ugly fan & Hot Fucker prt 42

4.5K 992 107
                                    

_آهههههههههه!
خمیازه بلند بالایی کشید و تو جاش غلتی زد که برابر شد با پخش شدنش روی سرامیک های زمین.
بدون اینکه بخواد به خودش زحمتی بده همون‌طور که لپش روی زمین سرد کشیده میشد باسنش رو خاروند و خواست خوابش رو از سر بگیره که با صدای بلند و رسایی آه از نهادش بلند شد!
_بک پاشو!
_چانیول فقط یه ثانیه لطفا!
به آرومی زمزمه کرد و چند لحظه سکوتی که تو فضا حاکم شد این باور رو بهش داد که می‌تونه به خوابش ادامه بده اما لحظه بعد با شوت شدن باسنش به سمت کاناپه ای که از روش افتاده بود ناله بدبختانه ای کرد و تو جاش نشست.
با موهای شلخته ای که بالای سرش شاخ شده بودن، چشمای پف کردش رو برای چند لحظه به چشمای پوکر آدم روبه روش دوخت و در آخر دستش رو سریع گذاشت روی لبش.
_بازم؟
اونطور که با چشمای درشتش به آدم روبه روش خیره شده بود انگار داشت ازش خواهش میکرد تا جواب منفی بهش بده ولی در آخر با باز و بسته شدن اون چشم ها فهمید...فاک..بازم گند زده!
_ببخشید سهونا...نمیدونم‌‌‌ چرا وقتی خوابم صدات خیلی شبیه چانیول به گوشم میرسه و....
_ربطی به صدای من نداره...خودت میگفتی حتی وقتی مادرتم صدات میزد فکر میکردی چانیوله!
_آه...نمیدونم چرا از سرم نیافتاده.
همزمان با فرو بردن مشتش توی موهاش و بهم ریختنش با لحن کلافه ای تقریبا نالید، خودشم نمیدونست چرا اینطور توهمی شده.
_پاشو برو سر کارت...ممکنه با بابات تو یه تایم از خونه دربیاید میخوای چیکار کنی؟
بکهیون که تا قبل از اون با اخم های توی هم به انگشت کوچیکه پاش خیره شده بود با این حرف سریع دست از افکارش برداشت و نگاهش در لحظه رنگ ترس گرفت.
_اوه...راست میگی...ساعت چنده؟
_6 و نیم.
_خب...بابام ساعت 8 میاد خونه.
_بله ولی حساب کن اینسری بخواد با تاکسی بیاد...مثل دفعه قبل میخوای با تفنگ شکاریش بیافته دنبالت؟
_یاااااا...میشه یادآوریش نکنی؟
بکهیون با چهره ای که حالا انگار کمی ناراحت شده باشه به همخونه ایش که در حال خوردن قهوش بود خیره شد...چطور یه نفر میتونست ساعت 6 صبح اینطور اتو کشیده روی کاناپه بنشینه و باهاش بحثم کنه؟
_تقصیر خودته که یادت می‌ره.
سهون بعد از بالا انداختن شونه هاش با لحن پوکری زمزمه کرد و بدون توجه به چشم غره ای که شدیداً روش سنگینی میکرد قلوپ دیگه ای از قهوه تلخش رو خورد.
بکهیون بعد از اینکه حسابی از نظر خودش چشم غره های ترسناکی رفت دستش رو به سمت کش شلوارش برد و همزمان با بلند شدنش شلوارش رو پایین کشید.
_پیش به سوی حموم.
قبل از اینکه داخل حموم بشه کاملا لخت شده بود، البته که توجه ای به غرغر های سهون مبنی بر « این خونه یه اتاق فاکی داره» نکرد!
باز کردن شیر آب برابر شد با لرزیدن و دون دون شدن پوست بدنش، وقتی از گرم بودن آب مطمئن شد زیر دوش رفت و ناله ای از سر رضایت کشید.
دقیقا دو ماهی میشد که توی خونه سهون مستقر شده بود و خب تنها دوست عزیزش در اصل نجاتش داده بود وگرنه الان یا معتاد شده بود، یا از سرما یخ زده بود، یا از گرسنگی به دیار باقی شتافته بود.
و بله درست حدس زدید...تنها دلیلی که بکهیون رو از خونه شوت کرده بود چیزی نبود به جز کام اوت کردن جذابش!
شاید هیچ آدم گی یا لزبینی تو کل تاریخ اونطور جلوی خانوادش کام اوت نکرده بود و البته که همه چیزش باید متفاوت باشه.
بعد از شستن موهاش نفس حبس شدش رو به بیرون فوت کرد، نمیدونست مسیر درستی رو انتخاب کرده یا نه ولی مطمئن بود گرایشش دست خودش نیست بنابراین این راهی بود که سرنوشت جلوش گذاشته بود نه؟
البته گی بودنش با بقیه فرق داشت...اگه چانیول نبود میتونست اسم خودش رو آسکشوال بذاره ولی وقتی میدید هنوزم که هنوزه بعضی وقتا بهش فکر می‌کنه  میفهمید واو من واقعا یه گی بدبختم!
بعضی وقتا راجب رد کردنش پشیمون میشد و بعد به خودش چک میزد که نه! کار درستی انجام داده.
واقعا امیدوار بود که اینطور باشه وگرنه جدی دوست نداشت وقتی موهاش همرنگ دندوناش شدن بشینه یه گوشه و افسوس بخوره.
در هر صورت دست خودشم نبود که نمیتونست به هر چیزی خیلی سطحی نگاه کنه، قبول داشت وقتی با چانیول خوابید خیلی از خط قرمز هاش رو کنار گذاشت ولی واقعا اونموقع فکرش یه چیز دیگه بود!
فکر میکرد همین که خودش عاشق چانیول باشه کافیه...ولی بعدش وقتی کنار گذاشته شد هزارتا چیز رو سرش آوار شدن، البته که الان اصلا پشیمون نبود ولی بازم...
برای فرار کردن از افکاری که فقط حموم اومدنی به سرش میزدن بدنش رو سریع شست و بعد از پوشیدن حولش، همون‌طور که بینیش رو بالا میکشید داخل اتاق شد و و برای چند لحظه همون‌طور ساکن تو جاش موند.
_دراومدی بیرون؟
صدای سهون رو از پذیرایی شنید و فقط به زدن دستش به در چوبی کمد لباس ها اکتفا کرد...بالا بردن صداش توی اینجا واقعا کار سخت و در عین حال در ریسکی بود.
چرا که آقای بیون فقط کافی بود بفهمه پسر گی عزیزش درست طبقه بالاش داره زندگی می‌کنه تا بیاد و انجیلش رو از راستا بکنه تو بدنش|:
پیراهن دکمه دار سفیدش که خط های ریز مشکی داشت رو به علاوه شلوار قد نود مشکی پارچه ایش تنش کرد.
آستین پیراهنش رو به سمت بالا تا زد و بعد از بستن ساعت چرمش عطر رو به گردن و لباسش اسپری کرد.
خب...فقط یه مرحله مونده بود.
موهای مشکیش رو، رو به بالا درست کرد و برای چند لحظه به ظاهر کاملا مردونش نگاه کرد و نیشخند جذابی روی لباش نشست.
شاید خیلی بچگانه بود ولی تغییر دادن استایلش تنها کاری بود که میتونست انجام بده تا فکر کنه واقعا تغییر کرده و دیگه اون آدم ساده لوح سابق نیست.
بعد از برداشتن گوشی و سوییچ ماشینش از اتاق خارج شد و روبه سهونی که به کانتر تکیه زده و منتظرش بود اشاره کرد تا بره و در رو باز کنه.
_اینهمه جذابیت از کجا میاد آقای بک؟
سهون با لحن شیطونی مثل هر روز گفت و البته که مثل هر روز چشم غره خفنی دریافت کرد.
_جاست خفه شو اوه سهون...اگه میذاشتی نیم ساعت بیشتر بخوابم الان چشمام اینطور پف نمی‌کرد.
_لازم نیست زیادم خوشگل بشی ممکنه به عنوان آیدلی چیزی بردارن...
_شات آپ .
بک وقتی کفشش رو پوشید از لای دندونای بهم چفت شدش گفت و سهون واقعا خدا رو شاکر بود که اون جغجغه کوچولو نمیتونه صداش رو بندازه پس کلش!
_باشه بابا...اصلا خیلی زشتی...خوب شد؟
_آفرین درستشم همینه.
بک با تکخنده ای که زد گفت و البته که خودشم میدونست الان از نظر هم خونش یه آدم فضایی چیزیه!

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now