part 29

714 154 92
                                    

هري با سرعت در حال رانندگي تو خيابوناي خلوت بود و ليام مدام بهش تذكر ميداد، عجلش از هری بیشتر بود ولی دلش میخواست زنده بمونن تا بتونن زینو نجات بدن.

_ مزخرفه

+ اگه بنظرت مزخرفه همينجا پيادت كنم و تنهايي برم سراغ زين

_ نه... قبولت دارم. ولي نميخوام داشته باشم

+ اوكي درو برات باز كنم يا خودت ميري؟

_ قبولت دارم.... فقط مطمئني كه فيليپس دزديدتش؟

+آره آره آره تو اين دو ساعت چند بار تكرار كردم؟ کاری نکن وقتی ماشین در حال حرکته درو برات باز کنم

_آخه چرا این کارو کردن؟

+ نميدونم

بقيه مسير تو سكوت و البته با صداي گاز ماشين سپري شد تا اینکه دوباره به حرف افتادن

+ اون پولي كه بهم داديو يادته؟

_ هموني كه گفتي زين بهت بدهكاره؟

+اره

_پولو به رئيست ندادي اونم...؟ ... چي؟؟؟؟ پولو به رئيست ندادي؟

هري هيچ جوابي نداد

_ واسه چي پولو بهش نداي؟

و مشتي حواله ي بازوي هري كرد

+ قبل از اينكه بتونم پولو بهش بدم اخراجم كرد... واس همين فكر كرد زين پولو نداده. من وسوسه شدم پولو برا خودم نگه دارم چون خود فیلیپس گفت دیگه پولو نمیخواد

_ نميتونستي بهش بگي؟؟؟؟؟

+ نه... ديروز بچه ها به من گفتن ميخوان يكي از طلبكارارو بگيرن... و فهميدم زينه، بعدشم از بچه ها شنیدم وقتی زین زنگ زده تا کمکش کنی اونجوری ردش کردی ابله

_ همه ی اینا تقصير توئه وگرنه ما الان کنار هم بودیم و حالمون خوب بود

+ تو ام اونقد احمق بودي كه فكر كردي زين پول پرسته و با پولات فرار ميكنه، توی احمق مدعی بودی عاشقشی ولی عشق این نیست که هرکی هرچی راجع بهش گفت باور کنی و تو همچین شرایط فاکی ای ولش کنی، اگه یه موقعیت دیگه با ادمای دیگ بود چی؟ اگه من نبودم چی؟ اصن فهمیدی چیکار کردی؟

_ خب منو شستشوي مغزي دادن وگرنه.... بعدم كلي پول تو صندوقم بود چرا وقتي برش داشتن زينو ول نكردن؟

+ پس يه چيز ديگه ميخوان

_ چي؟

هري ماشينو متوقف كرد

+ پياده شو

چرا هری نگفت دین چی میخواد؟

چند لحظه اي طول كشيد تا ليام بفهمه اومدن خونه ي هري

وارد خونه شدن و هري به اتاق خواب رفت

ليام دنبالش رفت تا ببينه برا چي اومدن اينجا

به تفنگ تو دست هري خيره شد

+ نگران نباش بچه پولدار اين واس تو نيست

_ ميدوني چجوري ازش استفاده كني؟

+ دين مجبورم كرد يادبگيرم

_ تفنگ برا خودته؟ ديگه نداري؟

+انبار اسلحه كه ندارم. مجوز اين يكيم به سختي دارم

و از خونه خارج شدن

+ كسيو ميشناسي كه اسلحه داشته باشه؟

_ آره دوستم لويي داره.. خونشم از اينجا دور نيست

هري ماشينو روشن كرد و راه افتاد

+ مطمئني بهت ميدتش؟

_ آره فقط بايد بگم كار اورژانسي دارم

و آدرس خونه ي لويي رو داد

_ چه خبره؟

لويي با قيافه ي خواب آلود جلو در ظاهر شد

+ تفنگت كو؟

ليام بدون كوچك ترين توجهي لويي رو كنار زد و وارد خونه شد و مستقيما به سمت اتاق لويي رفت و داخل كشو هارو گشت

_ منظورت اينه؟

+ واي خداروشكر لو

لیام بدون اینکه سرشو از تو کشو بلند کنه گفت

وقتی سرشو برگردوند ساکت شد...

لويي اسلحه بدست كنار كمدي كه درش باز بود ايستاده بود و ليامو هدف گرفته بود...

چند تا شوک تو یه روز؟!
لری داشته باشیم؟
وت و کامنت و تگ و فالو و اَد و شِیر کردن یادتون نره💜

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Where stories live. Discover now