part 18

846 188 187
                                    

ليام ماشينو تو پاركينگ هتل پنج ستاره پارك كرد. دستاي زين خيس عرق شده بودن. فيليپس رئيس ليام ميزبان اين جشن بود. چيكار بايد ميكرد؟ چيكار ميتونست بكنه؟ فيليپس مثل پدر ليام بود و زين هيچ حس خوبي بهش نداشت. ولي بهرحال زين ميخواست تاثير خوبي بذاره.

اگه زين و ليام كاپل نيستن چرا زين ميخواد همچين كاري انجام بده؟

سرشو تكون داد تا افكارش بيشتر از اين اذيتش نكنن. كمربندشو باز كرد.

ليام از ماشين پياده شد و به سمت زين رفت. مثل يه جنتلمن در سمت زينو باز كرد و دست زينو گرفت. زين با لبخند دست ليامو گرفت و خداروشكر كرد كه چند ثانيه پيش عرقاشو پاك كرده بود.

ليام بازوشو دور كمر زين گذاشت و دوتايي به سمت ورودي رفتن.

ساعت شش عصر بود ولي چون زمستون بود هوا كاملا تاريك شده بود. زين ديشب برفارو از پنجره ي پنت هوس ليام نگاه كرد و غرق لذت شد.

شب كريسمس بود و ليام نميتونست صبر كنه تا وقتي رفتن خونه كادوي زينو بده. يه چيز ساده بود درست جوري كه زين دوست داشت.

ليام فيليپس رو ديد كه درحال بحث و جدل با يه آقاییه. ليام نميدوست دخالت كنه يا نه. اما اون مرد از پشت آشنا ميرسيد!

ليام داشت حدس ميزد اون مرد كيه كه برگشت و قيافشو ديد. ليام اخم كرد و نميدونست چيكار كنه. حسابي گيج شده بود. ياد حرفاي هري افتاد...

زين با تعجب به اونا نگاه ميكرد

_ چي شده؟

زين هنوز هريو نديده بود و نميدونست اين همونيه كه اومد خونشون و تهديدش كرد.
ليام استرس گرفته بود. چون نميخواست زين بفهمه هري تو چند متريش وايساده.

+ هيچي داشتم به اون ماشينه نگاه ميكردم

ليام بازم دروغ گفت.

وارد ساختمون شدن و زين محو درخت كريسمس بزرگي بود كه اونجا تزئينش كرده بودن.

و ليام محو زين...

ليام غرق زيبايي هاي زين تو اون كت و شلوار شده بود زين اصلا نفهميد

هر كسي ليامو ميديد بهش با احترام سلام ميكرد. زين هم خجالت ميكشيد، هم از اين وضع خندش گرفته بود

از اون موقع تاحالا دست ليام از كمر زين جدا نشده بود. زين احساس امنيت ميكرد وقتي ليام اونجوري پيش خودش نگهش ميداشت.

نصف مهموني گذشته بود و اونا لب به نوشيدني نزده بودن؛ زين همينجوريش خميازه ميكشيد و دلش نميخواست آبروي ليامو ببره.
ليامم خسته شده بود ولي نوشيدني نخورد تا حواسش از زين پرت نشه.

_ هي ليام
+ لويي رفيق، چطوري پسر؟

لويي ليامو بغل كرد و با لبخند بهش سلام كرد.

_ سلام زين
+ سلام
_ ميخوام حرف زدن باهاتو با يه عذرخواهي به خاطر دفعه ي قبل شروع كنم. پس ببخشيد
+ اوه اشكال نداره
_ اولين ديدارا هميشه مزخرفن

ليام با لبخند بهشون نگاه ميكرد به بهترين رفيق و پسري كه حالا ديگه فهميده بود عاشقش شده...

لويي بعد از چند دقيقه گفت و گو از اون ها عذرخواهي كرد و فاصله گرفت.

ليام فيليپسو ديد و به اينكه اول مهموني اون و هري رو ديده بود اشاره اي نكرد.

_آقاي فيليپس!
+ هي ليام چطوري؟
_خوبم قربان ممنون
+ تو چطوري زين؟ خوش ميگذره؟

اينكه زين يه هاله ي منفي از فيليپس تو ذهنش داشت باعث نميشد بهش بي احترامي كنه

_ خوبم قربان. خيلي ممنون

ليام اضافه كرد

_ مهمونيه خيلي خوبيه قربان
+ فقط يه كادوي كريسمس براي دوستا و همكارامه
_ كار بزرگيه رئيس

ليام و فيليپس غرق حرفاي كاريشون شدن و زين ساكت وايساده بود. به ليام نگاه ميكرد. حرف زدنشو دوست داشت.

فيليپس با خداحافظي از اون ها جدا شد.
صداي موسيقي بلند تر شده بود
ليام در گوش زين زمزمه كرد

_ چطوره ديگه بريم خونه؟

زين از اينجوري حرف زدن ليام لرزيد ولي به روي خودش نيورد

+آره هيچ اتفاق جالبي نميفته اينجا

جفتشون به سمت در خروجي رفتن و بعد از چند دقيقه سوار ماشيني بودن كه ليام به مقصد خونه ميروند.

وارد خونه شدن و ليام چراغارو روشن كرد خيلي خوابش ميومد ولي دليل نميشد نخواد كادوي كريسمي زينو بده.

زين مشغول مسواك زدن دندوناش بود. ليام كادورو زير درخت كريسمس گذاشت. رو مبل نشست و دكمه ي اول پيرنشو باز كرد تا زين بياد.
زين با خميازه به ليام نزديك شد تا بهش شب بخير بگه

_ شب بخير ليام
+ نميخواي كادوي بابانوئلو باز كني؟
_ ليام! تو بايد خريد كردن برا منو بس كني
+ من نخريدم كه، بابانوئل خريد.

و مظلومانه به لبايي كه ميخواست ببوستش نگاه كرد.

زين به سمت درخت رفت و دنبال كادوش گشت. وقتي اونو پيدا كرد كنار ليام رو مبل نشست.

درحالي كه كاغذ كادو رو باز ميكرد داشت حدس ميزد چيه.‌ وقتي كادو باز شد ليام با لبخند نگاش كرد

_ دفترخاطرات؟
+تو اين هم ميتوني هر چي يادت اومد بنويسي هم هرچي خواستي بكشي

زين ليامو بغل كرد و سرشو رو شونش گذاشت

_ مرسي ليام

ليام دستاشو دور كمر زين حلقه كرد

+ همه چي واسه توئه زين

از آغوش هم دراومدن و چند ثانيه زل زدن به هم.

زين گونه ي ليامو بوسيد و  ليام بوسش پس داد و خنديد

_ فكر كنم بهتره بريم بخوابيم.
+ آره بنظرم

زين خسته و نااميد شده بود از اينكه هيچوقت آخر حرفاشون به بوسيدن و با هم خوابيدن ختم نميشه...

این پارتو تقدیم میکنم به یه ریدر خوب ZedEmm 💜
تگ و فالو و اَد و شِیر کردن یادتون نره💜

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Where stories live. Discover now