part 11

867 203 163
                                    

_ خب؟

لويي شروع كرد حرف زدن، به زيني كه درست كنار ليام وايساده بود اشاره کرد

_ تو اينو آوردي سر قرارمون؟
+اين یه قرار نيست لو، درضمن زين چيزيو خراب نميكنه

و زينو بيشتر به خودش نزديك کرد

_ اوكي بيا بشينيم.

و روي صندلي يكي از رستوراناي محلي نشست.

غذاهاشونو سفارش دادن و وقتي گارسون ميخواست بره ليام نگهش داشت

_ ميشه مدادشمعي و كاغذم بيارين؟
+ اينا فقط با غذاي كودك آورده ميشه ولي باشه براتون ميارم

لويي ابروهاشو بالا ميندازه

_ از كي انقدر به نقاشي علاقه مند شدي؟
+ برا خودم نخواستم. برا زين گفتم
_ اوه پس اسمش زينه

زين مشغول نقاشي كشيدن شده بود.

_ حرفم ميزنه؟

زين سرشو آور بالا و لويي رو معذب نگاه كرد؛ دوباره سرشو پايين انداخت و مشغول شد.

_ آره ميزنه، فقط يه ذره خجالتيه، همين.
+ از كجا پيداش كردي؟
_ الان واقعا جاشه همچين سوالي بپرسي لويي؟
+ آره چون قرار بود امروز راجع بهش حرف بزنيم

گارسون غذاهارو آورد.

_ پس زين!
+ بله؟
_ قبل از اينكه با ليام آشنا شي كجا زندگي ميكردي؟
+امم... روبروي نونوايي تيم
_ اوه واقعا؟ تو يكي از آپارتمان ها؟

زين سرشو به نشونه ي منفي تكون داد و دوباره مشغول شد.

ليام در حالي كه غذاشو ميجويد به لويي هشدار مرگ ميداد. لويي ناديدش گرفت.

_ پس كجا؟
+ تو خيابون

زين با چشماي غمگينش جواب داد.

لويي جوابشو شنيد ولي ميخواست زين باز تكرارش كنه

_ ببخشيد نشنيدم، كجا؟
+ خيابون

زين اينو وقتي گفت كه از ته دلش ميخواست از خجالت آب شه. نقاشيشو نگاه كرد و ديد اشتباه رنگ كرده ولي اين اصلا مهم نبود.

قبل ازاينكه لويي ادامه بده ليام از جاش بلند شد.

_ ميتونم باهات حرف بزنم لویی؟ همين الان!

لويي با پوزخند از جاش بلند شد و با ليام به سمت دسشويي رفت

_ چه مرگته لويي؟
+ فقط ازش سوال پرسيدم،‌همين.
_ تو نميتوني جوري رفتار كني كه انگار اون دلش ميخواسته كف خواب باشه.
+چرا ميذاري درگیرت كنه لي؟ خيلي داغونه. چي توش ديدي؟
_ اصلا هم داغون نيست. خيلي هم باهوش و معصومه.
+معصوم...آهان! حالا گرفتم...
_ چيو؟
+حسي كه بهت ميده رو دوست داري، نه؟
_ چي ميگي لو؟

ليام تازه منظور لويي رو فهمید

_ تو واقعا فكر ميكني من اين كارو ميكنم تا بتونم باهاش بخوابم؟
+ اين روزا واقعا باكره ها كمن، سرزنشت نميكنم اگه بخواي لختش كني

ليام از اين تصوري كه لويي راجع بهش داشت خيلي كلافه شد. چرا فكر ميكرد زينو برا سكس ميخواد؟!

_ لويي، بكارت زين آخرين چيزيه كه من ازش ميخوام!
+ پس شايد اون جنده كوچولو ميخواد بكارت تو رو بگيره

بدون اينكه جفتشون متوجه بشن ليام لويي رو چسبونده بود به ديوار و جوري لباسشو تو مشتش گرفته بود كه بنداي انگشتش سفيد شدن. لیام جواب لویی رو از بین دندونای بهم چسبیده شدش داد

_بار آخرته بهش میگی جنده، بهت اخطار ميدم، فهمیدی؟
+ قبول كن لي. فرشته كوچولوي خوشگلت ميخواد از پشت بهت بده
_دهنتو ببند
+اوه توحتی بخاطر اون با من درگیر شدی، آخرین درگیریمونو حتی یادمم نمیاد

ليام ميخواست با مشت بكوبه تو دهن لويي،‌چون زين اينجوري نيست. ولي نميتونست رو بهترين دوست صميميش كه خيلي بيشتر از زين ميشناختش دست بلند كنه.

با خشم لویی رو ول کرد و با قدم هاي بلند ازش فاصله گرفت. سمت زيني كه زبونشو بين دندونش گرفته بود و نقاشي ميكرد رفت.

وقتي نگاه زین به لیام افتاد لبخند زد ولي وقتي صورت قرمز ليامو ديد لبخندش محو شد

_ همه چي خوبه؟
+ پاشو بريم زين

زين وقت نكرد سوالي بپرسه و فقط نقاشيشو از رو ميز برداشت.
ليام تو سكوت مطلق رانندگي ميكرد

_ لويي از من خوشش نمياد، نه؟
+ لويي فقط خيلي دير با يكي مچ ميشه

لیلوفایت دوس دارین؟😂
این پارتو تقدیم کنم به کی بهتر از مهسای عزیز؟ mahiii4546 💜
از پارت بعد باید برای هر اتفاقی اماده باشین😱
کامنت و وت و تگ و فالو و اَد و شِیر کردن یادتون نره💜

paint (ziam, Persian Translation) [COMPLETED]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora