جیمین خوشحال بود، اما همزمان کمی هم هیجان آمیخته به استرس توی وجودش احساس میکرد.
دو روز تعطیلی که واسش به اندازهی یک هفته طول کشیده بود، بالاخره سپری شدن و حالا درحالی که داشت صبحانهش رو تموم کرده بود به دوستپسرش نگاه میکرد که درحال محکم کردن گرهی کراواتش بود.
اون روز قرار بود با دوستپسرش به شرکت بره، نه پسرخاله یا رئیسش. میدونست جونگکوک همون جونگکوکه اما حالا که نقش متفاوتی تو زندگی جیمین داشت، باعث میشد پسر کوچیکتر بابت دلیل کوچیک و احمقانهش حس متفاوتی داشته باشه و لبخندش از روی لبهاش پاک نشه.
میخواست توی اولین فرصت راجع به رابطهی جدیدش با هوسوک و تهیونگ که این مدت خیلی حرصشون داده بود صحبت کنه. و شب قبل هم با نامجون تماس گرفت و در جریان گذاشتش؛ هرچند مجبور شد بابت سوالی که نامجون پرسید، با عشق چنتا فحش روونهش کنه!
اولین واکنش نامجون بعد از شنیدن اینکه دارن با هم قرار میذارن این بود که از خوشحالی توی تلفن داد بزنه "بالاخره!" و گوش جیمین رو کر کنه، و بعد از اون هم با هیجان بیش از حدی ازش پرسید هنوز ویبراتور رو نگه داشته یا نه و جیمین کاملا آمادگی این رو داشت که تلفن رو بعد از فحشهاش روی هیونگش قطع کنه! اما بعد با صدای آرومتری که تلاش میکرد بیخیال نشونش بده، گفت که هنوز نگهش داشته.
"حاضری عزیزم؟" صداس جونگکوک از افکارش خارجش کرد. با لبخند سرش رو در جواب تکون داد و بعد از جمع کردن میز، همراهش از خونه خارج شد.
روز پرکاری پیش روشون بود و جلسهی آنلاین جونگکوک باعث شده بود کمی کارهای اون روز سنگینتر باشه، بنابراین جیمین نهارش رو کمی دیرتر و با جونگکوک توی دفترش خورد، و به همین خاطر نتونست دوستهاش رو سر تایم نهار ببینه. با تکست کوتاهی بهشون اطلاع داد واسشون خبرای مهمی داره و هر زمان بتونه حضوری اونها رو ببینه حتما همه چیز رو براشون توضیح میده.
بعد از خوردن غذاشون جونگکوک اعلام کرد باید سری به بخش زیر نظر رئیس مین بزنه و با خود مین یونگی هم راجع به جلسهی دیروز صحبت کنه و جیمین خوشحال بود که حداقل میتونه تهیونگ رو توی این فاصله ببینه، هر چند نمیتونستن حرف بزنن اما دیدن دوستش باعث میشد خوشحالتر بشه.
اما با رسیدن به طبقهی مورد نظرشون متوجه شد هوسوک که ظاهرا روز خلوتی داشته، کنار تهیونگ ایستاده و توی تایم آزادش مشغول حرف زدنه. جیمین امیدوار بود بتونه چند لحظه پیش دوستهاش بره و حداقل خبرش رو بهشون برسونه!
اما این اتفاق نیفتاد، چون به محض اینکه مین یونگی از دفترش خارج شد و نزدیک میز تهیونگ رفت، جونگکوک هم مسیرش رو به همون سمت تغییر داد و تصمیم گرفت صحبت مختصرش با رئیس مین رو همونجا جمعبندی کنه.
و حالا جیمین و دوستهاش مقابل هم ایستاده بودن و فقط میتونستن با لبخند و بدون هیچ حرفی بهم نگاه کنن.
بعد از اینکه رئیسهاشون غرق صحبت شدن، جیمین از پشت سر جونگکوک شروع به تکون دادن دستهاش کرد تا حواس دوستهاش رو جلب کنه و ازشون بخواد کمی فاصلهشون رو با دو مرد درحال صحبت بیشتر کنن، اما هوسوک به کل غرق مکالمهشون شده بود و تهیونگ هم با گیجی نگاهی به جیمین انداخت. بعد از مدتی طاقت نیاورد و از روی درموندگی و با صدای نسبتا پایین شروع به صحبت کرد:
"مینی چرا داری بالبال میزنی؟"
جیمین با دست به پیشونیش زد و سرش رو تکون داد. اما صدای جونگکوک باعث شد همه توی جاشون خشک بشن.
"اوه... فکر کنم میخواد بهتون یه خبری بده."
تهیونگ با ابروهای بالا رفته و هوسوک با گیجی به جونگکوک زل زدن. جیمین توی گروه چت سهنفرشون اعلام کرده بود یه خبر خوب واسشون داره؛ پس چرا رئیس جئون از این قضیه خبر داشت؟!
"احتمالا میخواد بهتون خبر بده که بالاخره داریم با هم قرار میذاریم." با لحن سرخوشی اعلام کرد و دوباره صحبت جدیش با مین، که حالا خشکش زده بود و چشمهاش به وضوح داشتن از جا درمیومدن، رو از سر گرفت.
جیمین احساس میکرد هر لحظه ممکنه از شوک کاری که جونگکوک کرد پس بیفته، بزاق هوسوک توی گلوش پریده بود و داشت سرفه میکرد و تهیونگ هم همینطور که پشت دوستش میزد تا خفه نشه، با ابروهای بالا رفته چند باری نگاهش رو بین جونگکوک و جیمین چرخوند و مشخص بود هنوز باورش نشده. هرچند وقتی رئیس جئون خودش به وضوح بین جمع پنج نفره چنین چیزی رو اعلام کرده بود، مسلما نشون دهندهی این بود که قضیهی جدی و کاملا واقعی درمیونه...!
قبل از اینکه فرصت بشه تا جیمین و چهار نفر دیگه کاملا به خودشون بیان، جونگکوک اعلام کرد کارش تموم شده و سمت آسانسور راه افتاد، و جیمین هم پشت سرش شروع به راه رفتن کرد و لبخندی به دوستهای متعجبش زد.
بعد از اینکه بالاخره وارد دفتر جونگکوک شدن و در رو پشت سرشون بستن جیمین تعجب و شوکش رو بروز داد:
"هیونگ چرا یهویی بیمقدمه قضیه رو انداختی وسط؟ چهار نفرمون رسما سر جامون خشک شده بودیم!"
جونگکوک لبخند بیخیالی تحویل داد و سمت میزش رفت،
"فکر کردم یهویی به سهتاشون بگیم تا همهمون راحت بشیم. بالاخره مجبور بودیم جداجدا واسشون تعریف کنیم... من کارمونو راحتتر کردم."
لحن خودپسندانهش باعث خندهی جیمین میشد، و از طرفی به خوبی میتونست حس سرخوشی و غروری که جونگکوک از اعلام کردن رابطهشون داشت رو حس کنه. پس فقط سرش رو تکون داد و سمت در رفت.
"کجا میری پارک جیمین؟" صدای جونگکوک باعث شد برگرده و به دوستپسرش نگاه کنه. یعنی کاری رو فراموش کرده بود؟
"میرم به کارام برسم آقای رئیس. چیزی رو یادم رفته؟"
جونگکوک با نگاه ناامیدی سرش رو تکون داد.
"بله چیز مهمی یادت رفته و من اصلا چنین حواسپرتی رو سرکار بین کارمندها نمیپسندم."
ابروهای جیمین بالا رفتن و مغزش شروع به پردازش کرد تا به خاطر بیاره چه چیز مهمی رو از قلم انداخته، اما چیزی به یاد نمیاورد.
جونگکوک چشمهاش رو چرخوند و سمت جیمین قدم برداشت تا مقابلش قرار بگیره،
"انقدر فکر نکن فشردنی، فقط یادت رفته که الان تو دفترم تنهاییم. و میتونی قبل از اینکه بری رئیست رو ببوسی، و نکتهی قابل توجه اینه که فقط تو میتونی رئیست رو ببوسی پس از افتخاری که نسیب-" با لمس ملایم لبهای جیمین روی لبهاش نتونست جملهش رو کامل کنه. بجاش دستش به طور خودکار سمت کمر پسر مو مشکی رفت و قبل از اینکه جیمین بین لبهاشون فاصله بندازه، بوسهی کوچیک دیگهای ازش دزدید.
"قبل از اینکه باهات قرار بذارم نمیدونستم انقدر از خود متشکری هیونگ." قیافهی بامزهای به خودش گرفت که نشون بده از دوستپسرش دلخوره اما با لبخند شیرینی که جونگکوک زد نتونست بیشتر از اون وجههش رو حفظ کنه.
"تنها چیزی که درحال حاضر در رابطه با خودم بهش افتخار میکنم اینه که تو رو به عنوان دوستپسرم کنارم دارم." صداش شیطنتش رو از دست داده بود و دوباره داشت مثل همیشه با لحن محکم و آرامشبخشش صحبت میکرد.
گونههای جیمین کمی رنگ گرفتن و پسر قادر به قایم کردن لبخند بزرگ و درخشانش نبود. کمی روی پنجهی پا بلند شد و بعد از بوسیدن گونهی جونگکوک از دفترش خارج شد.
***
یک ساعت بعد از اینکه از شرکت به خونه برگشتن، جونگکوک با لباسهای ورزشیش مقابل جیمین پیداش شد.
"وقت ورزشه پارک، از وقتی ورزش میکنی اشتهات بهتر شده پس بدون غرغر کردن زودتر آماده شو."
جیمین کاملا مطمئن بود حتی اگر غرغر هم میکرد، باز هم نمیتونست جونگکوک رو قانع کنه. البته، برنامهای هم برای غرغر کردن نداشت، خصوصا وقتی قرار بود با دوستپسرش بره ورزش و تمام مدت هیکل ورزیدهش رو تحسین کنه!
زود جزوههاش رو روی کاناپه رها کرد و سمت اتاقش رفت تا آماده بشه، و بعد از اون همراه جونگکوک از خونه خارج شد.
توی آسانسور جونگکوک بعد از فشار دادن دکمهی طبقهی موردنظرش و بسته شدن در، دستش رو دور کمر جیمین انداخت و جلو کشیدش تا لبهاشون روی هم قرار بگیره، و تمام مدتی که آسانسور درحال پایین رفتن بود، بدون اینکه عقب بکشه تا نفس بگیرن، جیمین رو توی بغلش و به دیوار آسانسور فشار داد و لبهاش رو با اشتیاق خیلی زیاد بوسید. پسر کوچیکتر هم با وجود اینکه اول انتظارش رو نداشت و جا خورد، اما با حس کردن لبهای جونگکوک چشمهاش به آرومی بسته شدن و دستش بین موهاش خزید تا دوستپسرش رو حتی بیشتر به خودش نزدیک کنه.
به محض توقف آسانسور و فاصله گرفتنشون از هم قبل از باز شدن در، جیمین نفس عمیقی کشید تا کمبود اکسیژنش رو جبران کنه، و بعد از باز شدن درهای آسانسور بابت خوششانسیش نفس راحتی کشید که کسی توی راهرو منظر آسانسور نایستاده بود. چون با دیدن گونههای رنگ گرفتهی جیمین و نفسنفس زدن دوتا پسر با موهای بهم ریخته و لباسای نامرتب، مسلما متوجه میشد اون تو چه اتفاقی در جریان بوده!
حین ورزششون، با وجود اینکه پسر مو مشکی انتظار داشت جونگکوک هر لحظه تیشرتش رو در بیاره و کناری بندازه، این اتفاق نیفتاد. حتی خبری از بوسههای حین ورزش که جیمین انتظارش رو میکشید هم نبود!
پسر بزرگتر بدجور غرق تمریناتش شده بود و جیمین هم با دیدن جدیت جونگکوک، تمرکزش رو روی انجام حرکات خودش گذاشت.
بعد از یک ساعت که دیگه همهی توانش رو به کار بست، خسته و با انرژی کمی که توی بدنش باقی مونده بود روی زمین نشست و با انداختن وزن بدنش روی دستهاش که عقبتر از بدنش روی زمین تکیه داده بود، سرش رو سمت پشت رها کرد و حین نفس گرفتن چشمهاش رو بست.
هنوز حتی دو ثانیه نگذشته بود که سوزشی رو روی گونهش حس کرد و وقتی با تعجب چشمهاش رو باز کرد، متوجه شد لپش بین دندونهای جونگکوک گیر افتاده!
پسر مو خرمایی با دیدن گونههای رنگ گرفتهی دوستپسر خستهش نتونسته بود جلوی خودش رو بگیره و حالا داشت جیمین رو با وجود اخمی که بهش کرده بود، یه دل سیر گاز میگرفت.
"دست خودم نیست عزیزم. خیلی خوشمزه به نظر میای." با پررویی لبخند زد و جیمین گُر گرفتن بیشتر بدنش رو به حساب فعالیتهای ورزشی چند دقیقه پیشش گذاشت. اخمهاش رو از هم باز نکرد و دستش رو روی گونهش گذاشت.
"چطوری تونستی گازم بگیری!"
جونگکوک پشتش نشست و دستهاش رو از دو طرف پهلوی جیمین رد کرد و مقابل شکمش به هم گره زد، صورتش رو کمی خم کرد تا از نیمرخ جیمین بهش زل بزنه.
"بازم میتونم گازت بگیرم. اتفاقا خیلی دلم میخواد، چون بعد از بار اول که گازت گرفتم مطمئن شدم خوشمزهای. بلند شو لپای رنگیت رو توی آینه نگاه کن، حتی خودتم وسوسه میشی گازشون بگیری!"
"جئون جونگکوک من بچهی همسایه نیستم که واسه لپای بانمکش ذوق کنی، من دوستپسرتم."
لحنش اونقدر جدی و محکم بود که جونگکوک میخواست همونجا انقدر محکم بغلش کنه تا اخم دوستپسرش رو از این هم بیشتر کنه!
"و کی گفته دوستپسر من از بچهی همسایه بانمکتر نیست؟ این حقو دارم که واسه تمام جنبههای وجودت ضعف کنم پارک جیمین. چه وقتایی که بامزه و خوردنی میشی، چه وقتایی که جدی و جذاب میشی، چه وقتایی که مهربون و آروم میشی، و چه وقتایی که هورنی می-"
با پریدن جیمین از جاش حرفش نصفهکاره موند.
"وقتشه برگردیم خونه! نمیخوای دوش بگیری؟" لبخند زوری و بزرگی زد و دستش رو دراز کرد تا جونگکوک رو بلند کنه.
پسر بزرگتر دستش رو گرفت و از روی زمین بلند شد.
"چرا اتفاقا تو فکرش بودم. میای با هم دوش بگیریم؟" با بیخیالی جملهش رو ادا کرد و جیمین بدون اینکه نشون بده دوباره توسط جملات یهویی دوستپسرش سورپرایز شده جوابش رو داد،
"ن-نه!" اما متاسفانه صداش از اونی که میخواست بهطرز ناشیانهای بلندتر بود.
"اوه دست بردار جیمین انقدر منحرف نباش!" خندهی آرومی کرد.
جیمین اخمهاش رو دوباره توی هم کشید و تصمیم گرفت کوتاه نیاد و ظاهرش رو حفظ کنه.
"من منحرف نیستم جئون خودتی! اگر جزئیتر به قضیهی دوش گرفتن با هم نگاه کنی، میرسی به دوتا آدم لخت و خیس که توی فاصلهی خیلی کم از همدیگه وایسادن!"
جونگکوک حتی از قبل هم بلندتر خندید و قیافهی آروم و بیآزاری به خودش گرفت.
"ولی من فقط داشتم به این فکر میکردم که خودم موهای نرمت رو بشورم و وقتی لپات بخاطر بخار حمام گل انداختن بازم گازشون بگیرم."
جیمین متوجه بود که از این لحظه لپهاش هر لحظه توی خطرن، ولی راهی برای فرار کردن از دندونهای جونگکوک پیدا نمیکرد. پس فقط سرش رو تکون داد و سمت در راه افتاد.
"اگر میگی قراره خودت موهامو بشوری پس شاید بتونم موافقت کنم. تا نظرم عوض نشده زودتر بیا هیونگ."
جونگکوک نمیتونست از پشت سر جیمین لبخند کوچیکش رو ببینه، اما از لحن سرخوشش میتونست متوجهش بشه.
***
قدم مهمی برای جیمین بود که کاملا لخت با جونگکوک زیر دوش بایسته و هم خودش و هم جونگکوک راجع بهش مطلع بود، اما جونگکوک بهش اطمینان داده بود قرار نیست اتفاق خاکبرسری بینشون بیفته! از طرفی اینطور نزدیک بودن به هم توی شرایطی که قرار بود جفتشون بدون هیچی پوششی در معرض همدیگه قرار بگیرن، میتونست کمک بزرگی به جیمین و حملههای عصبیش باشه. پس هر دو پسر با ذهنی که خالی و سبک بود سعی کردن به این اتفاق یه شانس بدن و امتحانش کنن.
جونگکوک اول شروع به درآوردن لباسهاش کرد و وقتی جیمین هم داشت تک به تک لباسهای خودش رو درمیاورد، پسر بزرگتر مشغول تنظیم کردن آب دوش شد. بعد از اینکه جیمین تمام لباسهاش رو در آورد با تعلل کمی جلو رفت. جونگکوک زیر دوش ایستاد تا آب گرم موهاش رو خیس کنه و روی بدنش پایین بلغزه، و دستش رو سمت جیمین دراز کرد تا دوستپسرش رو هم نزدیک خودش، زیر دوش آب، بکشه. کمی عقب رفت تا جیمین جلوتر بیاد و بتونه زیر مقدار بیشتری از آب قرار بگیره. پسر کوچیکتر از حس لذتبخش برخورد قطرات آب گرم به پوستش، چشمهاش رو بست و لبخند کمرنگی زد.
جونگکوک شامپو رو برداشت و مقداری ازش رو توی دستش ریخت و بعد درحالی که به جیمین نزدیکتر میشد، دستش رو به آرومی توی موهاش کشید و شروع به ماساژ دادن سرش کرد تا زمانیکه حسابی کف کنه. جیمین با سرخوشی چشمهاش رو بسته نگه داشت و لبخند روی لبش بزرگتر شد.
بعد از اینکه جونگکوک به خوبی موهای دوستپسرش رو شست، دستهای کفیش رو دور شونههاش حلقه کرد تا جثهی کوچیک جیمین رو توی بغلش و کاملا زیر دوش بکشه و لپش اسیر دندونهاش بشه.
جونگکوک خالی نبسته بود! واقعا تصمیم داشت توی حمام لپ جیمین رو گاز بگیره و قرار نبود منصرف بشه، چون به محض اینکه چند دقیقه آب گرم باز بود و بخارش محوطهی حمام رو پر کرد، گونههای جیمین شروع به رنگ گرفتن کردن و اصلا نمیشد ازشون چشم برداشت؛ پس حتی بعد از اینکه کفها رو از توی موهای جیمین به خوبی آب کشید، دوباره دندونهاش روی لپهایی که حالا بخاطر گازهای آروم اما پشت سر همش کمی بیشتر سرخ شده بودن، قرار گرفتن. ولی زمانیکه آبکشی موهای پسر کوچیکتر تموم شد، دیگه دست جونگکوک لای موهای مشکی جیمین و دندونهاش رو لپهاش نبودن؛ بلکه لبش رو روی لبهای گرم جیمین، و دستهاش روی نقاط مختلف بدنش در حال سر خوردن بودن.
جیمین با تمایل سمت لمس جونگکوک بیشتر مایل شد و به لبهاش حرکت داد تا جواب بوسهی پسر بلندتر رو بده. دستش چپش بین موهای جونگکوک خزید و دست دیگهش رو روی عضلات سینهش سمت بالا کشید.
بعد از بوسهی نسبتا طولانیشون، قبل از اینکه جونگکوک برای بوسهی دیگهای جلو بیاد و فاصلهی ناچیز بینشون رو از بین ببره، جیمین با خندهی نخودی سرش رو کمی عقب برد و دستش رو دراز کرد تا شامپو رو برداره.
"بذار اول موهاتو بشورم. بعدش خودم میبوسمت." نیمهی دوم جملهش رو وقتی اخم کوچیک و دلخور جونگکوک داشت روی صورتش نقش میبست اضافه کرد.
بعد از شستن موهای جونگکوک، طبق قولی که داده بود طولانی و با تمام توجهش بوسیدش تا بهش نشون بده چقدر از اینکار لذت میبره. و بوسههاشون اونقدر ادامه پیدا کرد و هربار خیستر و شلختهتر از قبل شد که جیمین نمیتونست جلوی تحریک شدنش رو بگیره و جونگکوک حین آخرین بوسهشون متوجه عضو جیمین شد که به شکمش برخورد میکرد. درسته قرار بود عملیات خاکبرسری اتفاق نیفته، اما وقتی جیمین عضو برآمدهش رو با خواهش و نیاز به رون جونگکوک میکشید و ازش میخواست یه کاری -هرکاری- بکنه، جونگکوک به خودش اجازه نمیداد درخواست دوستپسرش رو نادیده بگیره! بنابراین قبل از اینکه حمام کردنشون تموم بشه و بیرون بیان، جونگکوک با یه هندجاب باعث اکو شدن نالههای بلند جیمین توی فضای حمام شد.
°•°•°•°•
سلام آفتابگردونا، من بالاخره بعد از کلی درگیری برگشتم :)🌻
ممنونم بابت صبوریتون~♡
برای جبران، پارت بعد قراره یه پارت خیلی طولانی و مهم باشه؛ امیدوارم ازش لذت ببرید :))

ВЫ ЧИТАЕТЕ
「 Remedy 」
Фанфик⌑ فیکشن: Remedy ⌑ | اتمام یافته✔︎ • کاپلها: مینگوک، تهگی • ژانر: زندگی روزمره، رمنس، فلاف، اسمات، کمی انگست • روز آپ: دوشنبهها ❗Tags: mention of rape and death (not Bangtan), panic attack, slow build, lack of communication at some point. ▪︎▪︎▪︎▪︎▪...