part 26

704 149 76
                                    

اوایل رابطشون بود ولي ليام ميخواست با زين پير بشه. حقيقتا ميخواست باهاش ازدواج كنه ولي بايد صبر ميكرد تا حافظش كاملا برگرده. هرچقدر لازم بود ليام صبر ميكرد.

اولين كشوي ميزشو باز كرد و جعبه ي مخمل سرمه اي رو تو دستش گرفت و درشو باز كرد. انگشتر با الماس چهار قيراطي حسابي خودنمايي ميكرد. اين خيلي به زين ميومد. واكنش زين چي بود؟ گريه ميكرد؟ ميخنديد؟ غش ميكرد؟ ليامو كتك ميزد؟ نه زين بي ادب نبود

ولي ليام بايد جلوي خودشو ميگرفت حتي اگه دير ميشد...

جعبه رو تو كشو گذاشت و صداي در بلند شد

_ بيا تو

+ جناب پين. آقاي فيليپس ميخوان شمارو ببينن

_ اوكي. الان ميرم

با اينكه رابطه ي خوبي با فيليپس داشت هردفعه احضار ميشد استرس ميگرفت

_ بيا تو

+ سلام رئيس

_ درو پشت سرت ببند

استرس ليام چندبرابر شده بود.

_ بشين

فيليپس رو صندليش چرخ ميخورد

_ ميخوام يه چيزايي بهت بگم و انتظار دارم به حرفم گوش كني... ميدونم با زين رابطه داري ولي بايد يه چيزايي رو بهت بگم...قبل از اينكه...اون بهت آسيب برسونه

+ چي ميخواين بگين؟ زين هيچوقت به من آسيب نميرسونه. اين خنده داره

_ اجازه بده توضح بدم تا بدوني. من خوشحالم از اينكه باهمين ولي بايد يه چيزايي رو بدوني... من بهش حق ميدم ولي... من زينو قبل از اينكه با تو آشنا شه ميشناختم... مادرش زن جووني بود كه تو يه ايونت باهاش ملاقات كردم... اون زن خيلي خوب بود... ما دوماه بعد ازدواج كرديم و اون از همسر قبليش يه پسر داشت كه زين بود...

چشماي ليام هرلحظه درشت تر ميشد

_ بعد از يكي دوسال اون افسردگي گرفت... اون خودكشي كرد و همه ي ما به ويژه زين رو تحت تاثير قرار داد... زين عوض شد. تبديل به يه آدم پول پرست شد تا خلا نبود مادرشو تحمل كنه. بعد از يه مدت با پولي كه از من دزديد فرار كرد. البته قبلش يه نامه نوشت كه ميره تا پيش عمش زندگي كنه...ليام من حس ميكنم زين وانمود ميكنه كه فراموشي گرفته و بي خانمانه. اون ميخواد قلب تو رو بدزده و با مشتي پول فرار كنه.

ليام كه تا اون لحظه سكوت كرده بود طاقتش تموم شده. چقدر خوب بود كه با هري ملاقات كرده بود

+ تو اونو كشتي مگه نه؟

_ صبر كن. كيو؟

+مادر زينو. مادر زينو تو كشتي.

_ ليام منو مقصر ندون . من هيچوقت همچين كاري نميكنم

+ چرا تو اين كارو كردي. هري به من گفت

_ چي؟ هري؟

+ اره هري به من گفت

_ چرا اونو باور ميكني ولي منو نه؟ تو مثل پسر مني ليام

+ چون زين همچين كاري نميكنه. تو فقط داري سعي ميكني منو از اون دور كني چون قبولش نكردي

ليام از جا بلند شده بود

+ تو يه آدم کیری و شيطاني هستي. من بايد ميدونستم اون تويي. چون هري گفته بود.

_ منو هري هيچوقت با هم خوب نبوديم واسه همين سعي داره دروغ بگه بهت. ميخواد بهت آسيب برسونه

+ من نميتونم باور كنم. تو مثل پدرم بودي ولي حالا ديگه خجالت ميكشم حتي اسمتو بيارم

ليام به سرعت از دفتر بيرون رفت و درو بهم كوبيد. فقط ميخواست بره خونه و يادش بره چه اتفاقي افتاده.

وارد خونه شد اولين چيزي كه ديد وسايل شكسته ي خونه بودن. مبل كج شده. كوسناي پرت شده. گلدون هاي شكسته. پرده هاي پاره. نميتونست باور كنه چي داره ميبينه

تپش قلب گرفت و با قدم هاي بلند به اتاق رفت تا زينو پيدا كنه

_ زين زين

كمدها شكسته بودن و زين اونجا نبود

_نه نه نه

ليام اشكشو پس زد و باز دنبال زين گشت

نگاهش به كمد مخفي گوشه ي اتاقش افتاد.

زين از اونجا خبر داشت. چند بار ديده بود ليام مدارك مهمشو اونجا ميذاره. قدم تند كرد و در كمد رو باز كرد ولي با چيزي كه ديد فرو ريخت... فقط يه نامه اونجا بود.

بي معطلي چسب كاغذو باز كرد و خوند

"مرسي لي
زين"



چطور بود؟
وت و کامنت و تگ و فالو و اَد و شِیر کردن یادتون نره💜

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Where stories live. Discover now