part 21

834 195 151
                                    

ليام ماشينو جلو در رستوران پارك كرد. اصلا دلش نميخواست از ماشين پياده شده. دلش نميخواست با رئيسش ناهار بخوره. ميخواست سريع به خونه بره و از زين معذرت خواهي كنه. دلش ميخواست زينو ببوسه و اون حس ويژه رو دوباره تجربه كنه.

زين ميتونست دو ساعت براي معذرت خواهي صبر كنه، نه؟

بالاخره ماشينو خاموش كرد و پياده شد.

بعد از غذا خوردن غرق گفتگو بودن و ليام نميتونست اعتراضي داشته باشه

_پين من الان بايد به خونه برم و پرونده ها رو بردارم و ببرم اونا رو تحويل بدم.

ليام مجبور شد لبخند كج و كوله اي بزنه و رئيسشو همراه كنه.

_ بريم سمت خونم. خيلي طول نميكشه.

ليام ماشينو روشن كرد و سعي كرد با خونسردي رانندگي كنه. در جواب حرفاي فيليپس راجع به بازنشستگيش فقط سرشو تكون ميداد.

ليام احساس گناه ميكرد. حس ميكرد اگه تا نيم ساعت ديگه به خونه نره سرش منفجر شه. عرق كرده بود. خيلي دلش ميخواست به فيليپس بگه يه كار ضروري پيش اومده و مجبوره بره. يا اصلا بگه خسته است و بايد به خونه بره.

ساعت شش و نيم رو نشون ميداد. اون واقعا يه عوضي بود.

فيليپس مشغول نشون دادن كلكسيون بيسبالش به ليام بود. ليام فيليپسو مثل پدر خودش دوست داشت اما نميخواست بيشتر از اين وقتشو تلف كنه.

_ آقاي فيليپس من واقعا دوست دارم بقيه كلكسيونتونو ببينم ولي واقعا بايد برم خونه.

+ اوه حتما حتما. درك ميكنم كه ميخواي با دوست پسرت وقت بگذروني

دوست پسرش؟ اونا واقعا كاپل بودن؟

_ يه همچين چيزي

+ كجا باهم آشنا شدين؟

_ بهتون گفته بودم اون يه هنرمند بي خوانمان بود

+ اوه ببخشيد آره. چند سالشه؟

_ حدود بيست. خيلي مطمئن نيستم

+ حس نميكني براي تو زيادي جوونه؟

_ شايد يه كم

+ اسم كاملش چيه؟

_ زين ماليك . آقاي فيليپس من واقعا بايد برم

فيليپس سوالايي ميپرسيد كه ليام دوست نداشت جواب بده. يه جورايي عجيب بود. چرا راجع به زين كنجكاو بود؟

كتشو از رو مبل برداشت و خداحافظي كرد.

+ به سلامت پسر

بي وقفه گاز ميداد. چند دقيقه بعد خودشو تو آسانسور ديد.

در خونه روباز كرد و ساعت رو ديد كه هشت شب رو نشون ميداد. فاك. مثلا قرار بود اون زود برگرده خونه.

زين تو پذيرايي نبود

_ زين

زين تو اتاق خوابشون نبود

_ زين

ليام به بقيه اتاقا سر زد

_ زين

ليام هيچوقت انقدر استرس نداشت

ليام متوجه دستشويي شد كه چراغش روشن بود

در زد

_ زين

هيچ جوابي نگرفت. بدون معطلي درو باز كرد ولي زين اونجا هم نبود.

زين ازش متنفر شده بود؟

ليام به آشپزخونه سر زد

_ زين

زين نبود. زين، تركش كرده بود.

كليداش هنوز دستش بودن. پس فورا سوار آسانسور شد. چند دقيقه بعد ليام داشت به سمت خيابوناي تاريك حركت ميكرد.

ليام يك ساعت تمام رانندگي كرد و زينو پيدا نكرد. اون كجا رفته بود؟

ليام به مرز اشك ريختن رسيده بود. ليام ترسيده بود، نميخواست زينو از دست بده. نميخواست اونم وقتي كه ده ساعت از بوسيدنش گذشته بود.

ليام تصميم گرفت جلوي يه نونوايي وايسه. سعي كرد به ترسش غلبه كنه. زين حالش خوب بود. حالش خوب بود ولي كجا بود؟ اگه حالش خوب نبود چي؟

ليام بعد از مدت ها قطره هاي اشكشو حس كرد كه از چشماش پايين ميومدن. اون چجوري ميخواست زينو پيدا كنه؟ ناگهان اولين ملاقات زينو لويي يادش اومد

_ قبل از اينكه با ليام آشنا شي كجا زندگي ميكردي؟

+امم... روبروي نونوايي تيم

نونوايي تيم

ليام به نونوايي نزديك خودش نگاه كرد. همين بود. فورا به اونور خيابون نگاه كرد و مردي رو ديد كه رو زمين نشسته. بدون كت. اول ليام فكر كرد اون يكي ديگست. ولي وقتي سرشو بالا آورد موهاي مشكي زينو ديد. صورت زينو ديد و بعدش ديگه نفهميد چجوري خودشو به اونور خيابون رسوند.

_ زين

اما انگار زين هشيار نبود

_ تو نميتوني اينجا بموني

اين بار فرياد كشيد

ليام سريع زينو بلند كرد و سوار ماشين كرد.

ليم زينو رو تخت گذاشت و سعي كرد ژاكتشو دراره كه دفترخاطراتي كه كادوي كريسمسش بود رو تو بغلش پيدا كرد.

ليام ورق زد

" زين ماليك اسممه.

دوازده ژانويه به دنیا اومدم.

خواب ديدم ليام نجاتم داده و ليام هم تو واقعيت نجاتم داده بود.

قرمز و آبي بنفشو درست ميكنن.

ليام منو بوسيد.

ليام منو به گريه انداخت.

ليام اذيتم كرد."

ليام سر زين داد زده بود. تحقيرش كرده بود. زين حق داشت اما ليام ناخواسته اين كارو كرد بود. اون زينو دوست داشت.

ليام كنار زين دراز كشيد. نميدونست زين از اين كار ناراحت ميشه يا نه اما ديگه مهم نبود. ليام يه بار زينو از دست داده بود. نميخواست دوباره اين اتفاق بيوفته.


چرا وُت نمیدین؟☹
این پارتو تقدیم میکنم به یه ریدر خوب mahdiye_501 💜
تگ و فالو و اَد و شِیر کردن یادتون نره💜

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Where stories live. Discover now