ugly fan and hot fucker.prt26

4.9K 1K 180
                                    


چند تا پلک گیج زد و شیشه خورده های جمع شده تو چشماش روی گونش کشیده شدن.
با هر قدمی که اون آدم بهش نزدیک میشد قلبش بیشتر فشرده میشد، چی باعث شده بود تا این حد امیدوار بشه که حالا حس میکرد بهش خیانت شده؟
پاهاش رو با مظلومیت تو هم جمع کرد و سرش رو زیر انداخت و سریع با آستین بلند کاپشنش اشکاش رو پس زد.
چانیول وقتی رو به روش ایستاد از بالا با سردی تمام نگاهش کرد.
چند لحظه تو سکوت گذشت و پسر کوچکتر وقتی متوجه شد که چانیول قرار نیست حرف بزنه سرش رو با‌تردید بالا اورد و فقط کافی بود به چشمای آیدلش نگاه کنه تا بغضش سخت تر بشه.
فقط میتونست چهره احمقانه خودشو توی چشمایی که انگار یخ بسته بودن ببینه.
حس میکرد یه سنگ درشت توی گلوشه و کافیه حرف بزنه تا اشکاش جاری بشن....حتی قورت دادن بغضشم باعث میشد گلوش درد بگیره.
_چیزی شده؟
با بغض پرسید و چشماش سریع پر از اشک شدن، لعنت به این کارما کوفتی!
چرا باید تا لحظه آخر اینطور خار و خفیف نشونش میداد؟...دوست داشت از جاش بلند بشه و همه حرفاشو تو صورت چانیول داد بزنه ولی‌ الان حتی نمیتونست لرزش صداشو کنترل کنه.
چانیول جلو پاش نشست و مستقیم به چشماش خیره شد.
_میدونی فاک بادی یعنی چی؟
لحنش کاملا سرد و بی تفاوت بود و این مقدمه بهش میفهموند قرار نیست چیز جالبی رو بشنوه.
چانیول چند لحظه سکوت کرد و وقتی دید قرار نیست جوابی بگیره ادامه داد.
_ما با هم یه همچین رابطه ای داشتیم...من ازت میخواستم پارتنرم باشی چون به هر دلیلی رابطه باهات رو دوست داشتم ولی حالا کیونگسو برگشته و همونم نمیخوام...نمیدونم چه طور رفتار کردم که داری مثل کسایی که بهشون خیانت شده رفتار میکنی.
تک تک کلماتش رو با سردی تمام تقریبا مثل شلاق تو صورت بکهیون کوبوند و پسر کوچکتر ناخواسته تک خنده ای کرد و بدون توجه به اشکی که از چشماش چکید به صورت چانیول خیره شد.
_جمع نبند لطفا...چون اون رابطه ای که برای تو در حد یه شب بود برای من خیلی بارزشتره...من وقتی مست میشم فقط طبق احساساتم رفتار میکنم و با اینکه چطور از تختت سردرآوردم کاری ندارم ولی هنوز یادمه اون شب فقط دلم میخواست به چشمات نگاه کنم...اگه اون روز برای بار دوم تکرار شد به خاطر این نبود که عاشق پول و داراییت شدم به خاطر این بود که میخواستم بفهمم کیونگسو کیه تا بتونم بهتردرکت کنم و یه قدم به دنیات نزدیکتر شم، من پسری نبودم که از تو بار پیداش کردی و باهاش خوابیدی، پس الان حق نداری بهم لقب فاک بادیتو بدی هر چند انقدر احمقم که الان با شنیدن حرفات فهمیدم لیاقت یه احمق همینه و لازم نیست نگران باشی چون من از خیلی وقت پیش خودمو از دنیات کشیدم بیرون چانیول شی و اگه الانم اومدم باز به خاطر حماقتم بود.
وقتی کلماتش رو بیان میکرد صداش میلرزید و چشماش هی پر و خالی میشد ولی خب حرفاش رو زده بود و تنها چیزی که اهمیت داشت همین بود!
چانیول حقیقتا با شنیدن اون حرفا شوکه نشد...خودش همه اینا رو میدونست ولی بازم سعی داشت تلقین کنه که هیچوقت اینطور نبوده‌.
پوفی کشید و از جاش بلند شد.
_پس خدانگه دار.
بکهیون از جاش بلند شد و نگاه چانیول به دنبالش بالا کشیده شد، واقعا میخواست بدون هیچ نگاهی راهشو بکشه و بره ولی لحظه آخر وقتی به خودش اومد که با چشمای توله مانندی به آیدلش خیره شده بود، لباش بهم چسبید....اینکه دونه های برف روی موهای آیدلش میافتاد باعث میشد دلش بخواد دستاش رو جلو ببره و اونا رو کنار بزنه ولی فقط دستاش رو مشت کرد.
لبخندی زد
_خدانگه دار.
چانیول نمیدونست حس خوبی به اون لبخند داره یا نه ولی خب سعی کرد مثل همیشه زیاد اهمیت نده.
_مواظب باش.
یهو از دهنش در رفت و پسر ریز جثه برای چند لحظه متعحب نگاهش کرد و بعد سری تکون داد و همزمان با کشیدن بندی که دو طرف کلاهش بود چهرش رو قایم کرد.
"زرد بهش میاد"
چانیول با خودش فکر کرد ولی در عوض روش رو برگردوند و به سمت خونش رفت....نمیخواست به احساساتی که یهو به ذهنش میرسید اهمیت بده ولی الان واقعا حس بدی داشت!
آهی کشید ولی خب در عوض فکر میکرد که بهترین کارو کرده، چرا باید الکی اون بچه رو امیدوار میکرد؟!
بکهیون تا لحظه آخر به مردی که وارد ساختمان آپارتمانش شد نگاه کرد...خیلی جالب بود!
درست توی اولین برف سال مسیر زندگیشون از هم به طور رسمی جدا شده بود.
بدون توجه به فشرده شدن قلبش دست خودشو گرفتو به سمت خونه برد...بکهیونیش زیادی خسته و آسیب دیده به نظر میرسید
باید میبرد و نازش میکرد بعد میخوابوندتش و پتوش رو تا زیر گلوش بالا میکشید...اجازه میداد یه دل سیر بخوابه، انقدر زیاد که وقتی از خواب بیدار شد هزارسال گذشته باشه و چیزی رو به خاطر نیاره.
بکهیونیش خیلی گناه داشت!
_______________________

ugly fan and hot fuckerWhere stories live. Discover now