Part 27

1.2K 236 77
                                        

بعد از صبحانه که جونگ‌کوک خیالش از بابت مقدار غذایی که جیمین خورد راحت شد، از جیمین خواست همچنان پشت میز بمونه تا بالاخره راجع‌ به اتفاقات ۲۴ ساعت اخیر صحبت کنن.
جونگ‌کوک میدونست باید خیلی زود راجب مسائل مختلفی با همدیگه صحبت کنن و قصد نداشت این مکالمه رو عقب بندازه، و جیمین هم از دیشب منتظر بود این اتفاق بیفته، پس الان هر جفتشون آمادگی کامل رو داشتن؛ هرچند جونگ‌کوک مطمئن نبود از کجا شروع کنه.
"میخوای با خانواده‌هامون و رابطه‌ی خانوادگیمون شروع کنی هیونگ؟" جیمین با آرامش و لبخند ملایمی بهش پیشنهاد داد.
پسر بزرگتر با نگاهی که کمی رنگ تعجب داشت گلوش رو صاف کرد و سرش رو تکون داد. مشخصا جیمین آمادگی این مکالمه و شروعش از طرف جونگ‌کوک رو داشته‌... و حالا حتی از جونگ‌کوک هم آرومتر به نظر میرسید.
"احتمالا خودت میدونی قضیه چقدر پیچیده میشه اگر بخوایم ادامه بدیم یا با هم قرار بذاریم."
"میدونم هیونگ‌. من تا حالا راجب گرایشم با خانواده‌م صحبت نکردم و هیچ حدسی ندارم که اگر قرار باشه بهشون بگم چه واکنشی میدن."
جونگ‌کوک سرش رو تکون داد.
"والدین من از دو سال پیش از گرایشم باخبرن، اما تو پسرخاله‌می جیمین، و شش سال ازم کوچیکتری، بعید میدونم پدرم توی روابطم دخالت کنه اما فکر نمیکنم مادرم خیلی راحت با قضیه کنار بیاد و بتونه دست از نگرانی بکشه!"
"متوجهم. اگر بخوایم یه رابطه‌ی جدی رو شروع کنیم ترجیح میدم فعلا به هیچکدوم چیزی نگیم." جیمین با صدای آرومی گفت و نگاه نامطمئنش رو پایین انداخت تا به انگشت‌هاش که توی هم قلاب کرده بود خیره بشه.
"خودمم فکر میکنم اینطوری راحت‌تر باشه. از اونجایی که خودمونم واسه شروعش خیلی مردد بودیم ممکنه اونا هم خیلی نگران بشن." جونگ‌کوک انگار بیشتر داشت با خودش حرف میزد تا جیمین. اما پسر کوچیکتر حواسش بود و سرش رو سریع بالا گرفت.
"شروع- چی؟ مگه شروعش کردیم؟ اصلا هیونگ مگه میخوای شروعش کنی؟" با چشم‌های گرد و متعجب منتظر جواب جونگ‌کوک شد.
"پارک جیمین. منو تو دیروز به هم اعتراف کردیم، اونقدر همدیگه رو بوسیدیم که لب‌هامون داشت بی‌حس میشد و تمام شب توی بغلم خوابیدی؛ و حالا شک داری که میخوام باهات یه رابطه‌ی جدی رو رسما شروع کنم یا نه؟ به اندازه‌ی کافی مشخص نیست چقدر میخوامت؟"
جیمین سرخ شدن گونه‌هاش رو حس کرد.
"آهان... درسته. م-منم همینطور."
"تو هم همینطور چی؟" نیشخند جونگ‌کوک نشون میداد داره تلاش میکنه از قصد روی اعصابش پیاده‌روی کنه!
"منم میخوامت هیونگ، خیلی زیاد. مشخص نیست؟"
جونگ‌کوک انتظار نداشت جیمین با وجود گونه‌های رنگ گرفته‌ش جرعتش رو بکار ببنده تا اینطور حالش رو بگیره، بنابراین سرفه‌ی کوچیکی کرد و سرش رو تکون داد.
"نمیدونم از کِی انقد پررو شدی فشردنی."
جیمین چشم‌هاش رو چرخوند و اخم‌هاش رو توی هم برد،
"باشه هیونگ اگه ترجیح میدی دیگه راجب احساساتم صحبت نکنم از این به بعد انتظار نداشته باش-"
"هی هی..!" وسط حرف پسر کوچیکتر پرید، "ببخشید. هر وقت هر چی خواستی بگو، خب؟"
و نوبت جیمین بود که نیشخند پیروزمندانه‌ی کوچیکی تحویل بده که باعث میشد قند توی دل جونگ‌کوک آب بشه.
"خب کجا بودیم... مسئله‌ی بعدی شرکته. مسلما اگر کسی بفهمه تو دوست‌پسرمی شروع میکنن به حرف زدن پشتت و خبرها خیلی زود به گوش پدرمم میرسه، و اینطوری ممکنه پیش مادرم حرفی بزنه و اگر مادرم اینطور از وضع باخبر بشه حتما سکته میکنه."
جیمین بعد از شنیدن لفظ دوست‌پسر نزدیک بود با دمی که گرفته بود خفه بشه اما خودش رو قبل از اینکه چیزی بروز بده جمع و جور کرد‌.
حقیقتش این بود که جیمین اصلا آمادگی این رو نداشت که یهو نظر کل کارمندها رو به خودش جلب کنه و نگاه‌های قضاوت‌گرشون رو تحمل کنه، پس ترجیح میداد فقط دوستاش رو در جریان بذاره.
"هیونگ... منم بعید میدونم با اینکه کل شرکت قضیه رو بدونن کنار بیام، ولی میشه به دوستام بگم؟"
"حتی اگر قیافه‌ت رو اونقدر مظلوم نکنی بازم اجازه داری بهشون بگی عزیزم. دوستات میتونن از رابطه‌ت خبر داشته باشن اگر بهشون اعتماد داری و خودت تمایل داری در جریان بذاریشون."
با لحن ملایم جونگ‌کوک، نگاه پاپی‌طورش رو بیخیال شد و لبخند بزرگی روی صورتش نقش بست، میخواست روی همون صندلی آب بشه و برای نگاه شیفته‌ی پسر بزرگتر غش کنه.
"خب... دیگه؟"
جونگ‌کوک چشم‌هاش رو کمی جمع کرد و با جدیت نگاهش گوشه‌ی میز ثابت شد تا کمی فکر کنه.
"اوه، هیونگ! باید با سوکجین هیونگ مشورت کنم و ببینم برای شرایط جدیدمون چه پیشنهادی داره."
جیمین متوجه منظورش شد. اما تلاشش رو کرد این بار مانع رنگ گرفتن گونه‌هاش بشه.
"سلام منم بهش برسون و بگو حتما خودم جداگانه بهش زنگ میزنم تا ازش تشکر کنم." لبخندی زد و نگاه متعجب جونگ‌کوک روی صورتش کشیده شد.
"من این وسط از یه چیزی خبر ندارم، درسته؟"
"اون شبی که با هیونگ حرف زدم بهش گفتم حسم نسبت بهت چیه، هیونگم بهم جرعت داد و گفت با خودت راجبش حرف بزنم. اینجوری شد که فکر نامه به سرم افتاد."
جونگ‌کوک با یادآوری نامه، پخش شدن گرمایی رو توی قفسه‌ی سینه‌ش حس کرد و دستش رو روی میز جلو برد و دست جیمین رو بین دست بزرگتر خودش گرفت.
"میدونی چقدر بهت افتخار میکنم؟"
پسر کوچیکتر فقط لبخند زد و سرش رو پایین انداخت، چون طاقت اون نگاه گرم و خیره‌ی جونگ‌کوک رو نداشت.
بعد از اون جیمین بلند شد تا میز رو مرتب کنه و به جونگ‌کوک پیشنهاد داد توی این فاصله بره و با جین تماس بگیره. پسر بزرگتر هم سری تکون داد و سمت اتاقش رفت تا با هیونگش صحبت کنه.
"امیدوارم خبرهای خوب واسم داشته باشی. خیلی وقته منتظرم!" به محض وصل شدن تماس صدای سوکجین توی گوشش پیچید و باعث لبخندش شد.
"آره هیونگ، خبر خوب دارم. جیمین هم بهت سلام رسوند و گفت بعدا خودش زنگ میزنه تا ازت تشکر کنه."
"خودشه! پس واقعا خبر خوب داری! چطور پیش رفت؟" هیجانش از توی صداش کاملا مشخص بود.
"تا اینجا خیلی خوب پیش رفته... اعتراف کردیم، امروز راجب شرایط و سختی‌های احتمالی رابطه‌مون صحبت کردیم و الان هم رسما دوست‌پسرم به حساب میاد." بدون اینکه متوجه باشه، با گفتن جمله‌ی آخر احساس غرور و سرخوشی بهش غالب شده بود که باعث شد سوکجین خنده‌ی نخودی آرومی بکنه.
"از لحنت مشخصه خوب پیش رفته. فقط زنگ زدی پز بدی و تشکر کنی؟"
جونگ‌کوک هم آروم خندید، "راستش میخواستم ازت مشورت هم بگیرم..."
"میشنوم." حالا لحن سوکجین ملایم‌تر و جدی‌تر به نظر میرسید.
"هیونگ حالا که با هم قرار میذاریم، به نظرت باید دوباره به جیمین کمک کنم؟ چطور پیش بریم که هم حمله‌ی عصبیش شروع نشه و هم وابستگیش به من مطلق نباشه؟ منظورم اینه که.‌‌.. بالاخره باید خودش یه طوری با خودش کنار بیاد..."
"متوجه میشم چی میگی جونگ‌کوک." سوکجین به آرومی نفسش رو بیرون فرستاد و ادامه داد، "حالا که قصد دارین یه رابطه رو شروع کنین میتونین مثل هر زوج دیگه‌ای غلطای متعارف بکنین، و امیدوارم مجبورم نکنی جزئی‌تر توضیح بدم!"
"اوه، نه! کاملا مشخصه." توی صداش رگه‌ای از خنده‌ مشخص بود.
"فقط باید حواست باشه کم‌کم در کنار غلط‌های خودتون، جیمین رو هم با شرایط وقف بدی تا صرفا فقط به تو وابسته نشه‌. از اونجایی که ظاهرا با حضور تو مشکلی نداره پس بهش کمک کن تا اگر یه روز تنها بود و نیاز شد بتونه از پس خودش بربیاد‌. اینم واضح بود؟"
"عالی بود هیونگ. کامل متوجه شدم."
"خوبه. سوال دیگه؟"
"نه فکر میکنم بقیه‌ش رو بهتره بین خودمون حل کنیم... اگر متوجه منظورم-"
"اوه کاملا!" سوکجین وسط حرفش پرید و جونگ‌کوک رو به خنده انداخت.
"ازت ممنونم هیونگ. بابت همه‌ی کمک‌هات."
"به وجهه‌ی مظلومت عادت ندارم جئون. به جیمین سلام‌ برسون."
جونگ‌کوک با لبخندی که همچنان روی لب‌هاش بود تماسشون رو قطع کرد.
وقتی از اتاق بیرون رفت جیمین آشپزخونه رو جمع کرده بود و روی کاناپه منتظر نشسته بود.
"هیونگ چی میگفت؟"
"اگر بخوام دقیق حرفش رو تکرار کنم گفت، حالا که یه رابطه رو شروع کردین میتونین مثل یه زوج غلطای متعارف بکنین ولی حواست باشه به جیمین کمک کنی که اگر تنها بود و نیاز شد بتونه از پس خودش بر بیاد." با تموم شدن حرفش و دیدن گونه‌های رنگ گرفته‌ی جیمین لبخندی زد و جلو رفت تا کنارش بشینه، اما خیلی زود متوجه شد قرمزی صورت پسر بخاطر حرف‌هایی که شنید نبود، بلکه بخاطر چیزی بود که خودش تصمیم داشت بپرسه.
"پس... الان میتونیم یه امتحان بکنیم تا ببینم چقدر میتونم از پس خودم بربیام؟"
جونگ‌کوک ابروهاش رو بالا داد و چند ثانیه فقط به پسر مقابلش خیره شد. ظاهرا از حالا به بعد این شجاعت‌های ناگهانی جیمین قرار بود حسابی شوکه‌ش کنه.
"هر وقت که بخوای میتونیم امتحانش کنیم عزیزم."
جیمین لب‌هاش رو به هم فشرد و بعد سرش رو کمی کج کرد، "چطوره برای شروع دستاتو از هم باز کنی که حداقل بتونم بیام توی بغلت؟" با لبخند معذبی گفت و جونگ‌کوک متوجه شد طرز نشستن ناجور خودش شد. آرنج‌هاش رو روی زانوهاش گذاشته بود و انگشت‌هاش رو هم توی هم قفل کرده بود، و حقیقتا به نظر میرسید به طرز احمقانه‌ای مضطربه. با خنده‌ی کوتاهی سرش رو تکون داد و دست‌هاش رو باز کرد و جیمین رو توی بغل خودش کشید.
"مجبور نیستیم الان کاری بکنیم فشردنی. و اگر این چیزیه که میخوای، باید بدونی که هر وقت تو بخوای میتونیم همه چیز رو متوقف کنیم. و این که بخوای متوقف بشیم هیچ ایرادی نداره، متوجهی؟"
"متوجهم هیونگ. ولی واقعا... دلم میخواد امتحانش کنم..."
جونگ‌کوک سر پسر توی آغوشش رو بوسید و کمی بلندش کرد تا بتونه روی پای خودش راهنماییش کنه. جیمین وزنش رو جابجا کرد و پاهاش رو دو طرف بدن پسر بزرگتر روی کاناپه گذاشت، حالا بدن‌هاشون کاملا روبروی هم بود.
"پس قول بده باهام حرف بزنی و بگی هر لحظه دلت چی میخواد و اصلا معذب نباش، هوم؟"
"قول میدم. ولی خودت هم باید قول بدی باهام روراست باشی و حرف بزنی یا اگر خواستی متوقف بشیم بگی."
جونگ‌کوک با لبخند کوچیکی جلو رفت و بوسه‌ی کوتاهی رو لب‌های جیمین گذاشت؛
"از اینکه ملاحظه‌ی منو میکنی ممنونم جیمین. ولی الان تمرکزمون اینه که گارد تو رو پایین بیاریم و مطمئن بشیم حمله‌های عصبیت قرار نیست دیگه اذیتت کنن."
جیمین اخم کوچیکی کرد و دست‌هاش رو پشت گردن پسر موخرمایی به هم قفل کرد.
"ولی معنیش این نیست که قراره اتفاقات بینمون یک طرفه باشه. میخوام بتونی به اندازه‌ی من لذت ببری و همش نگران نباشی. نمیخوام همش تمام تمرکزتو روی من بذاری و فکر کنی صرفا داری بهم کمک میکنی. اگر اینطوری باشه پشیمون میشم."
قبل از اینکه بتونه از روی پای جونگ‌کوک بلند بشه، توسط دست‌های قویش که دو طرف لگنش بود دوباره روی پاهای جونگ‌کوک فرود اومد و لب‌های پسر بدون لحظه‌ایی توقف روی لب‌هاش قفل شد.
بدن جیمین ناخواسته بیشتر به سمت بدن جونگ‌کوک متمایل شد و سرش رو کج کرد تا عمق بوسه‌شون رو بیشتر کنه، که همون لحظه جونگ‌کوک عقب کشید.
"خیلی‌خب قبوله. و دیگه جرعت نکن تهدیدم کنی و از بغلم بری بیرون!" یکی از ابروهاش رو بالا برد و تا زمانی که جیمین به آرومی خندید و سرش رو به نشونه‌ی موافقت تکون داد، حالت جدی صورتش رو حفظ کرد.
"پس دیگه نگران نیستم و روی لذت بردن جفتمون تمرکز میکنم، و تو هم قول دادی که هر وقت هر چیزی توی ذهنت بود سریع باهام درمیون بذاری. درسته؟"
"درسته عزیزم." جیمین با لبخند بزرگی صورتش رو جلو برد و نوک بینی‌هاشون رو به هم زد اما جونگ‌کوک با چشم‌هایی که گرد شده بودن بهش خیره موند.
"دوباره بگو."
"چی رو دوباره بگم عزیزم؟" جیمین جلوی نیشخندش رو گرفت و روی کلمه‌ی عزیزم تاکید کرد.
جونگ‌کوک این بار چشم‌هاش رو ریز کرد و نگاه مشکوکی به پسر مو مشکی توی بغلش انداخت.
"داری از قصد این کارو میکنی! میدونی چقدر واست ضعیف و بیچاره‌م و یهو اینطوری بهم حمله میکنی!"
جیمین نتونست بیشتر از اون حالتش رو حفظ کنه و با خنده حلقه‌ی دست‌هاش رو دور شونه‌ی پسر بزرگتر محکم کرد تا کامل توی بغلش بگیردش.
"هیونگ بیشتر شبیه بچه‌هایی به نظر میرسی که بهشون گفتن تا یه هفته از شکلات خبری نیست!"
انگشت‌های جونگ‌کوک بدون هیچ هشداری روی پهلوش قرار گرفتن و مشغول قلقلک دادنش شدن.
"اول با کیوت بودنت بهم حمله میکنی و بعد مسخره‌م میکنی پارک جیمین؟ منو مجبور نکن ازت انتقام بگیرم."
جیمین همچنان که میخندید برای دور شدن از دست جونگ‌کوک با تقلا از روی پاهاش بلند شد اما جونگ‌کوک کمرش رو گرفت و باعث شد به پشت روی کاناپه بیفته.
حالا حداقل بخاطر اینکه دیگه قلقلکی در کار نبود میتونست نفس بکشه و چشم‌هاش که بخاطر خندیدنش هلالی شده بودن باز کنه تا لبخند پسر موخرمایی رو که بالای جثه‌ش خم شده بود، ببینه.
"خوشحالم منظورت از انتقام قلقلک بود هیونگ..."
جونگ‌کوک چشم‌هاش رو ریز کرد ولی بعد به آرومی خندید.
"چرا زودتر این روی شیطونت رو بروز نمیدادی هوم؟ حتی از قبلتم بیشتر خواستنی شدی."
دست جیمین رو گرفت تا بلندش کنه و پسر دوباره توی بغلش بخزه و روی پاهاش جا خوش کنه.
"چون خودت فقط روی منضبط رئیس جئون ترسناک قصه‌های تهیونگ رو نشون میدادی. از من چه انتظاری داشتی؟"
جونگ‌کوک ابروهاش رو بالا انداخت،
"رئیس جئون ترسناک قصه‌های تهیونگ آره؟ کیم تهیونگ کارآموز و دوست‌پسر مین یونگی؟ وقتشه یه سری به بخش یونگی هیونگ بزنم..."
چشم‌های جیمین بلافاصله گرد شد،
"نه نه! تهیونگ گناهی نداره فقط روز اول یکمی ترسوندمون که کارمونو خوب انجام بدیم، همین!"
جونگ‌کوک آروم صورتش رو جلو برد و گونه‌ی پسر رو بوسید.
"نگران نباش فشردنی، کاری با دوستت ندارم. اگرم میخواستم کاری داشته باشم یونگی هیونگ پشیمونم میکرد پس بجای دلسوزی واسه دوست‌پسر بقیه بهتره دلت به حال دوست‌پسر خودت بسوزه."
جیمین با لبخند خجالت‌زده‌ای موهای روی پیشونی جونگ‌کوک رو کنار زد و توی چشم‌های درخشانش خیره شد،
"دوست‌پسر من..." زمزمه‌ی آرومی کرد و با بزرگتر شدن لبخندش دوباره چشم‌هاش به شکل هلال ماه دراومدن تا باعث بشن قلب جونگ‌کوک دیوانه‌وار توی سینه‌ش بکوبه و حلقه‌ی دست‌هاش رو دور کمر دوست‌پسرش محکم‌تر کنه.
"خیلی دوستت دارم جیمین."
"خیلی دوستت دارم جونگ‌کوکی."
جونگ‌کوک با حس شیرینی که توی وجودش پخش شد، جیمین رو تویی بغلش گرفت و از روی کاناپه بلند شد تا سمت اتاقش بره و بالاخره کاری که جیمین درخواست کرده بود، شروع کنن.
~
منتظر انرژی دادنتون هستم💫🌻

「 Remedy 」Where stories live. Discover now