تیونگ فشار دستهاش رو دور گلوی سومی بیشتر کرد و با اخم غرید :
-خیلی جرئت داری که دوباره جلوم ظاهر شدی.
سومی به دست تیونگ جنگ انداخت اما نتونست از خودش جداش کنه.
با صدای گرفتهای نالید :
-بابا چی چرت و پرت میگی من توی عمرم تو رو ندیدم! تو رو خدا یکی این دیوونه رو از من جدا کنه!
فشار دست تیونگ که بیشتر شد چشمهاش رو از درد بست. قبل از اینکه تمین جلو بیاد سومی ناخودآگاه پاش رو بالا آورد و با ته مونده قدرتش توی شکم اصیلزاده کوبید.
تیونگ که انتظارش رو نداشت از درد خم شد و گره دستهاش از دور گلوی دختر شل شد اما ولش نکرد.
شیون از فرصت استفاده کرد و به سرعت خودش رو به تیونگ رسوند و عقب کشیدش.
سومی بلند سرفه کرد و دستش رو روی گلوش گذاشت. نزدیک بود بیفته که تمین بازوش رو گرفت و نگهش داشت.
با نگرانی پرسید :
-خوبی؟
سومی که با صدای بلند هوا رو درون ریههاش میکشید سر تکون داد.
حالش که بهتر شد یهو رو به تیونگ داد زد و باعث شد تا هر سه نفر از جا بپرن.
-این چه وضع مهمون نوازیه؟! مرتیکه من تا حالا قیافهت رو هم ندیدم بعد اومدی داری خفم میکنی! انگار زدم عشقش رو کشتم. اه با اون موهاش.
زیرلب ایشی گفت و روش رو اونوری کرد.
تیونگ انقدر شوکه شده بود که چند لحظه طول کشید تا موقعیت رو درک کنه.
قبل از این که دوباره به سومی حمله کنه شیون جلوش رو گرفت و تمین جلوی سومی ایستاد. با دیدن رفتار های تیونگ حدسهایی زده بود.
کسی که اون پسر دنبالش بود سومی نبود، آمیرا بود.
رو به اصیلزاده با لحن آرومی گفت:
-ببین من نمیدونم قضیه چیه یا چه اتفاقی برات افتاده، اما کسی که دنبالشی این دختر نیست. اون حتی از دنیای ما نیست هیچی نمیدونه. چهرهش شبیه کسیه که دنبالشی.
تیونگ با گیجی شیون رو عقب زد.
-منظورت چیه؟
تمین آهی کشید و گفت :
-برات کامل توضیح میدم. برای الان، تو میدونی یاقوت سرخ کجاست؟
صدای سولگی که حالا تو چارچوب در ایستاده بود بلند شد :
-مگه تو اون روز یاقوتها رو با خودت نبردی؟
تمین به سمت دورگه برگشت. آخرین باری که دیده بودش پنج سال پیش بود. اون موقع سولگی خیلی تنها و شکسته به نظر میرسید. نگاهش به پایین پای دورگه خورد. دستهای ظریفی دور پای سولگی حلقه شده بودن و دخترک پنج سالهای که پشت مادرش قایم شده بود با چشم های کنجکاو به فرشته نگاه میکرد.
لبخند محوی روی لبهای تمین نشست.
نگاهش رو از لالونا گفت و جواب داد :
-درسته. اما یه تیکه از یاقوت سرخ توی زمین باقی مونده.
شیون و تیونگ نگاه نگرانی بهم انداختن. تیونگ پرسید:
-پس برای همینه که قدرت خوناشاما داره کم میشه؟
تمین به نشونهی مثبت سر تکون داد.
-باید کمکم کنید پیداش کنم.
کیفش رو باز کرد و چهار تکه ی شکسته یاقوت سرخ رو بیرون آورد. نور سرخ یاقوت ها نسبت به پنج سال پیش خیلی ضعیف تر شده بود. جادوشون داشت ناپدید میشد.
-اگر تیکه ی آخر رو پیدا نکنیم، یاقوت از هم میپاشه.
مکثی کرد و نگاه خیرهش رو به تیونگ دوخت.
-و این بار فکر نمیکنم هیچ خوناشامی جون سالم به در ببره!
YOU ARE READING
The Hybrid Diaries 2 | Souleater
Fantasy| کتاب دوم از مجموعه خاطرات یک دورگه | | روحخوار Souleater | - میتونید کتاب اول رو از همین پیج بخونید. - پنج سال پیش با شکسته شدن یاقوت سرخ خوناشامها، اتحاد صلح چهار نسل نابود شد و خوناشامها وارد جنگی بزرگ در مقابل یکدیگر شدند. پادشاه پیشین هستیا ن...