچاره گرد شد و با تعجب به چانیول خیره شد
_د..داری چیکار می..میکنی چانیول شی.
پوزخند آیدلش آخرین چیزی بود که بهش میتونست فکر کنه
_کمی دراما بازی میکنیم؟
و لحظه بعد لبای درشتش روی لبای سرخ پسر کوچکتر قفل شد، چرا همیشه با حرکاتش اجازه تحلیل به بکهیون نمیداد؟
منظور چانیول از دراما چی بود؟
همزمان با توقف آسانسور و باز شدن درا چانیول بیشتر بین خودش و دیوار پرسش کرد و گاز ریزی به لبای رانندش زد.
_اینجا...چه خبره؟
با شنیدن صدای دخترونه ای چشمای بکهیون گرد شد...این صدا درست مثل یه طنابی بود که از همه افکار شیرینی که داشت بیرون کشیده بودتش و حالا لحظه ای که چانیول ازش جدا شد میتونست اون دختر رو ببینه.
این دوست دختر سابق چانیول نبود؟
چشماش گرد شد و وقتی چانیول دستش رو دور کمرش حلقه کرد و همراه خودش از آسانسور خارجش کرد با تعجب به آیدلش خیره شد.
_اینجا چیکار میکنی؟...میتونی بری به همه بگی که چانیول رو با دوست پسرش دیدی...فقط دیگه این اطراف پیدات نشه.
مرد بزرگتر این حرف رو تو صورت دختر در حالی که به چشمای پر اشکش خیره شده بود کوبوند و لحظه بعد رمز در خونش رو زد و بکهیون رو اول داخل خونه هدایت کرد و بعد خودش داخل شد و درو بست.
_اون...اون سوهیون..سوهیون شی بود.
چانیول پوفی کشید و به چهره گیج بکهیون نگاهی انداخت و بعد از پوشیدن سرپایی هاش داخل خونه شد.
_تدیم جا موند.
بکهیون همراه با جیغ خفه ای که کشید گفت و سریع در خونه رو باز کرد...خوشبختانه اون دختر هنوز پشت در بود.
سری به نشونه احترام برای دختری که قصد جر دادنش رو داشت تکون داد و بدو بدو به سمت آسانسور رفت و بعد از باز شدن درش خرس کیوتش رو برداشت.
نفس آسوده ای کشید...تدی یه یادگاری از عزیزترین فرد زندگیش بود و اگه گم میشد...اگه گم میشد چانیول و دوست دختر سابقش رو با هم گم میکرد.
با شنیدن صداهایی به سمت در خونه چرخید وقتی اثری از اون سوهیون کوفتی ندید چشماش پرید بیرون...رفته بود داخل خونه؟
با قدمای بلند خودش رو داخل خونه انداخت...حالا صداشون رو واضح تر میشنید.
_تو داری منو میشکنی چانیول...من نمیتونم فراموشت کنم.
در خونه رو پشت سرش بست و به آرومی کفشاش رو با سرپایی هایی که مرتب گوشه ای گذاشته شده بود عوض کرد...صدای اون دختر خیلی دل شکسته بود و بکهیون برای لحظه ای برای حال اون دختر افسوس خورد.
_گمشو بیرون.
چانیول با حرص زمزمه کرد ولی خب اون دختر انگار قصدش رو نداشت
_این پسره هم یکی از اون وان نایتی هاس؟
_نه...این فرق داره.
چانیول با اخمای تو هم و لحنی که بی حوصلگی ازش میچکید گفت و باعث شد بکهیون از پشت دیوار راهرو به داخل پذیرایی سرک بکشه...شاید دنبال یه حقیقت تو چشمای آیدلش بود ولی چانیول طبق معمول جوری بود که از چهرش چیزی قابل برداشت نبود.
دختری که پشتش به بکهیون بود تکخنده عصبی کرد و یهو به سمت بکهیون برگشت و به صورت خجالت زده اون پسری که هیچ زیبایی خاصی نداشت خیره شد
_منم براش فرق میکردم‌‌‌...ولی فقط کافیه سر و کله دوکیونگسو تو زندگیش پیدا بشه تا تورو مثل یه تیکه آشغال دور بندازه.
چشمای بکهیون گرد شد و متعجب به چهره دختر که با دلسوزی خاصی بهش نگاه میکرد زل زد.
چانیول دستی بین موهاش کشید
_برو بیرون.
_هه...حتی از شنیدن اسمشم بهم میریزی.
سوهیون داد زد و وقتی داد بلند تر چانیول تو صورتش کوبیده شد به معنای واقعی کلمه ترسید.
_گمشو بیرون از خونه من.
و لحظه بعد صدای بسته شدن در خونه تو گوش مردهای حاضر در خونه پیچید...بکهیون به چانیول نگاهی انداخت و وقتی چهره عصبیش رو دید با پاهای کوتاهش به سمت آشپزخونه دوید و سریع یک لیوان آب برای آیدلش آورد...میتونست تو این شرایط کمی کمک کنه؟...چانیول زیادی رنگ پریده به نظر میرسید و با ترکیدن فاصله کمی داشت...ترسناک شده بود؟
با پاهای لرزون کنار چانیول که دستاش رو تو موهاش فرو کروه بود و نفسای عصبی میکشید ایستاد
_چانیول شی...بیا آب بخور حالت...
_نمیخورم.
چانیول با حرص گفت و بکهیون اصرار کرد
_بخور کمی حالت بهتر بشه.‌‌..یه قلوپ.
واقعا انتظار نداشت چانیول لیوان آب رو از دستش بگیره و محکم سمت دیوار روبه روش پرت کنه و سرش داد بزنه
_وقتی میگم نمیخورم دهن کوچولوت رو ببند و اینهمه تو مخ من راه نرو.
شاید این رفتارش از نظر بقیه عجیب بود ولی کیونگسو دقیقا همین بود...کسی که حتی اسمش هم میتونست چانیول رو دیوونه کنه.
با چشمای سرخ شده به چهره ترسیده بکهیون خیره شده بود...از دیدن این چهره ترسیده لذت میبرد؟
_هع.
این صدا سکوت بینشون رو از بین برد...بکهیون همونطور که با چشمای پاپی طورش بهش خیره شده بود سکسکه کرد...گاد این خیلی بانمک بود.
نگاهش رو از چهره اون بچه گرفت و بعد از چنگ زدن به کتش سمت اتاقش حرکت کرد.
_بی ادب.
زمزمه آروم بکهیون رو شنید و لبخند خسته ای زد...این کوتاه ترین مدتی بود که سریع حالش از یادآوردن کیونگسو تغییر حالت داده بود...بکهیون آدم جالبی بود.

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now