27.Beginning Of The End

193 49 6
                                    

وقتی تیونگ روی زمین زانو زد لالونا با بغض توی بغلش دوید. محکم دست هاش رو دور گردن پدرش حلقه کرد و تیونگ هم متقابلا دست هاش رو دور کمر دخترکش پیچید.
لالونا سرش رو توی گردن تیونگ فرو کرد و با صدای گرفته‌ای زمزمه کرد:
-بابایی مراقب خودت باش. خب؟
تیونگ لبخندی زد و آروم موهای ابریشمی دخترک رو نوازش کرد.
-تو هم همینطور پرنسس.
از هم جدا شدن و لالونا کنار سولگی ایستاد و تیونگ هم از جا بلند شد.
-متنفرم که تنهاتون بزارم ولی لازمه.
نگاهش رو به سمت چانگکیون که دست به سینه گوشه‌ی اتاق ایستاده بود برگردوند و گفت:
-لطفا حواست بهشون باشه.
چانگکیون سری تکون داد.
-نگران نباش شاهزاده. با خیال راحت حساب پارک چانیول رو برس و هممون رو راحت کن.
تیونگ با قدردانی سری تکون داد و بعد از خداحافظی کوتاهی همراه شوهوا و دنیل از اتاق خارج شد. چند قدم بیشتر از اتاق دور نشده بودن که ایستاد.
دنیل به سمتش برگشت و گفت :
-چی شد؟
تیونگ دست‌هاش رو مشت کرد و بعد از گفتن "شما زودتر برید الان برمیگردم" دوباره توی اتاق برگشت.
با قدم های بلند مستقیم به سمت سولگی‌ای رفت که با چشم‌های گرد داشت نگاهش میکرد، با دست‌هاش صورت دورگه رو قاب کرد و لب‌های بی‌قرارش رو روی لب‌های سولگی کوبید.
جیسونگ نفس بریده‌ای کشید و سریع دستش رو جلوی چشم‌های لالونا گرفت. آریوم سرخ شد و به زمین چشم دوخت و چانگکیون هم با پوزخند کوتاهی صورتش رو چرخوند.
تیونگ بعد از چند لحظه لب‌هاشون رو از هم فاصله داد، اما دست‌های داغش هنوز در حال نوازش گونه‌های سرخ دخترک بودن.
-مراقب خودت باش.
آروم زمزمه کرد و بعد سرش رو کنار گوش سولگی برد و زمزمه‌وار ادامه داد:
-وقتی همه این قضایا تموم شد یه عروسی بی‌نظیر برای خودمون برگزار میکنم، ملکه‌ی من.
بوسه‌ای روی لاله‌ی گوش سولگی نشوند و سرش رو عقب کشید تا به تیله‌های شیشه‌ای دخترک که از تعجب برق میزد چشم بدوزه. لبخندی به روش پاشید و ازش فاصله گرفت.
-پس منتظرم بمون.
سولگی با لبخند سرش رو بالا پایین کرد. دست تیونگ که از صورتش جدا شد ناخودآگاه آهی از نارضایتی کشید. تیونگ چند قدم به عقب برداشت و بدون نگاه دیگه‌ای برگشت و از اتاق خارج شد.
خودش رو به دنیل و شوهوا رسوند و لبخند پررنگی که روی لب هاش نشسته بود رو پاک کرد.
قرار بود از راهروهای خلوت‌تری که چانگکیون از خالی بودنش مطمئن بود برن.
وقتی داشتن از کنار اتاقی رد میشدن دنیل ناگهانی پرسید:
-به اون پسره چقدر اعتماد داری؟
با این سوال ناگهانی، تیونگ نگاه کوتاهی به قیافه ی جدی دنیل انداخت.
-چانگکیون؟
دنیل سرش رو تکون داد و تیونگ شونه بالا انداخت.
-حتی زمانی من برای دوئل به کریشنا اومده بودم اون حکومت سرزمین آتش رو در دست داشت. وقتی من نبودم مراقب همه چیز بود.
همه‌ی اصیل‌ها وقتی مجبور بودن برای دوئل به سرزمین اصلی خوناشام ها برن ناچار بودن جانشینی برای خودشون انتخاب کنن تا در نبودشون حواسشون به اوضاع سرزمین باشه.
در نبود تیونگ، چانگکیون این وظیفه رو به عهده داشت و به بهترین شکل ممکن اجراش کرد. اون پسر خیلی وقت پیش لیاقتش رو به شاهزاده‌ی آتش ثابت کرده بود. دیگه جای شکی نبود.
پس تیونگ نگاه مستقیمش رو به چشم های دنیل دوخت و با قاطعیت جواب سوال اصیل‌زاده ی خاک رو داد.
-با تمام وجودم بهش اعتماد دارم، چانگکیون به من خیانت نمیکنه.

The Hybrid Diaries 2 | SouleaterWhere stories live. Discover now