ugly fan & Hot fucker.prt 39

5.4K 1.1K 145
                                    

_فاک به این زندگی.
با حرص همونطور ک به جون کندن پوست لبش افتاده بود به چانیولی که خوش و خرم در حال موج سواری بود خیره شد.
اینکه با بالاتنه لخت در حالی که نور خورشید به پوست براق و برنزه بالا تنش برخورد میکرد و قطرات آب از موهاش روی شونه های پهنش سر میخورد هارمونی سکسی ازش ساخته بود و بکهیون تا وقتی اون دخترای عوضی نبودن از دیدن چانیول توی اون شرایط واقعا راضی بود، میتونست از پشت عینک دودیش ب دید زدنش برسه ولی حالا اون دخترای خارجی که چند متر اونطرف تر روی صندلی دراز کشیده بودن و در حال آفتاب گرفتن به سر میبردن جوری به چانیول خیره شده بودن که حتی بکهیونم کم کم سنگینی نگاهشون رو حس کرده بود.
پیراهن گشاد طرح هاواییش به علاوه شورتک کرمی رنگ و کلاه و عینک آفتابیش دقیقا تیپی بود که از نظرش برای به ساحل رفتن مناسب میومد ولی حالا که همه رو لخت میدید بیشتر ایمان میاورد که نباید به فیلما و کتابایی که میبینه و میخونه اعتماد کنه.
دستاش رو تو هم قفل کرد و اخماش رو بیشتر از دقیقه پیش تو هم برد.
یعنی چی...واقعا چه دلیل کوفتی داشت که چانیول از صبح که چشمش بهش خورده بود براش رفته بود تو قیافه و تا الانم حتی بهش نگاه نمیکرد.
_بکهیون شی تو چرا نمیری کمی آب تنی کنی؟
با شنیدن صدای تهیه کننده پوفی کشید و نگاهی به دوربین انداخت.
_من فقط میخوام استراحت کنمو....واو.
حرفش با دیدن مرد قد بلند و درشت هیکلی که از تو آب اومد بیرون نصفه موند و در آخر با دیدن چشمای رنگی مرد و اون ته ریش فاکیش چشماش برق خوشایندی زد.
_اینجا واقعا باید استراحت کرد.
با نیش باز نگاهش رو از دوربین گرفت و تو جاش لم زد.
خب خب همه مردای اینجا توی پارک چانیول که خلاصه نشده بود!
میتونست توی جاش لم بده و تک تکشون رو دید بزنه و در آخر شاید شانس بهش رو کرد و یکی پرید روش.
اصلا از کی بود یه سکس درست درمون نداشت...از کجا معلوم؟ امشب میتونست شب شانسش باشه.
چهار نفر...با چهار نفر فاکی میخوابید و تهش چانیول رو کور میکرد...نه میتونست با دیلدو به فاکش بده.
و بله....ثانیه بعد نیشش کاملا جمع شده بود و همونطور که تو جاش جلز و ولز میکرد شروع به تکون دادن حرصی پاهاش کرد.
به آبمیوش چنگ زد و یه نفس تمامش رو سر کشید...همزمان با احساس خنکی که کرد چشماش رو بست.
"خب بک...هر کسی رو که میخوای دید بزن جز چانیول"
تو دلش به خودش هشدار داد و نگاهش رو توی ساحل چرخوند.
دخترای بیکینی پوشیده همونطور که موهاشون توی هوا پخش بود کنار هم راه میرفتن و میخندیدن...بعضیاشون مثله اوسکولا همش در حال سلفی انداختن بودن و بعضیا هم...بکهیون دقیقا با دیدن اون دسته اشک تو چشماش حلقه میزد.
اون دسته عاشقایی بودن که یا با هم آب بازی میکردن یا دست در دست هم لبه ساحل قدم میزدن.
لباش رو آویزون کرد و آهی کشید حس میکرد توی تقدیرش نوشتن پارک چانیول و تمام.
چون فاک بهش...خودشم بهتر از هر کس دیگه ای میدونست به جز چانیول نمیتونه به هیچ موجود زنده دیگه ای به چشم کراش نگاه کنه.
کلاهش رو از سرش برداشت و بعد از مرتب کردن موهای لختش همونطور که بدون توجه به هشداری که به خودش داده بود از پشت عینک دودیش چانیولی رو که حالا از آب درمده بود و موهای خیسش رو به سمت عقب هل میداد دید میزد از جاش بلند شد.
دستش رو تو جیب شورتک کرمی رنگش فرو برد و سمت غرفه نوشیدنی ها رفت.
البته که قبلشم مطمئن شد دوربین روی چانیول باشه تا یه وقت تهیه کننده بهش گیر نده.
وقتی به غرفه رسید حین تکیه زدن به کانتر نگاهش رو بین نوشیدنی های الکی چرخوند و بدون اینکه از هیچکدوم سر دربیاره به مشروبی که از همه خوشرنگ تر بود و روی بطریش عکس یه شیر داشت اشاره کرد.
پسری که فاک...اینم به طرز لعنت واری جذاب بود بطری رو برداشت وجام جلوی دست بکهیون رو پر کرد.
_تنک یو.
با کیوتی کامل لباش رو غنچه کرد و نگاهش رو به نوشیدنی توی جام داد...اگه همش رو میخورد مطمئنا مست میشد.
آب دهنش رو قورت داد و وقتی جامش رو به لبش نزدیک کرد به سمت جایی که نشسته بودن چرخیدو همزمان نوشیدنیش رو سر کشید ولی هنوز حتی یه قلوپ کوفتی هم پایین نداده بود که با دیدن دخترایی که حالا توی جای بکهیون کنار چانیول نشسته بودن چشماش تا آخرین حد ممکن تغییر سایز دادن و نوشیدنیش با شدت به بیرون پاشیده شد.
_وات د فاک؟
با بهت سریع دستش رو تو جیب شورتکش فرو کرد و بدون اینکه توجه داشته باشه چند تا از اسکناس هایی که تهیه کننده برای خرج امروز بهش داده بود رو روی پیشخوان گذاشته سریع به سمت جای عزیزش رفت.
حقیقتا دنبال یه فرصت برای جر دادن اون دخترا بود و الان وقتش فراهم شد....پس چرا باید دست دست میکرد؟
_هی گایز...اینجا جای منه.
نگاه چانیول همراه با دخترا بالا کشیده شد و با دیدن بکهیون که لباش هنوز به خاطر نوشیدنی که خورده بود خیس به نظر میرسید ابرویی بالا انداخت.
بکهیون عصبی بود؟....البته که فقط کافی بود عینک دودی پسر کوچکترو از چشماش برداره تا مطمئن بشه البته که بک عصبیه.
_اوه ببخشید...ما نمیدونستیم اینجا جای توعه...فکر کردیم خالیه و...
_حالا که خالی نیست.
با پوزخند حرصی که زد وسط حرف دختر مو بلوندی که هنوز دستش روی بازوهای خوش تراش چانبود بود پرید و در کمال وقاحت چشم غره عصبی از جانب اون چهارتا دختره فاکی دریافت کرد.
_میخوای بریم شنا؟
دختر بدون توجه به بکهیون سمت چانیول برگشت و دستاش رو با اغواگری روی بازوهای برنزه چان کشید، چشمای بکهیون از پشت عینک گشاد شدن و برای چند لحظه هاج و واج به چانیولی که با یه نیشخند فاکی موافقت کرد و همراه دختر سمته دریا رفت نگاه کرد.
_م...منم میخوام برم دریا اصلا.
با حرص نفسش رو بیرون داد و بعد از درآوردن تیشرتش بدون توجه به صدای خنده ها و جیغ جیغ دختری که با چانیول در حال موج سواری بود سمت تخته های موج سواری رفت و با توجه به سلیقش رنگه زردش رو برداشت.
اندازه تخته از خودش بزرگ تر بود و اونطور که عینکش رو نوک بینیش سرخورده بود و به خاطر بغل گرفتن تخته نمیتونست به سمت بالا هدایتش کنه زیادی مظلوم به نظر میرسید.
به عادت همیشگیش لباش رو آویزون کرد و با قدمای کوتاه همونطور که تلو تلو میخورد خودش رو لبه ساحل کشوند.
تخته رو روی زمین گذاشت و وقتی تو جاش صاف شد عینکش رو روی سرش گذاشت.
خب...حالا تنها کاری که باید میکرد این بود که روی تخته دراز بکشه و با دستاش پارو بزنه.
بدون اینکه متوجه دو جفت چشمی که از خیلی وقت پیش در حال دید زدنش بودن بشه تخته رو روی آب هل داد و با ناشی گری روش دراز کشید و همین باعث شد تو یه چشم بهم زدن تخته برعکس بشه و بکهیون توی آب بیافته.
_فاک.
تو جاش چهارزانو شدو عینکش رو که توی آب افتاده بود رو برداشت...با چهره یه پاپی آب کشیده شده دوباره تختش رو تو بغلش گرفت و لبه ساحل برگشت.
_خب...دوباره امتحان میکنیم.
البته که بعد از چند دقیقه در حالی که برای بار دهم داشت تلاش میکرد انقدر آب داخله حلق و بینیش رفته بود که حس حالت تهوع داشت.
_داری چیکار میکنی؟
با دیدن چانیولی که تخته شناش رو زیر بغل زده بود و داشت به سمتش میومد بی توجه بهش روی تختش دراز کشید و آروم آروم به سمت آب رفت و اینبار برای بار یازدهم تخته چپ کرد و یک عدد بکهیونه آب کشیده رو تحویل پسره لب ساحل داد.
_وقتی بلد نیستی مجبوری انجامش بدی؟
چانیول همزمان با دستی که بین موهای خیسش کشید پرسید و بکهیون واقعاااا جلوی خودش رو گرفت تا به چونه اون عوضی مشت نزنه.
_بله مجبورم چون با یه آدم حوصله سر بر اومدم اینجا...تو برو برو اصلا چرا اینجایی؟...برو با اون دختره آب بازی کن منم اینجا یازده بار دیگه خفه میشم بعدشم خدا رو چه دیدی شاید شانس بهت رو کرد زد یارو باهات خوابید.....اونوقت من تا فردا صبحم اینجا خفه شم تو به کتفتم نمیگیری پس بهتره....
با قرار گرفتن دست چانیول رو لبش حرفای عزیزش تو دهنش خفه شد و چشماش در لحظه تغییر سایز دادن.
_یه لحظه دست از چرت و پرت گفتن بردار لطفا...خودتم میدونی اون دختر حتی یه درصدم برام اهمیت نداره که بخوام بخاطرش تا صبح تو رو اینجا تنها رها کنم اوکی؟
همزمان با تموم شدن حرفش بک با حرص دستش رو از جلو دهنش کنار زد و با چشمای عصبی بهش خیره شد.
_داری میگی اینکارو نمیکنی؟‌...تو هزار بار منو ول کردی پارک چانیول‌.‌‌
_آره ولی هر بار بعدش....بیخیال.
حرفش رو نصفه گذاشت و بعد از نفس کلافه ای که بیرون داد نگاهی به تخته بین دستای بک انداخت و بدون توجه به نگاه اخمالود بکهیون تخته زرد رنگو ازش گرفت.
_این برای تو زیادی سنگیه...باید یه سبکشو برداری.
با لحنه ملایمی گفت و به سمت غرفه ای که تخته های شنا توش چیده شده بود رفت.
"اون باز حرفشو خورد"
با خودش فکر کرد و بعد از بیرون دادن عصبی نفسش دست به سینه منتظره آیدلش موند.
_خب حل شد.
چانیول با تخته دیگه ای سمتش اومد و با گرفتن از زیر بازوی بکهیون اون رو دنبال خودش کشوند.
خب...هیچ بشری هیچوقت فکرشو نمیکرد پارک چانیول بتونه در برابر خنگ بازی یه نفر اینطور حوصله به خرج بده !
هر جا که بکهیون اشتباه میکرد مثله یه مادر دلسوز اشتباهش رو بهش گوشزد کنه و یه دور دیگه توضیحشو از سر بگیره.
حقیقتا اگه قرار بود روراست باشه خودشم از این ورژنه با حوصله و آرومش متعجب بود.
درس دادن به بکهیون حدودا یه ساعت طول کشید و حالا همونطور که دوتایی روی تخته شنا میکردن بکهیون حس میکرد توی یه دراما گیر افتاده.
اگه میتونست لبخندش رو ‌کنترل کنه باید به عنوان جایزه بهش مدال افتخار میدادن...ولی خب نمیشد.
بنابراین با نیش باز و موهای خیسی که به پیشونیش چسبیده بود جوری به چانیول نگاه میکرد که انگار زمین دهن باز کرده و یک عدد پارک چانیول رو انداخته بغلش.
_اگه میدونستم اینهمه ذوق زده میشی زودتر بهت یاد میدادم.
چانیول با تکخنده ای که کرد گفتو نگاه پوکر بکهیون روش نشست.
_البته اگه اون خودنمایی جناب عالی تموم میشد میتونستی زودتر یادم بدی.
_چه خودنمایی؟
نگاهی به چهره متعجب مرده کنارش انداخت و چرخی به چشماش داد.
_موج سواری و نگاه دخترای سکسی و اینا....البته اصلا بره من...
حرفش با چپه شدن یهویی تخته نصفه موند و داخل آب فرو رفت.
خوشبختانه چانیول میدونست که اون جوجه طلایی کوچولو شنا بلد نیست بنابراین بدون فوت وقت تختش رو رها کرد و داخل آب شیرجه زد.
دستش رو زیر بازوی بک انداختو با یه حرکت سریع به سمت خودش کشیدتش و لحظه بعد هر دو روی آب بودن.
سرفه های شدید بکهیون باعث شد برای چند لحظه رنگ از صورتش بپره و دستای بزرگش با استرس روی کمر لخت بکهیون کشیده بشه.
_خوبی؟
بکهیون رو به لبه تختش رسوند و وقتی پسر تو بغلش از تخته گرفت دستش رو سمت کمرش برد و روی تخته بالا کشیدتش.
_بهت میگم برای اینکار باید کل تمرکزتو بذاری....چرا همش حواس خودتو پرت میکنی؟
همونطور که حواسش به اینکه بک دوباره از روی تخته چپه نشه بود غرغر کرد و جوابشم شد سرفه های پی در پی پسر کوچکتر.
_________________________

حالا که لباساش رو عوض کرده بود کمی احساس بهتری داشت...هوا رو به تاریکی بود و تیم فیلمبردای تا جایی که تونسته بودن کلی ازشون استفاده کرده بودن...تقریبا اولین باری بود که تهیه کننده نگفته بود کات!
البته اشتباه نکنید به این دلیل نبود که چانیول و بکهیون داشتن خودشونو اصلاح میکردن و مثل دوتا بچه با مسئولیت حواسشون به تیم بود...فقط دیگه تهیه کننده یاد گرفته بود که کدوم تیکه ها رو ادیت بزنه و هر جایی که فکر میکرد کمی مورد داره رو به دستیارش میگفت تا حذف کنه.
_شب اینجا پارتیه.
چانیول با نگاهی که بهش انداخت گفت و قلوپی از بطری تو دستش رو نوشید.
_آره...راجبش شنیدم...قراره خوش بگذرونیم.
نیشخندی رو لبای بکهیون نشست و همونطور که دست به سینه به غروب آفتاب خیره شده بود سمت چانیول برگشت و نگاهش کرد.
_فکر کنم این دومین باریه که با هم داریم غروب رو میبینم.
_آره...یادمه.
چانیول با لبخندی که به خاطر یادآوری اون روز روی لباش نقش بسته بود گفت و شاهده خنده ریزی از جانب بکهیون شد.
_ولی اینجا هم غروبشو خیلی دوست دارم.
نیم نگاهی به زوجایی که در حال گرفتن عکس کاپلی بودن انداخت و با دستی که به گردنش کشید نگاهش رو به آسمون داد .
_عکسای کاپلی اینجا خیلی خوب میشن.
_لابد الان دلت برای دوست پسرت تنگ شده.
چانیول با نیشخند عصبی گفت و‌تو یه حرکت بطریشو سر کشید.
_ها؟
نگاه متعجبش روی چهره مرد کنارش نشست و انگار که تازه یاد کای افتاده باشه ابرویی به نشونه فهمیدن بالا انداخت.
_عاهااااان...اون...تو هم لابد دلت برای کیونگی جونت تنگ شده....الان اگه اینجا بود(یه قدم به چانیول نزدیک تر شد) دستشو دور کمرت حلقه میکرد(دستشو دور کمر چانیول حلقه کرد) و سرشو فرو میکرد تو گردنت(خودشو تو بغله چانیول جا داد و سرش رو داخل گردنش برد) بعدش زمزمه میکرد...ددی نمیخواد توی ساحل بیبیش رو ببوسه؟
با لحن آرومی دم گوش چانیول زمزمه کرد و خب‌...آیدله بدبخت کلا علامت سوال و تعجب شده بود.
انگار که از این بازی خوشش اومده باشه با تفریح نوک بینیش رو روی پوست گردن خوشبو چانیول کشید و همین بغله ساده کافی بود تا دستای مردبزرگتر متقابلا دور بدنش حلقه بشن.
حالا بکهیون رو تو بغلش گرفته بود و حقیقتا میتونست حدس بزن جوجه طلایی تو بغلش تا چه حد سوپرایز شده.
_من با کیونگسو به خاطر این بغل کات کردم بکهیونا.
حلقه دستشو بین شونه هاش محکمتر کرد و لحظه بعد چیک!
با شنیدن صدای دوربینی با تعجب از هم فاصله گرفتنو نگاهشون بعد از چند لحظه از هم جدا شد و با تعجب روی پسر سبزه رویی که بند دوربین عکاسیش دور گردنش بود و ازشون یه عکس گرفته بود ثابت موند.
_ببخشید...اگه ناراحت نمیشید من این عکسو گرفتم...خیلی قشنگ و عاشقانه بود.
پسر با نیش باز گفت و چانیول و بکهیون بعد از نگاهی که بهم انداختن همزمان هر دو تکخنده کوتاهی کردن.
این دیگه اسمش چی بود؟...کارما داشت هر دو رو تو بغله هم هل میداد؟
_این عکسو برام بفرست و بعد پاکش کن لطفا.
چانیول همزمان با بیرون کشیدن گوشیش از جیبش سمته پسر رفت و بکهیون با خودش فکر کرد.
"شبیه رباتای با احساس شده"

_________________________________

ووت و نظر یادتون نره عنجلام^^❤

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now