Part 13

1.4K 238 60
                                        

بسته رو تحویل گرفت و با تندترین سرعت ممکن خودش رو توی اتاقش انداخت، حتی جونگ‌کوک از توی اتاقش میتونست صدای قدم‌های سریع و شتابزده‌ش رو بشنوه.
نیم‌ساعت پیش نامجون بهش زنگ زد و اطلاع داد که براش یه بسته سفارش داده که بزودی میرسه و بهتره به دور از چشم جونگ‌کوک خودش بسته رو تحویل بگیره و وقتی که تنهاست بازش کنه... و برای جیمین سخت نبود حدس بزنه دوستش چه غلطی کرده.
نامجون وقتی پای خرابکاری یا هیجانِ بیش‌ازحد وسط بود، اونقدر کم‌صبر میشد که کسی به پاش نمیرسید؛ و دقیقا دو روز بعد از اینکه جیمین رو ملاقات کرده بود یه ویبراتور کوفتی به آدرس خونه‌ی جونگ‌کوک سفارش داده بود که جیمین نگهش داره تا وسوسه بشه و یه روز سراغش بره!
باید همون ‌زمان که نامجون شروع کرده بود واسش کلی چیز خجالت‌آور تعریف کنه و عکسای خاک‌برسری نشونش بده از آپارتمان جونگ‌کوک پرتش میکرد بیرون که کارش به اینجا نکشه.
جیمین با دیدن عکس روی جلد بسته‌ی مقابلش میخواست سرش رو توی دیوار بکوبه.
سریع چنتا کاغذ برداشت و روی شش طرف بسته رو با کاغذ پوشوند و بعد از چسب زدن بهشون، یه‌جایی وسط کمدش قایمش کرد.
مطمئن بود جونگ‌کوک توی اتاقش نمیره و توی وسایلش هم سرک نمیکشه، اما واقعا نگهداری چنین چیزی توی اتاقش، براش حکم نگه داشتن بمب ساعتی داشت.
بعد از اینکه توی صفحه‌ی چتش با نامجون چنتا فحش نوشت کمی سبک شد و بالاخره روی تختش نشست و آروم گرفت.
لب پایینش رو بین دندون‌هاش اسیر کرد و دست‌هاش رو روی گونه‌های رنگ‌گرفته‌ش گذاشت، این دیگه چه وضعیت داغونی بود که توش گیر افتاده بود...
پنج دقیقه‌ی تمام روی تختش نشست و به دیوار مقابلش زل زد تا به یاد بیاره قبل از اینکه نامجون راجب بسته بهش خبر بده درگیر چه کاری بود. وقتی بالاخره یادش اومد بلند شد تا سمت اتاق جونگ‌کوک بره و راجب مرخصی فردا ازش اجازه بگیره.
اون‌روز توی شرکت از منشی لی شنیده بود فردا تولد جونگ‌کوکه؛ و خود رئیس جئون روز تولدش رو مثل روزای دیگه میگذرونه و اهمیت چندانی براش نداره.
جیمین اخم‌هاش رو توی هم کشیده بود و به این فکر میکرد که جونگ‌کوک یه معتاد به کار واقعیه! حالا که قرار نبود حتی برای روز تولدش به خودش استراحت بده، جیمین باید حداقل کاری میکرد کمی اون‌روز برای پسر بزرگتر متفاوت باشه؛ و اولین قدمی که باید برمی‌داشت این بود که مرخصی بگیره‌.
از شانس خوبش، فردا باید سر کلاس‌های دانشگاه حاضر میشد و بعد برای چند ساعت به شرکت میرفت، پس میتونست به بهانه‌ی کلاس جبرانی از جونگ‌کوک خواهش کنه اون چند ساعت رو بهش مرخصی بده. در نتیجه تا وقتی پسر مو خرمایی به خونه برمیگشت جیمین وقت داشت تا یه کاری بکنه.
چه کاری؟ هنوز دقیق برنامه‌ریزی نکرده بود... اما باید زودتر تصمیم میگرفت.
فعلا باید میرفت و از رئیسش اجازه میگرفت؛ پس بلند شد و سمت اتاق جونگ‌کوک رفت، پشت در نفس عمیقی کشید و با دستش ضربه‌ی آرومی به در وارد کرد،
"جونگ‌کوک شی، بیداری؟"
"بیدارم جیمین. میتونی بیای داخل."
پسر کوچیک‌تر وارد اتاق شد و جونگ‌کوک رو دید که روی تختش نشسته بود و طبق عادت قبل از خوابش برنامه‌های روز بعدش رو چک میکرد. درست به موقع اومده بود.
"فردا بعد از کلاس‌هام یه کلاس جبرانی هم دارم، بعید میدونم بتونم بعدش خودم رو توی ساعت کاری به شرکت برسونم.‌‌.. امکانش هست فردا رو مرخصی بگیرم؟"
تمام تلاشش رو میکرد تا ضربان قلبش که توی گلوش حسش میکرد رو کمی کنترل کنه، همین که صداش به لرزش نیفتاده بود احساس میکرد خیلی شانس آورده‌.
اینکه از حرف زدن با جونگ‌کوک احساس معذب بودن میکرد به کنار، الان داشت با یه بهونه‌ی الکی از رئیس جئون سختگیر مرخصی میگرفت؛ و تازه به این فکر افتاده بود که اگر فردا دستش رو بشه و جونگ‌کوک متوجه بشه خالی بسته ممکنه خیلی از دستش عصبانی بشه.
چرا قبلش به این قضیه فکر نکرده بود؟
نفس عمیقی کشید و سعی کرد با دیدن اخم بین ابروهای پسر مقابلش دست و پاش رو گم نکنه. هدفش این بود که برای جونگ‌کوک یه کار ارزشمند و کوچیک بکنه، پس عواقبش هر چیز که بود اهمیتی نداشت!
جونگ‌کوک بعد از اخمی که بخاطر فرو رفتن توی فکر بود سرش رو تکون داد،
"موردی نداره، از شروع دوره‌ی کارآموزیت مرخصی نگرفتی. اما اگر فردا رو مرخصی بگیری توی دو ماه آینده فقط یدونه مرخصی دیگه واست میمونه، خودت حواست رو جمع کن."
جیمین نفس راحتی کشید. اصلا حواسش نبود یه تعداد مشخص و محدود مرخصی داره، حداقل میتونست بدون دروغ گفتن کارش رو پیش ببره...
بعد از تشکر کردن از جونگ‌کوک با وجود اینکه دوست نداشت انقدر سریع از اتاقش بیرون بره اما مجبور بود به اتاق خودش برگرده.
برای یه لحظه فکرش رقت سمت اینکه جونگ‌کوک حاضر نیست بیخیال اصول اخلاقیش بشه، که البته چیز خوبی بود... اینکه بین پسرخاله‌ی خودش و بقیه‌ی کارآموزها یا کارمندهاش فرق نذاره خیلی عادلانه بود و جیمین توی قلبش به پسر بزرگتر افتخار میکرد؛ اما نمیتونست جلوی خودش رو بگیره و افکار بازیگوشش طبق معمول به سمت دیگه‌ای هم منحرف شدن... اگر رابطه‌ی جیمین باهاش متفاوت از رابطه‌ی الانشون بود، باز هم حاضر نبود بعضی مواقع بخاطرش از سختگیری‌هاش کم کنه؟
حتی با فکر کردن بهش جیمین میتونست کش اومدن لب‌ها و لبخند احمقانه‌ش رو حس کنه. اما بلافاصله سرش رو تکون داد و با اخم‌های درهم به دنیای واقعی برگشت. کم‌کم باید این خیال‌پردازی‌هاش رو کنترل میکرد تا بیخود خودش رو امیدوار نکنه، اینطوری در آینده هم کمتر آسیب میدید.
آینده‌ای که معلوم نبود جونگ‌کوک قرار درونش حضور داشته باشه یا نه.
***
به محض تموم شدن کلاسش خیلی زود خودش رو به ایستگاه اتوبوس رسوند تا وقت بیشتری برای خودش بخره. باید قدر هر ثانیه رو هم میدونست و لحظه‌ای از وقتش رو هم تلف نمیکرد.
بعد از پیاده شدت از اتوبوس به نزدیک‌ترین مرکز خرید اطراف آپارتمان جونگ‌کوک رفت تا وسایل مورد نیازش رو تهیه کنه.
چیز زیادی توی لیست خریدش نبود. میدونست تزیین کردن خونه کار احمقانه‌ایه‌، چون مسلما چند سالی میشد جونگ‌کوک بین روز تولدش و روزهای دیگه تفاوتی قائل نمیشد، پس نباید زیاد شلوغش میکرد.
پودر کیک و مقداری خوراکی دیگه که برای شام گرفته بود حساب کرد و با قدم‌های تندی که بی‌شباهت به دویدن نبودن به خونه رفت.
از اونجایی که کار زیادی نداشت و فقط باید روی پختن کیک و شام برنامه‌ریزی میکرد، حدس میزد تا رسیدن جونگ‌کوک همه‌چیز آماده شده باشه.
قبلا کیک درست نکرده بود اما روی بسته‌ی پودر کیک توضیحات لازم وجود داشت، پس اگر حواسش رو جمع میکرد چیز بدی از آب در نمیومد.
کمی تجربه‌ی آشپزی رو از قبل داشت، چون والدینش هر دو شاغل بودن و گاهی مجبور بود برای سیر کردن خودش دست به کار بشه، علاوه بر اون از وقتی توی خونه‌ی جونگ‌کوک زندگی میکرد همیشه وقتی پسر بزرگتر به فکر درست کردن غذا میفتاد جیمین هم بهش کمک میکرد؛ پس با کمک گرفتن از تجربیاتش و نهایتا اینترنت از پس این‌یکی هم برمیومد.
نفس عمیقی کشید، آستین‌هاش رو بالا زد و مشغول شد.
تقریبا همه‌چیز طبق برنامه پیش رفت، وقتی زیر غذا رو خاموش کرد و کیک رو از فر بیرون آورد کمی وقت پیدا کرد تا استراحت کنه و بعد از حدود بیست دقیقه جونگ‌کوک رمز در رو وارد کرد و جیمین با استرس مقابل در ایستاد،
"تولدت مبارک جونگ‌کوکی هیونگ." با دیدن نگاه متعجب جونگ‌کوک ناخودآگاه لبخند بزرگ و شیرینی زد و ته دلش از ذوق میخواست بپره توی بغل پسر مقابلش‌.
جونگ‌کوک وارد خونه شد و سرش رو سمت آشپزخونه چرخوند، غذا و کیکی که بوشون رو حس میکرد دید و دوباره نگاه گیجش رو به جیمین داد،
"ممنونم." واقعا انتظار چنین چیزی رو نداشت، چطور باید رفتار میکرد یا جواب میداد؟
جیمین با دیدن رفتار گُنگش هم براش ضعف کرده بود و هم دلش میسوخت... از اینکه چرا پسر بزرگتر که هنوز دوران جوونیش رو میگذروند انقدر از خودش غافله.
حدس میزد بغلِ تبریکِ تولد چیز عجیبی نباشه پس با قلبی که به شدت توی سینه‌ش می‌تپید جلو رفت و آروم دست‌هاش رو دور جونگ‌کوک حلقه کرد. پسر بزرگتر دست‌هاش رو بالا آورد و متقابلا جیمین رو بین بازوهاش گرفت،
"ممنونم که بخاطر من خودتو توی زحمت انداختی."
اون پسر کوچولو واقعا بافکر بود! و جونگ‌کوک هم حقیقتا بخاطر محبتی که داشت ازش ممنون بود.
"تا سرد نشدن زودتر برو وسایلت رو بذار توی اتاق و لباست رو عوض کن جونگ‌کوک شی."
اوه، چند ثانیه پیش چطور صداش زده بود؟ اون فسقلی فشردنی حتی با یه لحن شیرین جونگ‌کوکی هیونگ صداش کرده بود! این خجالتی بودن جیمین توی صدا زدنش واقعا بامزه بود. توی موقعیت‌های خاص سعی میکرد جور متفاوتی صداش بزنه و هر بار هم کلی خجالت میکشید، و این اتفاقات از چشم‌های ریزبین جونگ‌کوک دور نمیموند. فقط تعجب میکرد که چرا بعد از این مدت خجالت جیمین مقابلش کمتر نشده... پسرخاله‌ش دیگه باید به بودنش توی اون خونه عادت میکرد اما ظاهرا این اواخر به‌طور عجیبی خجالتی‌تر شده بود؛ و جونگ‌کوک از دلیلش سر در نمیاورد!
بعد از اینکه لباسش رو عوض کرد سمت آشپزخونه رفت تا زودتر شام و کیکی که جیمین تدارک دیده بود بخورن.
جیمین مقابلش با حالت نامطمئنی این‌پا و اون‌پا میکرد،
"هیونگ، نمیخوای امشب یخورده مشروب بخوری؟ یکم به روز تولدت اهمیت بده!" تُن صداش آروم بود اما داشت سرش غر میزد... اون بچه واقعا بامزه بود.
جونگ‌کوک بعید میدونست ایده‌ی بدی باشه، پس طبق حرف پسر کوچیکتر عمل کرد.
جیمین تمام طول شام با ذوق و زیرچشمی به پسر موخرمایی مقابلش نگاه میکرد تا ببینه از غذا راضی بوده یا نه، جونگ‌کوک هم متوجه حرکاتش میشد و سعی میکرد جلوی خنده‌ش رو بگیره و نشون نده که از کاراش بو برده.
اما بعد از اینکه هم غذا و هم کیک رو خورد ازش تشکر کرد،
"کارت خوب بود فشردنی، جفتش خوب شده بود. ازت ممنونم."
این دیگه نهایت شانس برای جیمین بود! جونگ‌کوک اون‌شب سه‌بار ازش تشکر کرده بود، از دست‌پختش تعریف کرده بود و حتی فشردنی صداش زده بود! باورش نمیشد نتیجه‌ی کارش انقدر لذت‌بخش باشه.
با لبخند خجالت‌زده‌ای جواب جونگ‌کوک رو داد و بعد از جمع کردن میز جفتشون سمت هال رفتن تا کمی وقت بگذرونن‌ و جونگ‌کوک هم مشروبش رو مزه‌مزه کنه، جیمین هم بخاطر تجربه‌ی قبلیش همچنان احساس زخم‌خورده‌ها رو داشت، پس ترجیح داد دستش اصلا سمت الکل نره.
طبق معمول حرف بخصوصی بینشون رد و بدل نشد، فقط جیمین برای جونگ‌کوک تعریف کرد وقتی از منشی لی شنیده تولدش رو جدی نمیگیره این برنامه‌ی کوچیک به ذهنش رسیده و ازش عذرخواهی کرد که برای مرخصی مجبور شده بهش دروغ بگه.
یکساعت بعد جونگ‌کوک مست شده بود، نه خیلی زیاد اما مشخص بود از حالت عادی بیخیال‌تر به نظر میرسه.
جیمین از یکم پیش که کم‌کم متوجه تغییر حالت جونگ‌کوک و عدم تمرکزش شده بود با خیال راحت‌تر بهش خیره بود و حتی دستش رو هم زیر چونه‌ش گذاشته بود.
قلبش واقعا داشت از دست میرفت‌‌‌...
طوری ریز به ریز حرکات جونگ‌کوک رو از نظر میگذروند که میتونست نفس‌های پسر بزرگتر رو هم بشمره.
جونگ‌کوک بی‌خبر از جیمینی که با شیفتگی بهش خیره شده بود، با آستین‌هایی که کمی بالا زده بود جامش رو بالا میبرد و از نوشیدنی داخلش مینوشید. اما جیمین کاملا متوجه این بود که دیدن دست‌های قوی جونگ‌کوک که یکیشون با چنتا تتوی مختلف پوشیده شده بود تا چه حد هوش و حواس از سرش میپروند!
ذهنش دوباره به سمت زمانی رفت که اون دست‌ها با قدرت بدنش رو تحت سلطه داشتن و حرکاتش رو کنترل میکردن، یاد دفعات کمی که بین اون بازوها توی آغوش گرم جونگ‌کوک فرو رفته بود میفتاد، یاد عطر خوش‌بوش که امیدوار بود بتونه یواشکی مقداری ازش رو به بالشتش بزنه و شب‌ها بغلش کنه، عطری که وقتی جیمین به جونگ‌کوک نزدیک میشد میتونست حسش کنه؛ یاد زمانی افتاد که بیش از حد به پسر موخرمایی نزدیک شده بود... زمانی که میتونست نفس‌های گرمش رو روی گردنش حس کنه و صدای آروم اما محکمش رو کنار گوشش بشنوه، زمانی که رون عضلانیش رو زیر خودش حس میکرد... زمانی که با حس گرمای بدن جونگ‌کوک کنار خودش به اوج لذت میرسید و بعد از اون بدن سستش رو به بدن قوی پسر بزرگتر تکیه میداد...
و بعد از تمام این افکارش، دروغ نبود اگر میگفت کمی تحریک شده، درواقع خیلی دلش میخواست دوباره چنین تجربه‌ای با جونگ‌کوک داشته باشه.
و وقتی به اینجا رسید، دیگه مغزش قفل کرد. الان جیمین فقط به یک چیز فکر میکرد و یک چیز میخواست.
"ج-جونگ‌کوک شی؟"
نگاه جونگ‌کوک بالا اومد و چشم‌های نیمه‌خمارش روی صورت جیمین ثابت شدن.
"هوم؟"
"امشب دیگه میشه بهم کمک کنی؟"
جونگ‌کوک بلافاصله واکنشی نداد؛ اول چشم‌هاش رو ریز کرد تا حرف جیمین رو سبک سنگین کنه و بعد با اخم کوچیکی سرش رو تکون داد،
"الان مستم جیمین. امشب نمیشه."
و این واقعا جوابی نبود که جیمین بخواد بشنوه. اما قبل از اینکه بخواد اعتراضی بکنه جونگ‌کوک بلند شد و سمت اتاقش رفت.
به همین سادگی شانس جیمین داشت بهش پشت میکرد؟ حالا که جونگ‌کوک مست بود نباید اینقدر جدی و منضبط رفتار میکرد... چرا حاضر نبود کاری که جیمین ازش میخواست انجام بدن؟ مگه مست بودنش چه ایرادی داشت؟ اونقدر مست نبود که نفهمه دوروبرش چه اتفاقی داره میفته!
و همین افکار باعث میشد جیمین نخواد به این راحتی کوتاه بیاد.
نمیدونست چی باعث میشد فکر کنه تنها راه‌حل موجود توی کمدش و بین لباس‌هاش مخفی شده، ولی بدون فکر کردن جعبه‌ای که دیشب قایم کرده بود برداشت و به اتاق پسر بزرگتر رفت؛ در رو باز کرد و با درآوردن ویبراتور و بالا گرفتنش به جونگ‌کوک خیره شد.
با دیدن نگاه جدی و ابروهای بالا رفته‌ی پسر مقابلش برای یه لحظه هنگ کرد. قبل از اینکه یادش بره چطور باید از کلمات استفاده کنه و نفس بکشه، سعی کرد به حرف بیاد:
"لطفا کمکم کن. اگر کمکم نکنی خودم باید یه‌جوری با این به خودم کمک کنم و منم نه بلدم و نه میتونم. خودت که در جریان واکنش‌های عصبیم هستی... خواهش میکنم!"
با دیدن جونگ‌کوک که کوچیکترین تکونی نخورد، آروم جلو رفت و روبروش روی تخت نشست؛ و تازه متوجه نفس‌های پسر شد که از حالت عادی کمی تند‌تر بودن. وقتی بالاخره توجه کرد دید نگاه جونگ‌کوک که از حالت عادی تاریک‌تر به نظر میرسید روی وسیله‌ی توی دستش ثابت مونده.
قبل از اینکه جیمین بتونه حرکاتش رو آنالیز کنه، نیم‌خیز شد و جیمین رو تقریبا از روی تخت بلند کرد و کمی جلوتر کشید،
"پسر بدی شدی آره؟" صداش به‌قدری آروم بود که به سختی شنیده میشد؛ بلافاصله بعد از اتمام جمله‌ش صدایی توی اتاق پیچید و جیمین سوزش خفیفی روی باسنش حس کرد.
دست جونگ‌کوک با چنان سرعتی به باسنش خورده بود که جیمین از قبل متوجهش نشد، و حالا پسر کوچیکتر با شوک سرجاش خشکش زده بود و با شل شدن حلقه‌ی دستش دور ویبراتور، وسیله‌ی آبی‌رنگ از دستش سُر خورد و کنار جونگ‌کوک روی تخت افتاد.
جیمین به چشم‌های پسر بزرگتر خیره شده بود و نمیتونست حرفی بزنه، چشم‌های جونگ‌کوک کمی ریز شده بودن و نگاهش که مثل چند ثانیه قبل همچنان تاریک و کمی ناآشنا بود به پسر ریزجثه دوخته شده بود. با یه دست همچنان بازوی جیمین رو محکم گرفته بود و نفس‌های عمیقش به صورت پسر برخورد میکرد.
اون جدیت و اون ضربه... جیمین نمیتونست وانمود کنه از قبل بیشتر تحریک نشده!
دقیقا لحظه‌ای که داشت ضربه‌ی دست جونگ‌کوک با باسنش رو آنالیز میکرد و توی این فکر بود که اون خجالت توی اون موقعیت چقدر برای خودش هم تحریک کننده‌ست، ضربه‌ی دیگه‌ای دقیقا جای قبلی فرد اومد و این‌بار هم جیمین انتظارش رو نداشت، پس سرجاش پرید و صدایی از بین لبهاش خارج شد،
"دوباره مظلوم شدی و جواب هیونگتو نمیدی جیمین؟"
چرا اون صدای لعنت شده با اون تُن که مشخصا قصدش خجالت‌زده کردن جیمین بود انقدر سکسی به نظر میرسید؟
جیمین تند شدن نفس‌هاش رو حس میکرد و میدونست اگر جواب نده اوضاع بهتر نمیشه،
"م-متاسفم جونگ‌کوک شی."
ضربه‌ی سوم هم به اندازه‌ی قبلی‌ها غیرمنتظره بود و باعث شد جیمین بپره و دوباره صدایی از گلوش ایجاد کنه، این‌بار هم بخاطر شوک و هم بخاطر دردی که کم‌کم داشت توی باسنش بیشتر میشد.
"هیونگ."
با اون یک کلمه جیمین متوجه شد ضربه‌ی سوم رو به چه دلیل خورده.
"پسر بدی شدی جیمین، بی‌هوا تا اینجا پیش رفتی و به حرفم گوش ندادی."
این‌بار جیمین منتظر بود تا با یه ضربه‌ی دیگه صورتش از خجالت کاملا سرخ بشه و دیکش بیشتر توی شلوارش تکون بخوره اما جونگ‌کوک کمی دستش رو کشید و روی تخت نشوندش.
"شلوارت رو دربیار تا سورپرایزت رو امتحان کنیم. و یادت باشه دیگه نباید مثل امشب به حرفم بی‌توجهی کنی."
الان که جیمین فکر میکرد کاملا متوجه میشد جونگ‌کوکِ مست کمی بی‌پرواتره و عمرا چنین رفتاری رو توی هوشیاری از خودش نشون نمیده، شاید باید یکم میترسید و از قبل به حرف پسر بزرگتر گوش میداد؟
اما حالا بخاطر قبول کردن جونگ‌کوک اونقدر هیجان‌زده بود که شروع کرد با دست‌های لرزون شلوارش رو دربیاره.
بعد از اینکه عضو نیمه‌تحریک‌شده‌ش آزاد شد با خجالت، کمی پایین لباسش رو کشید تا روش رو بپوشونه.
"بیا اینجا و پشتت رو بکن به من و بشین." جونگ‌کوک درحالی‌که به تاج تخت تکیه داده بود و با حالت خنثی صورتش بهش نگاه میکرد گفت.
و جیمین که دوباره گُر گرفتن صورتش رو حس میکرد پشت به جونگ‌کوک نشست و سعی کرد بهش تکیه نده تا فاصله‌ی کمی بینشون باقی بمونه.
نفس‌هاش نامنظم شده بودن و منتظر حرکتی از طرف پسر بزرگتر بود اما جونگ‌کوک در عین ریلکسی تکون نمیخورد.
جیمین بخاطر لمس ناگهانی دست جونگ‌کوک روی پهلوش دوباره با شوک توی جاش پرید و صدایی شبیه به خنده‌ی کوتاهی از پشت سرش شنید.
دست جونگ‌کوک با لمس سطحی و آرومی روی پهلوش بالا و پایین میرفت و جیمین با اینکه تلاش میکرد ثابت باشه اما توی جاش تکون‌های ریز میخورد.
"چرا یهویی انقدر مظلوم میشی آخه فشردنی؟"
این‌بار صدای جونگ‌کوک اون حالت معذب‌کننده‌ی رو مخ رو نداشت و کاملا آروم بود، و جیمین حس میکرد با شنیدنش میتونه کمی بدنش رو شل و ریلکس کنه.
اما با فاصله‌ی کمی از ریلکس شدنش، باز هم به‌طور ناگهانی انگشت جونگ‌کوک رو روی دیکش حس کرد.
یکی از انگشت‌های کشیده‌ش روی دیک جیمین به آرومی تکون میخورد و جیمین ناخودآگاه با نفس‌ منقطعی که کشید با یکی از دست‌هاش به رون پای جونگ‌کوک که کنارش روی تخت دراز شده بود چنگ زد.
نمیتونست تشخیص بده ضربان تند و تنفس نامنظمش بخاطر تحریک شدنش بود یا از واکنش‌های عصبی بدنش، کمی احساس دل‌آشوب بودن میکرد که حدس میزد از واکنش‌های قبل از حمله‌ش باشه... هر چند اونقدر تحریک شده بود که مطمئن بود این‌بار هم مغزش خیلی زود خاموش میشه و حمله‌ی عصبی اتفاق نمیفته.
با این وضعی که پیش میرفت تنها حمله‌ای که ممکن بود بهش دست بده حمله‌ی اشک‌های از سر لذت بود...
میتونست دونه‌دونه‌ی نفس‌های جونگ‌کوک رو بشنوه و بشماره. گرمای لذت‌بخشی که با هر بازدم پسر بزرگتر روی گردنش پخش میشد از خود بیخودش میکرد؛ بهش یادآوری میکرد خیلی منتظر این لحظه بوده و باید خوب توی خاطرش حفظش کنه، چون معلوم نبود دیگه کِی توی چنین شرایطی و انقدر نزدیک به جونگ‌کوک قرار بگیره.
با بیشتر شدن فشار انگشت کوک روی دیکش کمی بیشتر بدنش رو منقبض کرد و حالا دیگه از پشت کاملا به جونگ‌کوک چسبیده بود.
و حالا با هر تکونی که دست جونگ‌کوک روی عضوش میخورد، بدن جیمین ناخودآگاه واکنش میداد و پسر کوچیکتر با بی‌قراری تکون میخورد؛ جونگ‌کوک دستش رو دور کمر پسر ریزجثه پیچید و با اینکار کمی حرکاتش رو محدودتر از قبل میکرد؛ توی اون شرایط با حرکات ریز جیمین باسن گردش اغواگرانه به شکم جونگ‌کوک کشیده میشد، و جیمین که بخاطر لمس‌های آروم و سطحی انگشت‌های کشیده‌ی کوک داشت لحظه به لحظه بی‌صبر و حوصله‌تر میشد، حالا میتونست خطوط سیکس‌پک جونگ‌کوک رو هم پشت باسنش حس کنه که باعث میشد صبرش از این هم کمتر بشه.
نمیتونست چرا پسر بزرگتر قصد دیوانه کردنش رو داره...
این بخش از شخصیت جونگ‌کوک برای جیمین پر از غافلگیری جدید بود، طاقت پسر کوچیکتر رو طاق میکرد و در عین حال جیمین میتونست تکخنده یا نیشخند‌هاش رو پشت سرش متوجه بشه.
اگر میخواست جیمین رو بخاطر اینکه به حرفش گوش نداده بود سر عقل بیاره و دهنش رو سرویس کنه، مسلما بهترین مسیر ممکن رو پیش گرفته بود.
بالاخره با حلقه شدن دستش دور عضو جیمین حبس شدن نفس پسر به گوشش رسید.
سرش کمی به عقب متمایل شد و به شونه‌ی جونگ‌کوک تکیه داد،
"هیونگ... لطفا-"
دست جونگ‌کوک به آرومی یکبار روی سرتاسر عضوش بالا و پایین رفت و دوباره متوقف شد.
"چیشده؟" صدای بمش درست پشت گردن جیمین باعث راست شدن موهای بدنش میشد، از لحنش مشخص بود میدونه جیمین چی میخواد و از قصد اونو بهش نمیده.
"تندتر حرکتش... بده."
جیمین درحالی‌ که حتی یادش نمیومد چطور درست نفس بکشه جمله‌ش رو ادا کرد.
گرمای دست جونگ‌کوک دور دیک دردناکش باعث میشد زیر دلش پیچشی حس کنه و دردی که داشت بیشتر بشه، اما امیدی نداشت تا قبل از اینکه عقل از سرش بپره جونگ‌کوک حرکتی برای خلاص کردنش از شر این احساس گنگ و آزاردهنده بکنه.
برخلاف حدسی که زده بود در عرض چند ثانیه کارش به جایی رسید که بلندترین ناله‌ای که ازش برمیومد رو از انتهای گلوش آزاد کرد و توی جاش به خودش پیچید.
جونگ‌کوک ویبراتور رو از کنارش برداشته بود و با روشن کردن و گذاشتنش روی درجه‌ی متوسط مستقیم اونو به دیک درحال قرمز شدن جیمین چسبونده بود.
جیمین بلافاصله بعد از این تماس حس میکرد همه‌ی هوای موجود توی ریه‌هاش ناگهانی خالی شده و از حس فشار زیادی که به عضوش میومد و افزایش ناگهانی موج لذت که توی کل بدنش پخش شده بود، ناله‌ی کشداری کرد و با محکم‌تر فشار دادن رون جونگ‌کوک توی مشتش، باسنش رو با فشار عقب داد که به شکم جونگ‌کوک کشیده شد.
و توی اون لحظه جونگ‌کوک هم میتونست حس کنه داره تحریک میشه. جیمین کنترل چندانی روی صداش نداشت و حالا که حرکات سکسیش هم مستقیما بدن جونگ کوک رو هدف گرفته بودن، بدن پسر بزرگتر داشت بهشون واکنش میداد.
جونگ‌کوک بدون اینکه لحظه‌ای به جیمین وقت بده تا خودش رو با وضعیت و فشار جدید وقف بده، با سرعت ویبراتور رو روی عضو پسر بالا‌پایین میکرد و بدن جیمین بین بازوهاش هر لحظه با شدت بیشتری به لرزه میفتاد.
وقتی مقداری پریکام از سر شکاف عضو پسرِ توی بغلش بیرون زد و پاهاش با شدت بیشتری از قبل روی تخت کشیده میشد، و قوسی که بلافاصله به کمرش داد؛ جونگ‌کوک نزدیک بودنش رو متوجه شد و با همون سرعتی که ویبراتور رو روشن کرده بود، خاموشش کرد.
"نفس عمیق بکش جیمین..."
جمله‌ای که دوستانه به‌نظر میرسید اما باز هم با همون لحن دیوثانه گفته شده بود... جیمین که تازه داشت به سختی نفسش رو توی سینه می‌فرستاد، نمیدونست چقدر دیگه میتونه با این شرایط و این وجهه‌ی جونگ‌کوک کنار بیاد و با گریه و پیچ‌وتاب خوردن ازش نخواد که فقط زودتر خلاصش کنه.‌‌..
قبل از اینکه کمی از اوجش فاصله بگیره و بتونه موقعیت و اطرافش رو کامل درک کنه، دست جونگ‌کوک روی عضوش بود تا پریکامش رو روی کل حجمش پخش کنه. حالا گرمای دیک درحال انفجار جیمین بخاطر خیش شدن، جاش رو به سرمای ناگهانی داد که باعث میشد دوباره آه عمیقی از لب‌های پسر خارج بشه و به لرز بیفته.
حالا فقط میخواست عضوش رو تحت گرمای دست جونگ کوک حس کنه و برای اینکه به خواستش برسه به لگنش تکونی داد تا دیکش رو توی مشت شل شده‌ی جونگ‌کوک فرو ببره و با این برخورد بین پوست‌هاشون دوباره موج خفیفی از لذت توی شکمش پخش بشه.
درد لعنتیش توی قسمت پایینی شکمش میپیچید و عضوش توی دست جونگ‌کوک نبض میزد و تکون میخورد، اما مشت جونگ‌کوک هنوز دورش سفت نشده بود. ناله‌ی معترض جیمین بلند شد و با جوشیدن اشک توی چشم‌هاش متوجه شد طاقتش داره طاق میشه. بعد از انتظاری که به نظر جیمین خیلی زیاد میومد بالاخره مشت جونگ‌کوک کاملا دور عضوش حلقه شد و شروع کرد با سرعت رضایت‌بخشی دیک منتظر توجهِ جیمین رو پمپ کرد؛ با نزدیک شدن حلقه‌ی دستش به کلاهکش، فشار دستش رو بیشتر میکرد و جیمین با راضیت ناله‌های آرومی رها میکرد. سرش به روی شونه‌ی جونگ‌کوک تکیه داده بود و از گوشه‌ی چشم‌های بسته‌ش قطره‌ اشک کوچیکی چکید.
اما این خلسه‌ی لذت‌بخشی که توش فرو رفته بود باز هم موقتی بود.
لحظه‌ای که حس میکرد داره برای دومین‌بار به اوجش نزدیک میشه، انگشت جونگ‌کوک محکم روی شکاف عضوش قرار گرفت و درد ناخوشایند ناگهانی بهش هجوم آورد.
خودش رو با بی‌طاقتی تکون داد تا از اون شرایط خلاص بشه، عضوش تحمل این‌همه حرکت تحریک‌آمیز رو نداشت و جیمین از بی‌قراری شروع به هق‌هق کرد.
از طرفی اون موج‌های لذت پشت‌سر هم رو میخواست و از طرفی بدنش داشت کم میاورد؛ با تکون دوباره‌ای که بین بازوی کوک خورد، جفت دست‌هاش رو روی رون پای پسر مشت کرد و از ته گلوش هق زد،
"هیوونگ... برش دار درد میکنه... خیلی- عاااههه-"
بعد از فشار ناگهانی و بیشتری که به شکاف عضوش وارد شد بالاخره انگشت جونگ‌کوک کنار رفت و جیمین با شدت به نفس‌نفس افتاد.
این‌بار جونگ‌کوک با توجه به سر و صدایی که جیمین راه انداخت بهش کمی فرصت داد تا به خودش بیاد، باید حواسش میبود فشردنی رو تا جایی که تحملش رو داشت خسته کنه و جوری بهش لذت بده که خودش درخواست کرده بود... پس حواسش بود چقدر و تا کجا با صبر و حوصله‌ی پسر کلنجار بره و بازی کنه، و متوجه مرز بین لذت و اذیت هم میشد، چه زمانی که مست بود و چه نه، تجربیاتی داشت که باعث میشد بدونه جیمین چطور و تا کجا کشش پیش رفتن داره.
جیمین بالاخره کمی آروم گرفته بود و با وجود اینکه عضوش کاملا سفت شده بود، اما خودش با بیحالی توی بغل جونگ‌کوک ولو شده بود.
میدونست موج بعدی در راهه اما حتی نمیتونست حدس بزنه این‌بار چطور قراره به مرزی برسه که عقل از سرش بپره.
جونگ‌کوک بالاخره حرکاتش رو شروع کرد؛ انگشت خیس از پریکامش رو زیر دیک پسر کشید و سمت بیضه‌هاش برد و همینطور پایین‌تر رفت، جیمین بین بازوهاش درحال لرزیدن بود و پاهاش رو روی تخت میکشید، در همون حین جونگ‌کوک انگشتش رو روش کشید و باز هم دستش رو پایین‌تر برد.
جیمین کم‌کم داشت متوجه نبض زدن ورودیش میشد و دقیقا لحظه‌ای که حس کرد دوباره میخواد بخاطر هجوم ناگهانی و شدید موج لذت به هق‌هق کردن بیفته دست جونگ‌کوک همونجا متوقف شد و بیضه‌هاش رو توی مشتش گرفت و فشار کمی بهشون وارد کرد.
نفس جیمین حبس شد و پسر کوچیکتر با پرتاب کردن دوباره‌ی پاهاش به سمت جلو، سرش رو عقب داد و با ناله‌ای که بی‌شباهت به هق زدن نبود چشم‌هاش رو روی هم فشار داد.
قبل از اینکه کمی به خودش مسلط بشه احساس میکرد درجه‌ی ویبراتور دوباره بالا رفته و روی دیکش قرار گرفته، و اینبار جیمین بدون اینکه کنترلی روی حرکاتش داشته باشه شروع کرد به تکون دادن کمر و باسنش که محکم‌تر از قبل اسیر بازوی جونگ‌کوک شد.
با شدت تکون میخورد و سعی داشت دیک دردناکش رو از لرزش اون دستگاه دور کنه اما فشار دست جونگ‌کوک شوخی بردار نبود و بهش اجازه‌ی دور شدن نمیداد. باسنش رو کاملا منقبض کرده بود و ناله‌های بی‌حالش حالا با صدای بلندتری توی اتاق پخش میشد.
جونگ‌کوک که انقباض و تکون خورد باسن جیمین رو روی شکمش به وضوح احساس میکرد، با دیدن پریکامی که دوباره به مقدار بیشتری از شکاف عضو پسری که میون بازوش به خودش می‌پیچید و ناله میکرد، بیرون میریخت؛ ویبراتور رو بالاتر برد و دقیقا روی همون شکاف قرارش داد. با شنیدن صدای خفه‌ی توی گلوی جیمین که شبیه به جیغ بود تکون خوردن بیشتر عضو خودش توی شلوارش رو حس کرد و دوباره ویبراتوری رو روی طول عضو پسر کوچیکتر پایین آورد.
"هی-هیونگ... دیگه ن-نمیتونم... واقعا... عااا‌‌..."
و اینجا بالاخره جونگ‌کوک توی ذهنش به جرقه حس کرد.
داشت بیش‌از حد پیش میرفت و متوجهش نبود...
ذهن مستش کندتر از حالت عادی تحلیل میکرد و برای یه لحظه متوجه شد شرایطی که توش قرار دارن کمی نزدیک به افتضاحه!
"آ-آه...ج-جونگ‌کوک ش- هیووونگ... نه، ن-نه!"
و بالاخره جونگ کوک متوجه شد و خودش رو کنترل کرد.
ویبراتور رو خاموش کرد و با چندبار پمپ کردن عضو جیمین با سرعت، جیمین با گریه و لرزش بدنش، با شدت زیادی خالی شد و پاهاش رو بی‌قرار روی تخت میکشید و پرتاب میکرد.
اونقدر پای جونگ‌کوک رو فشار داده بود که حس میکرد دستش داره بی‌حس میشه و گلوش بخاطر سروصدایی که ایجاد کرده بود کمی گرفته بود‌.
جونگ‌کوک دو-سه‌بار دیگه به آرومی عضوش رو بین انگشت‌هاش بالاوپایین کرد تا کام پسر کامل از عضوش خارج بشه، و لرزش بدن جیمین هم کم‌کم تموم شد. پسر کوچیکتر که انرژی زیادی از دست داده بود بیش تر از قبل توی بغل جونگ کوک وا رفت و پلک‌های سنگین و خسته‌ش رو روی هم گذاشت؛ بالاخره ذهن آشفته‌ش توی سیاهی فرو رفت و تونست به خواب عمیقی فرو بره‌.
جونگ‌کوک بعد از پاک کردن دستش و بدن جیمین، پسر رو همونجا روی تخت خودش رها کرد تا بخوابه و بعد از اینکه توی حمام به عضو خودش که برآمده شده بود رسیدگی کرد، بدن خسته‌ش رو روی تخت جیمین انداخت و ذهن نیمه‌خاموشش رو ‌که برای آنالیز کردن حرکات چند دقیقه پیشش بیش‌ازحد ناکارآمد و خسته بود، به‌کل خاموش کرد و سریع به‌ خواب رفت.
~
واسه پارت بعد یه سورپرایز داریم~

حقیقتا نوشتن اسمات کوچیک این پارت خیلی انرژی گرفت😂🤦🏻‍♀️
منتظر انرژی‌ دادن شما با ووت و کامنت باشم؟ :)

「 Remedy 」Tempat di mana cerita hidup. Terokai sekarang