part 30

704 151 44
                                    


قلب ليام وايساد. اون دوست خوبش لويي بود كه الان روش اسلحه گرفته بود؟

_ من نميخوام بهت شليك كنم پسر.

ولي ليام حس ميكرد اين اتفاق ميفته

_ فقط چند ساعت حركت نكن

+ حركت نكنم؟ زين تو خطر افتاده و تو رو سر من اسلحه گرفتي ؟!

_ ليام بهتره عقب نشيني كني. دين ميدونه داره چيكار ميكنه

+ دين يه ديوونس كه ميخواد به زين آسيب برسونه

_ برو عقب ليام. اون يه مسئله ي شخصيه

+ وقتي زينِ من درگير شده شخصي نيست.... مخصوصا الان كه مسئله مرگ و زندگيه

_ ليام اگه جلوتر بياي ميكشمت

+ بلوف ميزني

و جلوتر رفت

_اره دارم بلوف ميزنم ولي به اين معني نيست كه نتونم شليك كنم

و اسلحشو به آرومي پايين آورد و ماشه رو كشيد

ليام چشماشو بست و رون پاشو گرفت
ميخواست دنبال خون پاش بگرده. پس چشماشو باز كرد و وقتي چشماشو باز كرد هري رو ديد كه پشت سر لويي قرار داشت و لويي رو ديد كه بيهوش شد و رو زمين افتاد.

اول به كشوي بقلش جايي كه گلوله خورده بود نگاه كرد و فكر كرد هري به لويي شليك كرده ولي وقتي ديد هري چجوري اسلحشو دست گرفته فهميد فقط با ضربه بيهوشش كرده

_ خوبي؟

و بدن لويي رو كشيد تا راه باز شه

+ من خوبم. چطوري اومدي تو؟

_ در باز بود.

+ مطمئني؟

_ قفل درو شكستم. خوبه؟ چون ديدم طول كشيد تا بياي نگران شدم

+ بيخيال. بيا بريم

و اسلحه لوييو بر داشت

_ يه دقه صبر كن... دوست كيوتي داري... و چرا دوست كيوتت-

+ اسمش لوييه

_ درسته لويي... چرا ميخواست بكشتت؟

+ ميخواست به دين كمك كنه تا برنامش انجام شه

با كمك ليام لويي رو رو تخت گذاشت

_ بزن بريم

و با سرعت از خونه خارج شدن و ماشين و روشن كردن و راه افتادن

+ باورم نمیشه

_ اره خب، منم بودم باورم نمیشد، حق داری

+پس یعنی رفتارش اون اولم بخاطر این بود؟

_چکار کرده بود مگه؟

+بار اول که زینو دید رید بهش، نمیدونم از ماجرای فیلیپیس و زین خبر داشته یا بخاطر اخلاقش بود

_بعدش اوکی شد؟

+اره، ولی الان که فکر میکنم میبینم نمیتونم هیچیو باور کنم ممکنه همش دروغ بوده باشه

_اگه فیلیپس لوییو در جریان قرار داده باشه، لویی میخواسته زین رو ازت دور کنه، تا وابسته نشی مثلا

+یعنی اون کارو از رو دوستی کرده بود؟ من که نمیتونم قبول کنم، ما خیلی صمیمی بودیم میتونست بیاد باهام حرف بزنه
_البته تو تو حرف زدن خیلیم خوب نیستی، ینی... منظورم اینه که به حرفای زین که گوش ندادی، بگذریم... زین واقعا فیلیپس رو یادش نمیومد؟ چون فکر کنم باهم دیدتتون

+اگرم یادش اومده باشه به من نگفت، می گفت  دین ادم خوبی بنظر میرسه

_من زینو کم میشناسم ولی فکر کنم اون حرفارو بخاطر تو زده

+اون خیلی دوسم داشت، امیدوارم هنوزم داشته باشه و منو ببخشه

_ استرس داري؟

+ خيلي

به يه باغ رسيدن و ماشينو جايي دورتر پارك كردن تا تو چشم نباشه

از ماشين پياده شدن و از دري كه نيمه باز بود وارد باغ شدن

+دين!

_ چه مرگته ليام چرا داد ميزني؟ الان همشونو ميكشي اينجا

+ دين من براي زين اينجام

_ الان جفتمونو به كشتن ميدي

" اشكال نداره هري"

دين با دوتا باديگارد تو بالكن ظاهر شد



وت و کامنت و تگ و فالو و اَد و شِیر کردن یادتون نره💜

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Where stories live. Discover now