part 14

819 184 87
                                    

صبح ساعت شش و نيم آفتاب طلوع كرد و ليام با صداي پرنده ها بيدار شد و وقتي بيدار ميشد ديگه خوابش نميبرد.

به اتاق رفت تا وارد حموم بشه و دوش بگيره . مطمئن بود سرصداش زينو بيدار نميكنه.

به زيني كه بالشو بغل گرفته بود نگاه كرد و لبخند زد. اون خيلي زيبا بود. خيلي. قلب ليامي كه وارد حموم ميشد لرزيده بود. مسواكش كه دقيقا كنار مسواك زين بود رو برداشت و روش خميردندون زد.

ليام لگدپروندنا و خروپف كردناي زين تو خواب رو ناديده گرفت و به آشپزخونه رفت تا ميز صبحونه رو بچينه. فقط تارت! ليام خيلي خوشش نميومد ولي زين عاشق تارت بود و همين باعث شده بود تا ليام اونارو بخره.

ليام ياد وقتي افتاد كه با زين به فروشگاه رفته بود. در كمال تعجب زين هيچ درخواستي ازش نداشت و وقتي ليام همه چيزو به زور براش خريد كلي از ليام تشكر كرد.

زين خيلي عزت نفس داشت هرچند با يه آدم خيلي پولدار زندگي كنه. شايد يكي از دلايلي كه ليام دوست داشت تا مخشو بزنه( يا حداقل سعي كنه) همين بود! زين قبلا اين چيزا رو نداشته و ليام عاشق بخشيدنشون به زينه. اين باعث ميشد يه حس خيلي خوب به خودش داشته باشه. اين كه ترحم نبود، بود؟

ليام به طرف بالكن رفت و تصميم گرفت قبل از اينكه زين بيدار شه يه نخ سيگار بكشه. سيگارو بين لب هاش گذاشت و با فندك روشنش كرد. طبق عادت دود رو تو گلوش نگهداشت تا عضلاتش شل بشه. ميخواست سراغ نخ بعدي بره كه تلفن زنگ خورد. صبح به اون زودي كي اونو كار داشت؟ شايد از شركت بود!

_ بله؟
+ واقعا ميخواي من برم و چيزي كه برا منه رو به تو بدم؟
_ تو ديگه كدوم خري هستي؟
+ اوه تويي ليام!
_ و تو كي هستي؟
+بدترين كابوس زندگيت.... نه شوخي كردم هريم
_ تو اوني هستي كه زينو تهديد ميكنه؟
+ آره آره خودمم و ببخشيد ولي اگه زين پولمو نده گردنشو ميزنم.
_ نه وقتي من كنارشم
+ خوبه، پس گردن جفتتونو بزنم؟

ليام آروم بود چون ميتونست بدهي زينو بده ولي اين يارو هري خيلي خطرناك بنظر ميرسيد.

_ چقدر طلبكاري ازش؟
+ چرا برات مهمه شوگرددي؟

ليام لقبي كه هري بهش داد رو ناديده گرفت

_ميخواي پولتو بهت بدم يا نه؟
+ پس درست گفتم، شوگرددي شي، من نميدونستم زين كينكيه.
_ ديگه صبرم داره تموم ميشه. پولو ميخواي يا نه؟
+ فكر ميكني چرا بهت زنگ زدم؟
_ چك بكشم؟
+ پولمو نقد ميخوام و البته حضوري
_ از كجا مطمئن باشم وقتي ديديم گردنمو نميزني؟
+ من چجوري مطمئن شم پليس نمياري؟
_چقد؟
+ هزارتا
_ كي و كجا؟
+سه شنبه ساعت ده. خيابون داوسن.
_ چرا انقد دير؟
+ميخواي خوشگل كوچولوت از اين قضيه باخبر بشه؟
_ نه

زين لجباز بود و ممكن بود نخواد ليام مشكلشو بفهمه. اما چيزي كه زين نميدونست اين بود كه ليام بخاطر حمايت ازش هركاري انجام ميده.

+ ميبينمت

ليام تلفنو قطع كرد كه صداي پاي زينو شنيد

_ صبح بخير

+ چطوري سانشاين؟

ليام دلش ميخواست پيشوني زينو ببوسه. نميدونست چرا مثل كاپلا رفتار ميكرد!

زين خجالت زده جواب داد

_ خوبم تو چي؟

زين دروغ گفت. چون كابوس ديده بود

+ خوبم

ليام هم دروغ گفته بود چون داشت به كسي كه فكر ميكرد كه ميخواست گردن زينو بزنه


این پارتو تقدیم میکنم به یه ریدر خوب fatimaparastesh 💜
تگ و فالو و اَد و شِیر کردن یادتون نره💜

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Where stories live. Discover now