part 31

708 160 46
                                    

_ حدس ميزنم لويي خيلي نتونست حواستو پرت كنه. آره؟... چي تورو كشوند اينجا؟

+ ما برا زين اينجاييم

هري جواب داد

_ داشتم با ليام حرف ميزدم

+ خب منم دارم با تو حرف ميزنم

-ما اومديم تا حرف بزنيم... بگو چي ميخواي... اگه پول ميخواي بگو ولي زينو آزاد كن

ليام به سختي خودشو كنترل ميكرد

_ اين همون چيزي كه ميخواستم... اول پول ميخواستم. مگه نه استايلز؟

-من همه چيو ميدونم. واس همين اينجام

_ ا به تو نگفته؟ من فكر كردم خودتم با هوشت ممكنه بفهمي

-من ميدونم تو ناپدري زين بودي... ميدونم مامانشو كشتي

_ ميدوني چرا؟ پول منو ازم گرفت و ميخواست فرار كنه.عصباني و خستم كرده بود. منم كشتمش... هركي پولمو ورداره رو ميكشم

+ اما من پَسِت دادم لعنتي

-بسه. هري پولو بهت ميده ديگه چي ميخواي؟

_ فهميدم فقط پول خشممو آروم نميكنه... پس ميخوام از شرش خلاص شم.. خب حالا شمادوتا حرفي دارين؟

+ فكر كردي ما دست از سرت برميداريم؟

_ نگران نباش اينجا برا مهمونا هم جا هس. حتي برا مهموناي ناخونده

و با اشاره اي به باديگاردا دستور داد هري و ليامو بگيرن

+ ولم كن

-همه ي اينا تقصير خودته دين. اهههه ولم كن

هريو ليامو به گوشه اتاقي سرد و تاريك پرت كردن و درو روشون قفل كردن

- حالا چه غلطی بکنیم، خودمونم گرفتار شدیم

لیام بدجوری نا امید شده بود، میترسید از اینکه بدون زین برگرده به خونه

-زین کجاست؟ کاش حداقل اینجا پیش ما بود، بغلش میکردم، باهاش حرف میزدم، عذرخواهی میکردم... زین زیادی خوب بود، جاش این حور جاها نیست...
لیام بغضش گرفته بود، از ضعف و از ترس...

لیام و هری جفتشون ساکت بودن، لیام از ناراحتی حال حرف زدن نداشت

ولی هری از خشم داشت فکر میکرد و نقشه میکشید و از طرفی هم باید لیامو اروم میکرد، اصلا بلد بود؟

چند دقیقه ای که گذشت به حرف افتادن

+نگران نباش. ميزنيم بيرون

-اگه تو اين فاصله اتفاقي برا زين بيفته چي؟

+ پيداش ميكنيم...اول بايد از اينجا فرار كنيم
-میدونم، اما چجوری؟

+ بيا پنجرش حفاظ نداره

-من ميشكونمش...تو سريع بزن بيرون... خداي من... اين تنها راهه

+ ولي اگه پشت پنجره نگهبان باشه چي؟ ليام كمكم كن از پنجره بيرونو ببينم

ليام قلاب گرفت و هري سرك كشيد

+منو بيار پايين ليام... اونجا يه مامور وايساده.
پنجره هم باز ميشه. من اگه بتونم بيفتم رو سرش و بيهوشش كنم كارمون آسون تر ميشه

_ راستي اينا مارو نگشتن. اسلحمون رو هنوز داريم وتف چرا انقد کارای دین مشکوکه، آخه مگه تازه کاره که مارو نگشتن، مطمئنم یه نقشه ای داره، تنها کاری که ازمون برمیاد اینه که تا قبل از عملی کردن نقششون یا زینو پیدا ننیم یا فرار کنیم

+ اسلحه چون صدا داره فقط بايد تو جاي حساس ازش استفاده كنيم

هري و ليام آروم پچ پچ ميكردن و تونستن تو زمان نسبتا كوتاهي نقشه بكشن

قبل از اينكه نگهبان فرياد بكشه و بتونه كاري كنه هري پخش زمينش كرده بود... ليامم از طريق پنجره خارج شد و دوتايي پشت بوته ها قايم شدن

صداي گوشي ليام بلند شد

فيلمي از ضرب و شتم كردن زين براي ليام ارسال شده بود كه نشون ميداد اونا فقط سه ساعت وقت دارن. فقط سه ساعت...

فهميدن ليام و هري فرار كردن... كار تمومه



نمیدونم این پارت چجوری شد، امیدوارم چرت نشده باشه🙂
وت و کامنت و تگ و فالو و اَد و شِیر کردن یادتون نره💜

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Where stories live. Discover now