ugly fan & hot fucker.prt 37

5.3K 1K 161
                                    


_خوب خوابیدی؟
چانیول همونطور که از قهوش مینوشید پرسید و بکهیون که تا قبل از اون داشت فکر میکرد"یه نفر چطور میتونه اول صبح قهوه بخوره" با گیجی نگاهش کرد
_ها؟...آره خوب بود.
_هوووم.
زیرلب زمزمه کرد و نگاهی به نون تستی که بکهیون داشت روش مربا میزد انداخت...اون راننده کوچیکش واقعا شکمو بود و الان دقیقا یه ساعت در حال خوردن صبحونه ای که سرویس هتل براشون آورده ، بود.
_دوربینا کجاست؟
وقتی آخرین لقمش رو تو دهنش چپوند پرسید و منتظر با چشمای پف کردش به چانیول خیره شد.
_نمیتونی ببینی؟
_نه...واسه همین پرسیدم دیگه.
با پوکریت تمام گفت و چانیول بعد از تکخنده جذابی که کرد به چهار گوشه دیوار و کنار شب خواب اشاره کرد
_اینجا...اینجا...اونجا...اینجا...اونجا
_اوه....چقدر زیاد.
با دهن باز زمزمه کرد....خب یعنی جونش در برابره این آدم در امان بود دیگه؟
لبخندی رو لبش نشست و وقتی از جاش بلند شد سمت کمد لباساش رفت
_من میرم آماده شم.
بعد از برداشتن لباساش داخل انباری شد و چانیول تا لحظه آخر نگاهش کرد و در آخر قهوش رو که حالا تموم شده بود رو روی میز گذاشت‌...کمرش به خاطر خواب رویایی دیشبش گرفته بود.
پوفی کشید و با یه جست بلند شد، کاپشن مشکیش به علاوه کیف پولش رو برداشت و منتظر بک ایستاد.
_حاضرم.
بعد از چند دقیقه با شنیدن صدای پسرکوچکتر سرش رو بالا گرفت و با دیدن لباساش با زور سعی کرد تا خندش رو کنترل کنه....این دیگه چی بود؟
یه شلوار لی پاکتی به علاوه هودی گلبهی رنگ و کلاه سفید منگوله دار با یه کتونی سفید چیزی بود که چانیول رو اونطور به وجد آورده بود.
_کیوت شدی.
با لبخند کجی زمزمه کرد و بکهیون با چهره ای که پوکریت ازش میبارید همونطور که دستش رو تو جیب هودیش فرو کرد لب زد
_این حرفات روم تاثیری نداره.
مطمئنا اگه دوربینی در کار نبود داد میزد ولی خب اینجا از دفتررییس جمهورم بیشتر تحت حفاظت بود.
متوجه فرو رفتن اخمای چانیول داخل هم شد و همین نیشش رو باز تر کرد و همونطور که شنگول تر از همیشه به سمت در حرکت کنه داد زد
_ایفلللل ما داریم‌میایمممم.

________________________________

_عکس بگیریم.
با ذوق تو جاش پرید و هول هولکی از تو جیبش گوشیش رو بیرون کشید، دقیقا جوری ایستاد که برج ایفل پشت سرش کاملا مشخص بشه.
بدون توجه به نگاه چانیول ده تا یا شایدم بیشتر با خودش سلفی انداخت و بعد از امتحان کردن ژست های مختلف در آخر سمت چانیول برگشت و گوشیش رو به دستاش سپرد
_ازم عکس بگیر...برو عقب تر تا کاااملا پشت سرم بیافته.
_اوکیه.
چانیول  گوشی رو ز بین انگشتای ظریفش بیروت کشید و وقتی چند قدم عقب تر رفت نگاهی به پسرکوچکتر انداخت
_اگه بخوام پشت سرت واضح باشه اونوقت سرت نصفه میافته.
_عه...وای چیکار کنم؟
بکهیون با نگرانی چند دور دور خودش چرخید و چانیول تکهخنده ای کرد...ریکشن بک دقیقا جوری بود که انگار به یه آدم عادی گفته باشن الان آمریکا میخواد بمباران اتمیمون کنه..همیشه جنبه های مختلف این پسر شگفت زدش میکرد.
_آهان.
بک با لامپی که بالا سرش روشن شد بشکنی زد و با ذوق روی سکوی نسبتا بلندی ایستاد و خب...این حرکت واقعا نه تنها برگای چانیول بلکه برگای گروه فیلمبرداری رو هم ریختوند چون اون سکو واقعا بلند بود...چه ریختی مثل یه پاپی کوچولو خودشو روش رسونده بود؟
_خوبه؟
با ذوق پرسید و چانیول تازه فهمید باید به گوشی نگاه کنه
_آره عالیه.
چند تا عکس پشت سر هم ازش انداخت و در آخر با نشون دادن انگشت شصتش باعث شد خیال بکهیون راحت بشه
_خوب شدن بپر پایین.
همین حرف کافی بود تا بک نگاهی به پایین بندازه و چشماش گرد بشه...فاک فاک فاک این سکو کمی ارتفاعش بالا نبود؟
_بیا بیا.
با دستش به چانیول اشاره کرد که سمتش بره و همزمان آب دهنش رو قورت داد
_چیه؟
چان وقتی روبه روش رسید پرسید و پسرکوچکتر بدون توجه به گروه فیلمبرداری تو جاش نشست و دم گوشش زمزمه کرد
_میترسم.
_ها؟
چانیول در حالی که سرش رو بالا گرفته بود با لحن متعجبی پرسید و لبای پسرکوچکتر در لحظه آویزون شدن...بالاخره باید یه ریختی چانیول رو مجاب میکرد که ببارتش پایین مخصوصا اینکه حوصله جر و بحث نداشت‌.
_چه ریختی بیام پایین؟...نمیبینی ارتفاع رو؟‌
خب چانیول پوکر تر از این نمیتونست بشه...پوفی کشید و دست به سینه بهش خیره شد
_میشه بگی چطور رفتی بالا پس؟..همونطورم بیا پایین.
پسر کوچکتر چند لحظه حتی بدون پلک زدن، بهش خیره موند و در آخر یهو ترکید، جوری که چانیولم از ترس تو جاش تکون خورد
_اصلا نفهمیدم چطور اومدمش بالا ولی الان میترسم.. چیکار کنم خودمو دار بزنم؟ها؟...همینو میخای؟‌..اصلا بکش کنار خودم میام پایین...اصلا چرا بهت گفتم؟‌‌‌...من مردم یا دست و پام شکست تیتر مجله ها میشی چرا؟..چون پارک چانیوله اعظم با اخلاق گوهش دوستشو نجات نداد.
هر چقدر حرفای بکهیون پیشروی میکردن چانیول ریلکس تر میشد، انگار بک جای جیغ و داد داشت براش آهنگه عاشقانه ای چیزی میخوند.
و بله درست حدس زدید...پارک چانیول دیگه به این تغییر حالتای پسرروبه روش عادت کرده بود، چرخی به چشماش داد و بعد از فرستادن گوشی بک داخل جیبش دستاش رو باز کرد
_بپر میگیرمت.
چشمای بکهیون گرد شدن و آب دهنش رو برای بار هزارم قورت داد
_واقعا میگیری؟
_آره.
مردبزرگتر با کلافگی تقریبا نالید چون...چون لعنت بهش اینکه وسط اون محیط گردشگری ایستاده بودن و باعث میشدن بقیه نگاهشون کنن تو مخش بود.
_باشه پس.
بک با ترس نفسش رو بیرون داد و نگاهش رو به اطرافش چرخوند...خب مرگم بخشی از زندگی بود دیگه نه؟
کمی تو جاش تعلل کرد و با دیدن نگاه برزخی چانیول یهو خودشو از لبه سکو به پایین پرت کرد و چشماش رو محکم بست....خب بزرگوار به تصمیم در لحظه اعتقاد بزرگی داشتن و همین باعث شد که چانیول سریع دست به اقدام بزنه...درست مثل کسی که یه لیوان رو بین زمین و هوا میقاپه بکهیون رو گرفت و پسرکوچکتر با حس حلقه شدن دستای قدرتمندی دور بدنش به طور پنهانی نفس آسوده ای کشید و وقتی چشماش رو باز کرد نگاهش به نگاه چانیول گره خورد.
همونطور بین زمین و هوا تو بغلش بود و انگار که حرکت اجسام دورشون روی اسلوموشن افتاده باشه به هم خیره مونده بودن.
_اینا دارن چیکار میکنن؟
تهیه کننده همزمان با ضربه ای که با دستش به پیشونیش زد زمزمه کرد و به دستیارش اشاره کرد
_کات میکنیم اینجا رو.
پسر بلند داد زد و همین باعث شد چانیول و بکهیون سریع به خودشون بیان و از هم فاصله بگیرن.

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now