part 5

1K 210 96
                                    

زين به آرومي چشم هاشو باز كرد. پلكاش سنگين بودن. همه جارو تار ميديد. يه لحاف نرم سفيد روش بود. بالش نرمي زير سرش قرار داشت و باعث شده بود گردنش آروم بگيره. كل بدنش درد ميكرد. مخصوصا پاهاش. دستاش يخ زده بودن و دندوناش بهم ميخوردن.

اون كجا بود؟ به ساعدش تكيه داد. با اخم به اطراف نگاه ميكرد. دستي به موهاي سياهش كشيد. گيج شده بود و هيچي نميفهميد.

كامل نشست. به آرومي از تخت ناآشنا بيرون اومد. به خاطر دردي كه پاهاش داشتن ناله كرد. اطراف رو به اميد پيدا كردن يه چيز آشنا گشت. ناگهان جلوي آينه متوقف شد.

به آرومي دستشو بالا آورد تا صورتشو لمس كنه. با دقت به جزئيات صورتش نگاه كرد. بيني. فك كبود. گونه ها. سعي داشت بفهمه ولي سردردش اجازه نميداد.

اون كي بود؟ قيافشو ميشناخت اما نميدونست كيه. هيچ اسم و سن و سالي به ذهنش نرسيد. ذهنش سفيد بود. فاك اون حتي اسمش يادش نبود.

همه چي اونو ميترسوند. اين كه خودشو نميشناخت باعث شد تا قلبش سوراخ شه. سعي ميكرد اسمشو يادش بياد. با حروف الفبت شروع كردA, b, c, d, e, f وايساد. بعد از f چي بود؟ دوباره به خودش نگاه كرد و تكرار كردA,b,c,d,e,f,p سرشو تكون داد درست نبود.

دستاش رو بالا آورد و محكم رو موهاش كشيد. هيچي يادش نميومد. تنها چيزي كه يادش ميومد به دردش نميخورد.

در دوازده سالگي افتاد زمين و انگشت پاش شكست. معلم محبوبش آقاي هنكس بود. از رعد و برق ميترسه. رعد وبرق! ستون فقراتش بخاطر يه دلايلي لرزيد. اين زين رو ياد شب قبل انداخت. اما يادش نميومد چرا.

خيلي نااميد كننده و وحشتناك بود. نميتونست مهم ترين چيزارو يادش بياره. اميدوارم بود اين موقتي باشه.

باز شدن در توسط مردي كه آشنا بنظر ميرسيد زين رو از جاش پروند.

بالبخند گفت: ببخشيد نميخواستم بترسونمت.

ولي زين از قبل ترسيده بود. با چشماي از هميشه درشت تر به مرد بزرگ تر از خودش كه شلوار ورزشي و تيشرت گشاد پوشيده بود نگاه كرد. اين باعث شد زين بفهمه خودشم لباساي اونو پوشيده، چون لباساي تنش زيادي بزرگ بودن براش. اون حتي يادش نميومد كه اين لباسارو پوشيده باشه.

ليام از نگاه خيره ي زين فهميد

_ نگران نباش، من نگاه نكردم، فقط لباسات خيس بود و نميشد اونجوري بخوابي.

گونه هاي زين رنگ گرفت و فهميد احتمالا اين مرد لختشو ديده. ناگهان حس مريض بودن كرد. ولي مطمئن بود اين مرد ازين موقعيت سواستفاده نميكنه.

-من غش كرده بودم؟

زين با لكنت گفت.

+وسط پياده رو غش كرده بودي. خوش شانسي كه قبل از بقيه من پيدات كردم.

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Where stories live. Discover now