last part

1.1K 188 133
                                    

سه ماه بعد

_ اميدوارم اينجا خوب باشه

+ اين عاليه ليام

_ ولي جدي اگه ميخواي يه جاي ديگ بريم يه برنامه ي ديگه ميچينيم

+ بابا گفتم كه خوبه

زين زيرانداز رو نزديك درياچه رو چمن ها پهن كرد و نشست

بالاخره ليام نشست و سبد و كنار خودش قرار داد و دستشو رو زانوي زين قرار داد و با شستش نوازشش كرد

_ بيبي اگه تكرار شد يا هرچيز ديگه-

+ خداي من. دومين باريه كه اينجا اومديم. چرا انقدر نگراني؟

ليام به جاي زخم رو گونه ي زين نگاه كرد. با اينكه خيلي وقت از اون اتفاق گذشته بود ولي اگه دقت ميكرد اون زخمو ميديد و خب ليامم كِی دقت نمیکرد؟

كل شركت برا ليام شده و با اينكه سر ليام حسابي شلوغ بود از زين غافل نميشد يا زين به شركت ميرفت و براش ناهار ميبرد يا يه ساعتايي تو روز رو ليام برميگشت خونه و آخرين شاهكاري كه زين ميكشيد و تماشا ميكرد.

زين به دبيرستان ميرفت و قصد داشت بعد از فارق التحصيليش به دانشگاه بره و تمام مخارجش رو هم ليام ميداد. " من تو رو دوست دارم نه پولتو"

لويي هنوزم با لقب شوگرددي ليامو اذيت ميكرد. لوييو هنوز تو شركت و بعضي جلسات ميديد. ليام ديگه فكر نميكرد با لويي مثل قبل بشه. هنوزم يادش بود لويي چيكار كرده.

هري با نايل دوست شده بود و ليام فهميده بود يه اتفاقايي داره بين لويي و هري ميفته.

نایل کسی بود که بعد از راه افتادن هری و لیام پلیس و اورژانسو خبر کرده بود، چون مطمئن بود لیام هیچوقت خلاف نمیکنه پس تو دردسرم نمی افتاد. لیام زینشو مدیون نایل بود و البت سماجت خودش و هری، دوست داشت هیچوقت اون اتفاقا نمی افتاد ولی خب چه میشه کرد!

زين حافظشو بدست اورده بود و همين باعث شده بود اين سفراي درماني آخر هفته رو داشته باشن تا كاراي وحشتناكي كه دين باهاش كرده بودو فراموش كنه.

زين قوي ترين آدمي بود كه ليام ميشناخت

+ خوبي ليام؟

چند دقيقه اي بود كه خيره شده بود

_ خوبم بيا يه چيزي بخوريم

زين نوك بيني ليامو بوس كرد و خم شد و غذاهارو درآورد. ليام دستگاه mp3 رو روشن كرد تا موسيقي پخش بشه

ميخوردنو و حرف ميزدن و ميخنديدن

+ چرا زل زدي بهم؟

_ يه چيزي تو سبده. درش مياري؟

+ لوبه؟

_ نه

زين دستشو تو سبد كرد و بعد از لمس كردن دستمالا يه جعبه ي مخمليو لمس كرد. زين سريع چشماشو بست و نفس عميقي كشيد. سعي كرد به خودش بگه شايد اون چيزي نيست كه تو فكرشو ميكني

چشماشو باز كرد و دستشو بيرون كشيد و ديد دقيقا همونيه كه فكرشو ميكرد

زين در جعبه رو باز كرد و اونجا بود كه فهميد داره گريه ميكنه چون اشكاش به لبش رسيدن

ليام به عشق زندگيش نگاه ميكرد

_ زين من واقعا نميدونم چي بگم ولي تنها چيزي كه ميدونم اينه كه تو بهترين اتفاقي هستي كه برام افتاده و ميخوام بقيه زندگيمو با تو بگذرونم. من دوست دارم و لطفا منو بخاطر اشتباهايي كه مرتكب شدم ببخش. قول ميدم عوض شم و مرد بهتري-

+ نشو... هيچوقت عوض نشو

دستشو دور گردن ليام انداخت و حلقه رو ناديده گرفت

+ من دوست دارم

ليام محكم بغلش كرد و حس كرد داره گريه ميكنه. چند لحظه اي همونجوري موندن تا بالاخره ليام حلقه رو دستش گرفت

_ با من ازدواج ميكني؟

+ آره آره معلومه كه باهات ازدواج ميكنم

و دوباره پريد بغل ليام

ليام هيچوقت انقدر احساس خوشبختي نکرده بود.

كنار درياچه وايساده بودن و ليام دستشو دور شونه ي زين انداخته بود و زينم كمر ليامو گرفته بود و به بازتابشون تو درياچه كه بخاطر غروب آفتاب نارنجي شده بود نگاه ميكرد

زين بايد صفحه ي جديدي تو دفترش باز ميكرد و مينوشت

" عشق اون همه چيز منه و تنها چيزيه كه بهش نياز دارم"

و اين شروع داستان اونا بود...

و اين شروع داستان اونا بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


دلم نیمد عکس بالا رو آپ نکنم و عکس کاورم برا اینکه کنجکاو و نگرانتون کنم گذاشتم😂

خب این فف تموم شد ازتون ممنونم که ازش استقبال کردین، اینجا خیلی به من خوش گذشت و هر وقت میومدم توش شاد میشدم 😋

بخاطر تک تک وُت ها و کامنتا ازتون ممنونم چون حس کردم دارم یه کار مفید انجام میدم🥰

میخوام هر حرفی دارین برام بنویسین، انتقاد، پیشنهاد یا هرچیز دیگه ای💜

در آخر ازتون یه درخواست دارم، میخوام برگردین به پارتای قبل و کل پارت ها رو وُت بدین یا همون فول لایک کنین😁، یکی دو دقیقه فقط وقتتونو میگیره اما به این بوک و من کمک میکنه🌹

بازم ممنون از توجهی که به این ترجمه و من کردین، برمیگردم😍

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Where stories live. Discover now