part 13

834 188 94
                                    

زين درحالیکه يه كاغذ پيدا كرده بود تو آشپزخونه نشسته بود و يه گلدون ميكشيد؛ موسيقي دهه نود تو سالن پخش ميشد و زين زير لب با خواننده ميخوند.

ياد ليام افتاد كه الان اون داره چيكار ميكنه
" احتمالا پشت ميز كارش نشسته؛ بخاطر استرسي كه گرفته كراواتشو سه دكمه ي بالايي پيرهنشو باز كرده و موهاشو چنگ ميزنه. لپاشم قرمز چون صبح صورتشو اصلاح كرده بود. اون خيلي سكسيه" زين افكار پليدشو دوست داشت.

مسلما داشت به لباي ليام رو لباي خودش فكر ميكرد. يا بغلش كنه و حرفاي شيرين در گوشش بزنه. هر روز صبح كنار اون بيدار شه...

زين ديگه نتونست بيشتر از اين ادامه بده و با صداي زنگ در از جا بلند شد. ليام بود؟ مگه كليد نداشت؟ با فكر اينكه شايد صبح كليداشو جا گذاشته بدون اينكه به خودش زحمت بده از چشمي در نگاه كنه درو به اميد ديدن لبخند ليام باز كرد.

لبخند زين به سرعت محو شد و به جاي ليام يه مرد عصباني با چشماي سبز به همراه لبخند شيطاني ديد. پشت زين از يه خاطره ي وحشتناك اما مبهم لرزيد

_ بهت گفتم پيدات ميكنم

همون صداي ديشب كه برا زين خيلي آشنا بود.
زين يخ زده بود و نميتونست جواب بده. بايد كاري ميكرد؟ جواب ميداد؟ داد ميزد؟ كمك ميخواست؟

مرد يه سيلي محكم به زين زد و بلافاصله و دستاشو دور گلوي زين فشار داد. زين از درد چشماشو رو هم فشار داد. اون نميخواد بميره. مشت خودشو به دري كه بهش چسبيده شده کوبید. زين فرصت نكرد گونشو با دستش بگيره
مرد زينو روي زمين پرت کرد و سريع درو بست.

زين از كمك گرفتن نااميدشده بود كه گوشي تلفن رو رو مبل دید. خيز برداشت  و با يه حركت تلفنو تو دستاش گرفت

_ همين الان برو بيرون وگرنه زنگ ميزنم پليس
+ تلفن كار ميكنه؟

زين به علامت بدون سرويس روي گوشي نگاه کرد و تو دلش خودشو لعنت کرد. اما نميخواد بدون درگيري بميره. شروع کرد دويدن تو خونه بلكه بتونه جايي پناه بگيره. مرد با يه چوب دنبال زين کرد
صداي آسانسور اومد!

_ اين تموم نشده ماليك...

مرد از واحد بيرون رفت. زين نفسي از سر آسودگي كشيد اما جرئت نکرد ديگه درو باز كنه.
صداي چرخوندن كليد تو در اومد. زين محكم خودشو به در ميچسبونه و دستگيره رو گرفت تا در باز نشه.

_ زين؟ لطفا درو باز كن

زين سريع اون صداي شيرين و نرم رو تشخيص داد و دوباره آه کشید. درو باز کرد و با ديدن ليام از گردنش آويزون شد

_ ليام...

حس امنيت به وجود زين تزريق شد و گونه ي ليامو بوسید.

+ زين، چرا جلو در ردپاست؟

و دستشو دور كمر زين انداخت.

_ نميدونم ليام

زين دروغ گفت

+ زين تو قرمز شدي و عرق كردي

ليام با اخم ادامه داد و موهاي زينو از پيشونيش كنار زد و فشار خفيفي به بازوي زين وارد كرد كه باعث شد داد زين در بياد
ليام با شك به زين نگاه كرد و سريع پيرهنشو درآورد تا چكش كنه

_ چي شده زين؟ تو كتك خوردي؟

زين بخاطر فاصله ي كمي كه بينشون بود من من كرد. نميخواست ليامو نگران كنه.
ليام مچ دست زينو گرفت و فشار داد.

+ زين! قسم ميخورم اگه بهم نگي به زور از زير زبونت بكشم بيرون. فهميدي؟

زين ياد چند دقيقه پيش افتاد كه كتك خورده بود و نميتونست نفس بكشه. نه ليام كاري باهاش نداشت. نميتونست باور كنه از ليام كتك بخوره يا همچين چيزي. نه ليام هيچوقت به اون آسيب نميزد

زين به گريه افتاد. سعي كرد دستشو از دست ليام بكشه بيرون.

_ خواهش ميكنم..

صداش شكست.
ليام دستشو ول كرد. زين رو زمين افتاد و سرشو رو زانوهاش گذاشت. ليام سعي كرد شونه هاي زينو از لرزيد متوقف کنه.

زين حق داشت بترسه،‌چون چشماي مهربون و نگران ليامو نديد. ليام هيچوقت نميخواست به زين حمله كنه، هيچ وقت با زور حرفو از زير زبون زين بيرون نميكشيد. فقط ميخواست زين بهش راستشو بگه. اما الان فهميد نبايد اين كارو ميكرد. دير فهميد ولي خب از كسي كه تاحالا هيچكسو تو زندگيش نداشته چه توقعي دارين؟

ليام زينو تو بغلش گرفت.

_ زين... من هيچوقت بهت آسيب نميزنم.
+ ميدونم
_ پس چرا همچين فكري كردي؟
+ چون... ياد يه خاطره هايي افتادم...
_ بگو چي شده
+ يه مردي... تماس گرفت.. منو تهديد كرد.... ميگفت يه چيزي مال اونه... امروز به زور اومد تو خونه و وقتي ديد داري مياي رفت...
_ كي بود؟
+ نميشناختمش ولي ميدونم قبلا اونو ديدم.
_ چي ازت ميخواست؟
+ نميدونم
_ چرا به پليس زنگ نزدي
+ از قبل برنامه ريزي كرده بود و تلفن خارج از سرويس بود
_ فاك. زين قسم ميخورم اگه برگرده از زندگي ساقطش ميكنم.
+ آروم باش ليام. يه حسي بهم ميگه برنميگرده.

زين وقتي خشم ليامو ديد دروغ گفت. نميخواست ليامو درگير خودش كنه. نميخواست ليامو تو خطر بندازه، هرچند خودش اول تو خطر بود.

براي چند دقيقه همونجوري موندن و زين بالاخره تو بغل ليام آروم شد.انقدر با پايين لباس ليام ور رفت تا خوابش برد.

ليام به قفسه سینه ی زين كه بالا پايين ميشد نگاه كرد. اون خوابيده بود. اون خيلي خوشگله.
ليام زينو مثه يه عروسك بلند كرد و با پاش درو بست و وارد اتاق خواب شد. با دقت زينو رو تخت گذاشت و روش پتو كشيد.
ليام از اينكه زين رو تختش بخوابه اذيت نميشد. از اينكه خودش رو مبل بخوابه اذيت نميشد. تنها چيزي كه مهمه راحتي زينه. الان فقط زين مهمه.

این پارتو تقدیم میکنم به ziammayne1993 که شاید خیلی زودتر از اینا باید بهش تقدیم میکردم😘

کامنت و وت و تگ و فالو و اَد و شِیر کردن یادتون نره💜

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Where stories live. Discover now