Part 30

1.3K 224 61
                                        

همراه این پارت دوتا آهنگ پیشنهاد دادم که اگر از جایی که مشخص شده پلی کنید، بهتر میتونید فضای داستان رو لمس کنید :)
•°•°•°
جیمین بین دوست‌هاش نشسته بود و داشت توسط رگبار سوالات و هیجانشون مورد تهاجم قرار میگرفت!
تهیونگ، هوسوک و نامجون بعد از اینکه ساعت کاری تموم شد توی یه کافه جمع شدن تا دهن جیمین رو سرویس کنن و در کنار این کار، بابت شروع رابطه‌ش هم بهش تبریک بگن.
"به نظرت قراره واکنش خانواده‌هاتون چطور باشه؟"
"اول کدومتون اعتراف کرد؟"
"چطوری اعتراف کردی؟"
"واکنشش بعد از اعتراف چی بود؟"
"جیمینی بهت افتخار میکنم خیلی بزرگ و عاقل شدی."
بعد از اینکه تمام سوالاتشون رو جواب داد و خیالشون رو از همه جهت راحت کرد، بالاخره وقتش رسید تا سیل سوال‌هاشون رو بیخیال بشن و بقیه‌ی وقتشون رو به لذت بردن از حضور هم بگذرونن. خوشبختانه نامجون از همون اول تونست خیلی خوب با تهیونگ و هوسوک ارتباط بگیره و جیمین از دیدن اینکه دوست‌هاش به راحتی با هم گرم گرفتن خوشحال بود.
حین زمانی که جیمین توی کافه مشغول لذت بردن از زمانش با دوست‌هاش بود، جونگ‌کوک توی خونه نشسته بود و با استرس داشت برنامه‌ای که تو ذهنش بود مرور میکرد و تلاش میکرد تمام خلاقیتش رو بکار بگیره. زمان زیادی رو صرف کرده بود که به بهترین نحو برنامه‌ریزی کنه اما نمیدونست چطور میتونه بهترین باشه و احساس میکرد هیچ کاری کافی نیست.
نمیدونست برای تولد جیمین آخر همون هفته، چه برنامه‌ای بریزه تا پسر کوچیکتر رو طوری که لایقشه خوشحال کنه.
اولین اقدامی که جونگ‌کوک کرد، رزرو کردن بخش وی‌آی‌پی رستوران موردعلاقه‌ش بود. اگر میخواست بهترین‌ها رو برای دوست‌پسرش فراهم کنه، باید با بهترین رستورانی که می شناخت شروع میکرد.
خوشحال بود زود تماس گرفته و رزرو رو انجام داده چون مطمئنا اگر تا آخر هفته و یکی-دو روز قبل از تولد جیمین تصمیم میگرفت این کار رو بکنه، حتما بهش اطلاع میدادن بخش مورد نظرش از قبل رزرو شده و مجبور میشد دقیقه‌ی نود و با استرس دنبال جایگزین بگرده.
دعوت کردن یونگی و سوکجین کار راحتی بود، و از اونجایی که یونگی قرار بود با تهیونگ بیاد، از طریق تهیونگ هوسوک رو هم دعوت کرد. بخش نسبتا سخت ماجرا نامجون بود. به بهانه‌ی اینکه میخواست راجع به به تابلوی رنگ روغن نظر نامجون رو بپرسه، تونست بدون اینکه جیمین شک کنه شماره‌ی دوستش رو ازش بگیره و بعد فقط کافی بود زمانی که جیمین اطرافش نبود باهاش تماس بگیره.
بعد از سفارش دادن کیک، بخش اول برنامه‌ش به خوبی برنامه‌ریزی شده بود و بخشی که بیشتر نگرانش بود، همچنان ریزه‌کاری‌های بیشتری طلب میکرد.
کادویی که از مدتی قبل چشمش رو گرفته بود آنلاین سفارش داد و مطمئن شد تا روز قبل از تولد به دستش میرسه. از اینجا به بعد رو باید می‌سپرد دست پسرعموی بزرگش، جیهیون. بعد از تماس تلفنی که باهاش داشت خیلی خلاصه بهش برنامه‌ش رو توضیح داد و ازش بابت کمکش تشکر کرد.
حالا تمام برنامه‌های توی سرش کاملا مناسب چیده شده بودن و قرار بود همه‌چیز طبق انتظارش پیش بره، اما نمیتونست دلشوره‌ی کمی که داشت از بین ببره و فقط امیدوار بود بتونه شب تولد جیمین رو به یکی از خاطره‌انگیزترین و قشنگ‌ترین شب‌های زندگیش تبدیل کنه.
***
جمعه شب، جیمین درحالی همراه دوست‌پسرش سوار ماشین میشد که فکر میکرد قراره یه راست از شرکت به خونه برگردن و دو روز تعطیل پیش‌رو رو با هم و به آرومی سپری کنن؛ اما خبر نداشت مقصدشون قراره جای دیگه‌ای باشه.
تا اواسط راه متوجه نشد اما به محض اینکه مسیر ناآشنایی که توش درحال حرکت بودن دید، با تعجب سمت جونگ‌کوک برگشت،
"هیونگ چرا از این مسیر اومدی؟ باید جایی بری؟"
"آره، یه کار خیلی مهم هست که قبل از رفتن به خونه باید حتما انجام بشه."
جیمین چیز دیگه‌ای نگفت و سرش رو تکون داد و متوجه لبخند محو جونگ‌کوک کنار لبش نشد.
با توقفشون مقابل رستوران، جیمین دوباره با نگاه متعجب به جونگ‌کوک خیره شد،
"اومدیم رستوران!"
"میدونم فشردنی." خنده‌ی آرومی کرد و پیاده شد.
جیمین هم پیاده شد و وقتی جونگ‌کوک نزدیک‌تر اومد و دستش رو گرفت، انگشت‌هاشون رو بین هم گره کرد.
"گفتم شاید خوب باشه یه شب با هم بیایم بیرون تا شام بخوریم، فردا هم تعطیله پس به نظرم وقت مناسبی میومد." با حالت بیخیالی گفت و جیمین باز هم بدون اینکه به چیزی مشکوک بشه، با لبخند شادابی سرش رو تکون داد.
"خیلی عالیه جونگ‌کوکی هیونگ‌. ممنونم."
جونگ‌کوک دست کوچیک جیمین رو بین دستش فشار مختصری داد و سمت ورودی رستوران راه افتاد.
از قصد از مسیری اومده بود تا راهشون کمی طولانی‌تر باشه، اینطوری طبق برنامه‌ی جونگ‌کوک، دوست‌هاشون زودتر میرسیدن و جیمین بی‌خبر از همه‌چی، سوپرایز میشد.
دل تو دل پسر مو خرمایی نبود که نگاه درخشان و هیجان‌زده‌ی جیمین رو توی چشم‌هاش ببینه و توی آغوش بگیردش.
جونگ‌کوک اسمش رو به پیشخدمت گفت تا به محل رزروشون راهنمایی بشن، و با هر قدم و نزدیک‌تر شدن به بخش خلوتی که فقط برای خودشون رزرو کرده بود، بی‌طاقت‌تر میشد.
به محض اینکه به بخش وی‌آی‌پی قدم گذاشتن، همه‌ی دوست‌هاشون کنار هم همزمان با گفتن 'تولدت مبارک جیمین!' باعث شدن پسر کوچیکتر با چشم‌های گرد شده برای چند لحظه سرجاش خشکش بزنه. و جونگ‌کوک قسم میخورد دیدن لبخندی که کم‌کم روی صورت غافلگیر شده‌ی جیمین پخش شد، یکی از زیباترین صحنه‌هایی بود که به عمرش دیده.
جیمین خیلی زود سعی کرد به خودش بیاد و درحالی که لب پایینش رو با ذوق گاز میگرفت، سمت جونگ‌کوک برگشت و اولین نفر محکم توی آغوشش کشیدش. پسر بلندتر موهاش رو بوسید و بعد از زمزمه کردنِ "تولدت مبارک عزیزدلم." آروم و کوتاه لب‌های دوست‌پسرش رو بوسید. جیمین با همون نگاه درخشانی که جونگ‌کوک منتظرش بود، ازش جدا شد و بعد از بغل کردن تک‌تک دوست‌هاشون، بالاخره همه روی صندلی‌هاشون، پشت میز، مستقر شدن.
"خدای من... هیونگ! چطوری... آخه- واو!" جیمین که همچنان توی شوک و ذوق غوطه‌ور بود خنده‌ی کوتاهی کرد و با دست راستش دست چپ جونگ‌کوک رو گرفت و فشار آرومی بهش داد.
"ازت ممنونم... اصلا انتظار نداشتم... حتی بعید میدونستم روز تولدم رو بهت گفته باشم!"
"از توی پرونده‌ی کارآموزیت دیدم دلبر، خودت بهم نگفتی." چشمک کوچیکی زد و باعث خنده‌ی دوباره‌ی جیمین شد.
"از همه‌تون واقعا ممنونم، دیدنتون اینجا کنار هم خیلی خوشحالم میکنه..‌. نمیدونم چطور بگم چقدر ذوق‌زده شدم..."
"نیازی به گفتن نیست مینی، چهره‌ت به وضوح احساس درونتو باهامون به اشتراک میذاره!" تهیونگ با لبخند بزرگی دستش رو پشت دوستش زد.
"درسته، گونه‌هات هنوز یکم گل انداختن." سوکجین با خنده‌ی کوتاهی حرف تهیونگ رو تایید کرد و جونگ‌کوک با پشت انگشت‌هاش به آرومی گونه‌هاش رو نوازش کرد.
"دوباره وسوسه شدم گازشون بگیرم." با صدای ملایمی کنار گوش جیمین زمزمه کرد و بلافاصله با حس کردن آرنج جیمین که دنده‌هاش رو خیلی آروم هدف گرفت، خندید و عقب کشید، "باشه جیمینی، امشب تسلیم میشم."
صحبت‌هاشون موقتا با اومدن گارسون برای گرفتن سفارششون قطع شد، و بعد از رفتنش دوباره همهمه‌ی کوچیکی سر میزشون بپا شد.
هوسوک زودتر از بقیه شروع کرد تا جیمین رو در جریان اتفاقات اخیر بذاره، "جیمین دوست‌پسرت هرطور بود تلاشش رو کرد تا اصلا از قضیه بویی نبری. روزی که میخواستن برنامه رو بهم اطلاع بدن، یکی از کارمندها بهم گفت باید خیلی سریع به دفتر رییس مین برم چون کار خیلی واجبی باهام داره، اونقدر استرس گرفته بودم که میخواستم درجا استعفا بدم! ولی به محض اینکه وارد دفتر شدم تهیونگ با خوشحالی پرید جلوم و گفت قراره برای تولدت سوپرایزت کنیم."
جیمین حتی با تصور چهره‌ی مضطرب هوسوک میتونست اونقدر بخنده تا دل‌درد بگیره. بعد از اون هم اونقدر به داستان نامجون خندید که حس کرد فَکِش داره درد میگیره! هیونگ کله‌پوک دوست‌داشتنیش بعد از اینکه جونگ‌کوک باهاش تماس گرفته بود اصلا متوجه نشده بود چه کسی پشت خطه و با تصور اینکه شخصی اشتباها شماره‌ش رو گرفته، تلفن رو روی جونگ‌کوک قطع کرده بود. پسر مو خرمایی دوباره تلاش کرده بود باهاش تماس بگیره اما نامجون که ظاهرا توی مود خوبی نبوده با لحن خطرناکی بهش هشدار داده توی گرفتن شماره دقت کنه و دیگه مزاحم نشه، و بعد از اون شماره‌ی جونگ‌کوک رو بلاک کرده بود. جونگ‌کوک هم مجبور شده بود با تلفن شرکت به نامجون زنگ بزنه و قبل از اینکه پسر فرصت کنه چیزی بگه، ازش خواست اول بهش مهلت بده تا خودش رو معرفی کنه.
غذاهاشون به موقع حاضر شد و باقی صحبت‌هاشون همراه شام ادامه داشت، و تمام مدت جیمین یا با خوشحالی لبخند میزد و نگاهش رو بین عزیزانش میچرخوند، و یا میخندید و به جونگ‌کوک تکیه میکرد تا از روی صندلی پایین پرت نشه!
موقع خداحافظی جیمین دوباره یه دور همه رو بغل کرد و وقتی مین یونگی با لبخند متقابلا بغلش کرد، همزمان هم شوکه شده بود و هم کمی خجالت کشید.
بعد از اینکه دوباره توی ماشین با جونگ‌کوک تنها شد، قبل از اینکه پسر بزرگتر ماشین رو به حرکت دربیاره، سمتش خم شد و بوسه‌ای روی لب‌هاش نشوند.
"جونگ‌کوکی من... امشب فوق‌العاده بود. انقدر بهم خوش گذشت که هیچوقت نمیتونم از یاد ببرمش. فکر کنم تا حالا انقدر غافلگیر نشده بودم!"
جونگ‌کوک از دیدن اینکه بخش اول برنامه‌ش کاملا موفقیت‌آمیز بوده و جیمین هم مشخصا راضی و خوشحاله، لبخند رضایت بخشی زد و گونه‌ی جیمین رو بوسید.
"خوشحالم از شب تولدت لذت بردی عزیزم."
بالاخره ماشین رو از پارکینگ خارج کرد و به سمت خونه راه افتاد، و همچنان هیجانی که توی وجودش بود رو حس میکرد. امیدوار بود بخش دوم هم کاملا مطابق میلش پیش بره.
هنوز مقدار زیادی از راه رو نرفته بودن که جونگ‌کوک گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و با جیهیون تماس گرفت.
"هیونگ، میخواستم ازت خواهش کنم به پروژه‌ای که قبلا ازت خواستم رسیدگی کنی... آره هیونگ درسته... من الان توی جاده‌م... نه خونه نیستم، حدودا یک ساعت دیگه میرسم خونه... ممنونم."
بعد از قطع کردن تماسش حتی لازم نبود زیرچشمی نگاهی به جیمین بندازه تا مطمئن بشه بویی از هدف پشت مکالمه‌شون نبرده. مطمئنا وقتی جونگ‌کوک از قبل با جیهیون همه‌ی مکالماتش رو هم هماهنگ کرده بود، پسر کوچیکتر متوجه چیزی نمیشد. علاوه بر اون، میدونست جیمین اصلا انتظار یه سوپرایز دیگه رو نداره و این یکی قرار بود حتی از قبلی هم بیشتر شوکه‌ش کنه.
بعد از اینکه توی پارکینگ آپارتمانش پارک کرد، گوشیش رو چک کرد و با تکست جیهیون مواجه شد که بهش اطلاع میداد همه‌چی مرتب پیش رفته، پس با خیال راحت و لبخندی که هرکار میکرد از روی لبش پاک نمیشد، همراه جیمین توی آسانسور قدم گذاشت.
[آهنگ Homesick از Dua Lipa رو پلی کنید.]
جیمین بعد از ایستادن آسانسور ازش خارج شد و سمت در رفت و بعد از وارد کردن کد و شنیدن صدای بوق کوچیکی که باز شدن در رو اطلاع میداد، دستش رو جلو برد تا در رو باز کنه اما دست جونگ‌کوک خیلی سریع روی دستش قرار گرفت.
"باید آروم بازش کنیم."
جیمین با تعجب به دوست‌پسرش نگاه کرد و متوجه صدای آرومی شد که از لای در نیمه‌باز به گوشش میرسید.
""هیونگ صدا رو میشنوی؟ کسی توی خونه‌ست؟"
جونگ‌کوک فقط با لبخند سرش رو به طرفین تکون داد و با حرکت خیلی آروم در رو باز کرد، و جیمین بلافاصله متوجه شد منظور جونگ‌کوک از آروم باز کردن در بخاطر چیه.
شمع.
از مقابل در ورودی تا وسط خونه از شمع‌های روشن و گلبرگ‌های رنگی پر شده بود و دو طرف مسیر رو تا وسط خونه براشون مشخص کرده بود تا به اونجا برن. میز کوچیکی که قبلا اونجا بود به کناری هدایت شده بود تا برای ایستادن جفتشون فضا ایجاد کنه و گلبرگ‌ها و شمع‌ها در انتهای مسیر، به دایره‌ی بزرگی میرسیدن که ظاهرا قرار بود جیمین همراه جونگ‌کوک درونش بایسته.
حالا که در کاملا باز شده بود جیمین میتونست بهتر صدای موسیقی آرومی که پخش میشد رو بشنوه. دستش رو جلوی دهنش گرفت و اونقدر به صحنه‌ی زیبای مقابلش خیره شد که تار شدن دیدش بابت اشک‌هاش رو حس کرد.
به آرومی سمت جونگ‌کوک چرخید و نگاه اشک‌آلود و شوکه شده‌ش رو به دوست‌پسرش که لبخند بزرگی روی لب‌هاش داشت دوخت.
"شب تولدت گریه نکن عزیزم." به آرومی دستش رو بلند کرد تا اشک‌های جیمین رو از گونه‌ش پاک کنه و بعد با سر به داخل خونه اشاره کرد،
"نمیخوای بریم تو؟"
جیمین خنده‌ی ناباورانه‌ای کرد و همینطور که به مسیر مشخص شده با شمع و گلبرگ قدم میذاشت، سرش رو تکون داد،
"اصلا چطوری اینکارو کردی وقتی تمام مدت با هم بودیم؟"
"فعلا لازم نیست نگرانش باشی اما بعد باید حسابی از جیهیون هیونگ تشکر کنم. کی میدونست انقدر استعداد و سلیقه به خرج میده و دقیقا طوری که ازش خواستم همه چیزو سر وقت آماده میکنه؟"
چشمک شیطونی به چشم‌های گرد شده‌ی جیمین زد و پشت سرش راه افتاد.
بعد از رسیدن به مرکز دایره، جیمین متوجه جعبه‌ی کوچیکی روی میز عسلی مقابلش شد. سرش رو بالا گرفت تا به جونگ‌کوک نگاه کنه و وقتی دوست‌پسرش با لبخند سرش رو بالا و پایین کرد، دستش رو جلو برد تا جعبه رو برداره و بازش کنه؛ و بلافاصله بعد از انجام دادنش، برای چندمین بار توی اون روز نفسش توی سینه‌ش حبس شد.
"وقتی دیدمش مطمئن بودم کاملا مناسب تو ساختنش. مثل تو قشنگ و ظریفه و دقیقا شبیه چشماته وقتی که میخندی." جونگکوک با لبخند آرامش‌بخشی که از روی صورتش پاک نشده بود دستش رو جلو برد و وقتی جیمین با تمایل زیاد سرش رو تکون داد، گردنبند رو از توی جعبه‌ش بیرون آورد تا دور گردن دوست‌پسرش ببنده. و جیمین تمام مدت چشمش به هلال ماه نقره‌ای رنگی بود که از زنجیر ظریف گردنبند آویزون بود و توی سوسوی نور شمع‌ها میدرخشید.
"جونگ‌کوک این... محشره! قشنگ‌ترین کادویی که تا حالا گرفتم... من-"
بخاطر بغض مجبور به قطع کردن جمله‌ش شد و قبل از اینکه بخواد سرش رو بالاتر بگیره تا توی چشم‌های جونگ‌کوک نگاه کنه، دست جونگ‌کوک چونه‌ش رو سمت بالا هدایت کرد و لب‌هاشون روی هم قرار گرفت.
جیمین با اشتیاق دست راستش رو پشت گردن جونگ‌کوک گذاشت و شروع به حرکت دادن لب‌هاش کرد و با دست دیگه‌ش جلوی کت پسر بلندتر رو توی مشتش گرفت. جونگ‌کوک سرش رو کمی خم کرد و دست‌هاش خودبه‌خود دور کمر جیمین مستقر شدن. لب پایین جیمین رو بین لب‌هاش کشید و به آرومی شروع کرد به تکون دادن بدن‌هاشون با ریتم موسیقی که در حال پخش بود. جیمین با فشار دستش پشت گردن جونگ‌کوک و جلو رفتن تا جایی که قفسه‌ی سینه‌شون به هم برخورد کنه، میخواست تا حد ممکن فاصله‌ی بینشون رو از بین ببره. لب‌هاش رو از هم باز کرد تا بوسه‌شون رو عمیق‌تر کنه و همراه حرکات ملایم جونگ‌کوک بدنش رو به ریتم موسیقی سپرد.
پسر بزرگتر زبونش رو روی لب جیمین کشید و به آهستگی داخل لب‌های باز جیمین سُرش داد تا زبون‌هاشون با هم برخورد کنن.
بعد از فاصله دادن بین لب‌هاشون برای نفس گرفتن، پسر بزرگتر دست راستش رو از کمرجیمین بلند کرد و روی بازوش گذاشت و تا پایین سر داد؛ جایی که انگشت‌هاشون رو به هم قفل کرد و جیمین با چشم‌های درخشانش فقط و فقط به چهره‌ی دوست‌داشتنی و زیبای دوست‌پسرش خیره شده بود که انگشت‌هاشون رو توی هم قفل میکرد.
با درک موقعیت جدیدشون لبخند محوی زد و شروع کرد به رقصیدن با جونگ‌کوکی که با دست گرمش دست کوچیکتر جیمین رو نگه داشته بود و دست دیگه‌ش پشت کمرش در حال هدایت حرکاتشون بود.
جیمین قدم‌های کوتاهش رو با پسر بلندتر هماهنگ کرد و دستی که پشت گردن جونگ‌کوک قرار داشت روی شونه‌ش گذاشت.
بدون اینکه لازم باشه چیزی بگن، فقط با لبخند به صورت همدیگه خیره شدن و حالت نگاه هر کدوم کافی بود تا احساساتش رو به وضوحِ تمام و کمال به دیگری نشون بده.
هر حرکت ریز نوازش‌وار دست جونگ‌کوک روی کمر باریک جیمین برای پسر کوچیکتر به اندازه‌ی تمام دنیا می‌ارزید. و متقابلا نگاه عمیق جیمین به پسر بزرگتر، پر بود از حالت ستودن و عشقی که جونگ‌کوک رو به خوبی متوجه خودش میکرد.
حرکات آهسته‌شون درحالی ادامه پیدا کرد که جیمین سرش رو روی شونه‌ی جونگ‌کوک گذاشت و برای چند ثانیه چشم‌هاش رو بست تا وجودش رو از آرامش آغوش امن و مطمئن جونگ‌کوک و ملایمت موسیقی پر کنه. بعد از اون سرش رو بلند کرد. چونه‌ش رو بالا گرفت تا بوسه‌ی دیگه‌ای درخواست کنه و جونگ‌کوک با علاقه‌ی تمام سرش رو خم کرد تا لب‌هاشون رو دوباره روی هم قرار بده.
جیمین بعد از بوسه‌ی کوتاهی عقب کشید و با آرامش توی چشمهای جونگ‌کوک خیره شد.
"چیزی میخوای دلبر؟"
"منو ببر به اتاقت، باهام عشقبازی کن و اونقدر منو ببوس تا تنها چیزی که بتونم به خاطر بیارم اسمت باشه. این چیزیه که میخوام."
جونگ‌کوک حتی نیاز نداشت برای مطمئن شدن دوباره از جیمین چیزی بپرسه. مشخصا جیمین آمادگی داشت و جونگ‌کوک هم آمادگی این رو داشت تا با تمام وجود مراقب پسر ریزجثه باشه و با عشق و لذت قلبش و وجودش رو لبریز کنه.
[آهنگ Blinding Lights از The Weeknd رو پلی کنید.]
بدون جدا کردن انگشت‌های حلقه شده‌شون از هم، سمت اتاق خواب جونگ‌کوک و تختش که مدتی بود به تخت مشترکشون تبدیل شده بود رفتن. وقتی مقابل هم و کنار تخت ایستادن، جیمین نفس عمیقی کشید با لبخند مطمئنش خیال جونگ‌کوک رو از قبل هم راحت‌تر کرد؛ دستش رو سمت کت جونگ‌کوک برد و بعد از اینکه درش آورد جونگ‌کوک کراواتش رو شل کرد و با کج کردن سرش، از گردنش خارجش کرد.
نوبت دکمه‌های پیرهن سفید جیمین بود که تک‌به‌تک توسط انگشت‌های کشیده‌ی پسر بلندتر باز بشن و درنهایت با سر خوردن لباس از روی شونه‌ش، روی زمین و کنار کراوات و کت جونگ‌کوک قرار بگیره.
پسر بزرگتر با گرفتن کمر جیمین با یه دست، بوسه‌ای رو شروع کرد و چند قدم برداشت تا به تخت برسن و بعد جیمین رو به آرومی روش خوابوند و روی جثه‌ش خم شد تا قبل از جدا کردن لب‌هاشون، لب پایین جیمین رو توی دهنش بکشه و با مکشی سرش رو عقب بیاره تا با صدا ازش جدا بشه. با بلند کردن بالاتنه‌ش روی زانوهاش نشست تا پیرهنش رو از سرش بیرون بکشه و روی زمین، پایین تخت، بندازه و جیمین که مدت زیادی منتظر این اتفاق بود، کمی روی آرنجش بلند شد و شروع کرد به حرکت دادن دستش روی عضلات ورزیده‌ی شکم پسر بزرگتر.
دستش رو سمت بالا و روی عضلات سینه‌ی جونگ‌کوک کشید تا به گردنش رسید و با گرفتن پشتش و وارد کردن فشار کمی دوباره جثه‌ی دوست‌پسرش رو روی خودش کشید تا بیشتر طعم بوسه‌هاش رو بچشه.
جونگ‌کوک این بار لب‌هاشون رو زودتر از هم فاصله داد اما عقب نرفت و فقط با کج کردن سرش شروع کرد به گذاشتن بوسه‌های پی‌درپی روی تمام صورت جیمین. تک‌تک اجزای صورتش، گونه‌هاش، چونه‌ش، چشم‌هاش و نوک بینیش رو به‌ آرومی و بدون عجله بوسید و جیمین با چشم‌های بسته، فقط غرق آرامش و خواستن بود.
جونگ‌کوک دوباره بدون فاصله گرفتن، لب‌هاش رو سمت گردن جیمین هدایت کرد و این بار بوسه‌هاش کندتر و با مکش بیشتری همراه بودن. با پیدا کردن حساس‌ترین نقطه‌ی گردن پسری که زیرش قرار داشت، بوسه‌های خیس و مکش‌هاش رو حوالی اون ناحیه متمرکز کرد تا بالاخره آه ریزی که از لب‌های جیمین فرار کرد رو بشنوه و جم خوردن دستش رو توی موهاش حس کنه.
بعد از گردن جیمین، جونگ‌کوک تصمیم گرفت بوسه‌های سریعی رو روی قفسه‌ی سینه‌ش ادامه بده تا به شکمش برسه. نگاهش که حالا کمی بیشتر رنگ خواستن و تمایل گرفته بود به آرومی بالا آورد و توی چشم‌های پسر زل زد، سر انگشت‌هاش به آهستگی روی پوست شکم جیمین سر میخوردن و روی تمام نقاطی که بوسیده بود کشیده میشد تا موهای پسر رو راست کنه و زیر رد انگشت‌هاش لرز خفیفی بکنه. جیمین سوختن گونه‌هاش رو زیر نگاه خیره‌ی چشم‌های باریک شده‌ی جونگ‌کوک حس میکرد. لبش رو گاز گرفت و سرش رو تکون داد تا به دوست‌پسرش اجازه‌ی پیشروی بیشتری رو بده. جونگ‌کوک از دعوتش استقبال کرد و کف دستش رو روی شکم جیمین گذاشت و تا جایی که کمر شلوارش اجازه میداد پایین آورد و وقتی در حال باز کردن دکمه و زیپ شلوار جیمین بود همچنان نگاهش رو از چشم‌هاش نگرفته بود.
بعد از درآوردن شلوارش، جیمین همچنان کمی لگنش رو بالا نگه داشت تا به جونگ‌کوک علامت بده لباس‌زیرش رو هم از پاش خارج کنه.
و وقتی کاملا لخت مقابل دوست‌پسرش دراز کشید، جونگ‌کوک باید نفس عمیق و لرزونی میکشید تا قلب بیچاره‌ش رو آروم کنه. خم شد و چونه‌ی جیمین رو بین انگشت‌هاش گرفت و نگاه خمارش رو از چشم‌هاش جدا نکرد، بدون بستن چشم‌هاش جلو رفت و لب پسر رو بین دندون‌هاش گرفت تا گازی ازش بگیره و تنها کاری که از جیمین برمیومد رها کردن آه آروم و نفس لرزونش بود.
جدا شدن دندون‌های جونگ‌کوک از لب‌هاش همراه بود با گرفتن کمربند جونگ‌کوک توسط جیمین. پسر بزرگتر همینطور که روش خم شده بود و نگاه عمیق و نافذش رو بهش دوخته بود، وزنش رو با یکی از دست‌هاش کنترل میکرد تا روی جیمین نیفته و با دست دیگه‌ش مشغول باز کردن کمربندش شد. مدت کوتاهی از روی جیمین کنار کشید تا شلوار و لباس‌زیر خودش رو از پاش خارج کنه.
سمت کشوی میز کنار تختش خم شد تا لوب و کاندوم رو بیرون بیاره و نگاهش سمت عضو جیمین رفت که مثل خودش نیمه‌سخت بود. پوشش کاندوم رو با دندون نیشش باز کرد و روی عضوش قرارش داد.
"خوب روی آماده کردنت وقت میذارم تا اذیت نشی عزیزم." برخلاف نگاه سرکش و تیره‌ش، صداش همچنان آرامش و ملایمت موردعلاقه‌ی جیمین رو داشت.
جونگ‌کوک مقداری از لوب رو روی انگشت‌هاش ریخت و با مالیدن انگشت‌هاش به‌هم خوب پخشش کرد و حرکتش رو ادامه داد تا کمی مایع روی دستش رو گرم کنه. بعد از اون دستش رو بدون مقدمه دور عضو جیمین حلقه کرد و باعث پریدن ناخودآگاه لگنش و ایجاد قوسی توی کمرش شد. پسر بزرگتر شروع کرد به تکون دادن دستش با سرعت زیاد روی سرتاسر عضو جیمین، تا جایی که پسر زیر لمسش شروع به پیچ و تاب خوردن و رها کردن ناله‌های بیقرار کرد. وقتی عضوجیمین به بیشترین مقدار سختی رسید، دست جونگ‌کوک به همون سرعتی که روش قرار گرفته بود عقب کشید و مشغول ریختن مقدار دیگه‌ای لوب روی دستش شد تا اول عضو پوشیده شده با کاندومش رو خوب بهش آغشته کنه، و بالاخره نوبت این بود که زانوهای جیمین رو از هم فاصله بده و بین پاهاش قرار بگیره.
"میخوای برگردی روی شکمت دراز بکشی؟ احتمالا دردش کمتره و بدنت راحت‌تره."
چیمین با مکث کوتاهی سرش رو به طرفین تکون داد: "میخوام بتونم راحت صورتتو ببینم، اینطوری بیشتر بهم آرامش میدی"
قلب جونگ‌کوک پرش دیوانه‌واری بخاطر ملایمت لحن و جمله‌ی جیمین کرد.
برای نشون دادن موافقتش با خواسته‌ی جیمین، سرش رو تکون داد انگشت وسطش آهسته مقابل ورودی جیمین رفت و وقتی لب‌هاشون فقط چند سانتیمتر از هم فاصله داشت و نفس‌هاشون توی هم گره میخورد، با برخورد انگشت پوشیده شده از لوبش به ورودی منقبض پسر، حبس شدن نفسش رو حس کرد.
"نفس‌های عمیق بکش عسلم...." جونگ‌کوک شروع کرد به گذاشتن بوسه‌های ریز روی چونه‌ی جیمین تا زمانیکه به لب‌هاش برسه و همزمان انگشتش رو دایره‌وار روی ورودی جیمین کشید و بعد از چند ثانیه، انگشتش رو کم‌کم درون سوراخ تنگش فشار داد تا کاملا واردش کنه.
جیمین طبق توصیه جونگ‌کوک شروع کرد به کشیدن نفس‌های عمیق و لرزون و بخاطر درد و سوزشی که دور ورودیش حس میکرد چشم‌هاش رو محکم روی هم فشار داد. با شروع حرکات انگشت جونگ‌کوک و عقب و جلو شدنش به کمک لوب، بدنش کمی به درد عادت کرد و جونگ‌کوک به زمزمه کردن حرف‌های شیرینش بین بوسه‌هاشون ادامه داد تا جیمین روی دردش متمرکز نشه. بعد از اینکه حس کرد انقباض دور انگشتش کم شده انگشت دومش رو به آهستگی اولی وارد کرد و همچنان با ملایمت جلو و عقبشون کرد. وقتی خط کمرنگی رو بین ابروهای جیمین دید دست دیگه‌ش رو دوباره به عضوش رسوند تا با پمپ کردنش از طریق موج لذتی که توی وجود پسر جریان پیدا کرد حواسش رو از درد پرت کنه.
"اهههه... هیونگ..."
"درسته بیبی، برای هیونگ ناله کن."
وقتی حرکات انگشت‌هاش راحت‌تر شد عضو جیمین رو رها کرد تا کاملا راست شده روی شکمش قرار بگیره و بجاش زاویه‌ی انگشت‌هاش رو کمی تغییر داد تا نقطه‌ی حساسش رو پیدا کنه.
طولی نکشید که با فریاد شوکه شده و غرق لذت جیمین متوجه بشه به هدفش رسیده، پس با ریز حرکت دادن سر انگشت‌هاش و مالش دادن همون ناحیه باعث شد جیمین کف پاهاش رو روی تخت بذاره و قوسی به کمرش بده و ناله‌ی گوش‌نوازی که برای جونگ‌کوک زیاد از حد بود، رها کنه. پسر بزرگتر تکون خوردن عضو بی‌تاب خودش رو حس کرد و بابت تمایل مهارنشدنیش برای شنیدن دوباره‌ی ناله‌ی جیمین و اونطور بی‌قرار تکون خوردن بدنش، حرکات انگشتش رو بدون هیچ رحمی بیشتر کرد تا زمانیکه جیمین به مرز از دست دادن عقلش برسه و شکمش رو با پریکامش خیس کنه.
"آهه...هی-هیونگ ن- آههه نمیتونم..."
"بگو هیونگو میخوای." صدای محکمش واضح بود و جیمین بلافاصله بعد از ناله‌ی بلندش بخاطر برخورد دوباره و دوباره‌ی انگشت‌های جونگ‌کوک با پروستاتش، حرف پسر بزرگتر رو تکرار کرد: "می- میخوامت. جونگ‌کوک میخوامت..." جمله‌ی دومش با ناله‌ی کشیده‌ی دیگه‌ای همراه بود و پسر بزرگتر رو به خوبی قانع میکرد.
انگشت‌هاش رو با صدای خیسی که بخاطر لوب ایجاد شد بیرون کشید. چند بار دیگه با دست خیسش عضوش رو پمپ کرد و لگنش رو سمت ورودی جیمین پایین‌تر برد.
"نفس عمیق فراموشت نشه خوشگله. هر زمان بهم بگی داری اذیت میشی میتونم متوقفش کنم و بیشتر آماده‌ت کنم."
بعد از اطمینان دادن به جیمین و دیدن سر تکون دادنش، عضوش رو مقابل ورودی جیمین که کمی ملتهب شده بود تنظیم کرد.
دست‌هاش رو زیر زانوی جیمین گذاشت و پاهاش رو کمی بالا آورد.
جونگ‌کوک با صبر و حوصله و به آرومی عضوش رو با فشاری وارد کرد و همینطور که جیمین رو پشت سر هم میبوسید و بین فشار وارد کردنش برای بیشتر سُر دادن عضوش داخل جیمین فاصله مینداخت تا کم‌کم عادت کنه، دستش رو از بالا تا پایین رونش نوازش‌وار میکشید.
بالاخره وقتی کاملا داخل جیمین قرار گرفت و لگنش با باسن پسر برخورد کرد، مکثی کرد تا مچ پای جیمین رو بگیره و کمی بالاتر بیاره تا سرش رو خم کنه و با ملایمت مچش رو ببوسه.
"تا اینجا عالی بودی عزیزم... حالت خوبه؟"
جیمین درد داشت اما نه اونقدری که طاقتش رو به کلی ازش بگیره. پس سرش رو تکون داد و مطمئن بود حالش بزودی خیلی از این که هست بهتر هم میشه.
جونگ‌کوک مچ پای جیمین رو رها کرد و عضوش رو تا نصفه خارج کرد تا با سرعت کمی دوباره داخل جیمین سُرش بده. بلافاصله صدای حبس شدن نفس جیمین رو شنید و دستش رو دید که سمت شکمش رفت.
"ک-کوک... دستت..." دست دیگه‌ش رو سمت جونگ‌کوک دراز کرد تا دستش رو بگیره. پسر بزرگتر حتی برای مضظرب شدن زمان نداشت، چون جیمین دستش رو گرفت و به سرعت روی شکم خودش گذاشت، "حسش میکنم... تکون خوردنتو دقیقا داخل خودم حس میکنم! میدونم با دستت نمیتونی حسش کنی فقط... جالبه."
جونگکوک خنده‌ی کوتاهی کرد و سرش رو تکون داد.
"آره فشردنی نمیتونم زیر دستم حسش کنم، ولی دارم دیواره‌ی تنگتو دور یه جای خیلی بهتر حس میکنم." دست گرمش رو نوازش‌وار روی شکم جیمین حرکت داد و اینبار با سرعتی کمی بیشتر از قبل ضربه‌ای توی حفره‌ی گرم دوست‌پسرش زد، سرش رو عقب داد و آه آرومی بخاطر فشار لذت‌بخش سوراخ جیمین دور عضوش رها کرد.
جیمین با لذتی که از تکون خوردن دیک جونگ‌کوک داخلش داشت لب پایینش رو گاز گرفت و دستش رو کمی تکون داد تا انگشت‌هاش رو توی انگشت‌های پسر بلنتر قفل کنه. جونگ‌کوک با بالا آوردن دست‌های قفل شده‌شون توی هم، دست جیمین رو چرخوند و روی نبضش رو بوسید. با ضربه‌ی بعدیش دست دیگه‌ی جیمین رو بالا آورد تا نبضش رو ببوسه، ضربه‌ی دیگه‌ش همراه بود با خم شدن روی بدن جیمین و وقتی نبض گردنش رو طولانی‌تر بوسید، همزمان ضربه‌ی دیگه‌ای که اینبار محکم‌تر و با زاویه‌ی متفاوتی بود زد.
جیمین گردنش رو عقب داد و با فشار دادن سرش رو بالشت بخاطر ضربه‌ی مستقیم جونگ‌کوک روی پروستاتش ناله‌ی بلندی کرد.
"ب-بازم... آهههه-" ناله‌ی بعدش با ضربه‌ی محکم و سریع جونگ‌کوک که پشت سر هم به کمرش موج میداد، توی گلوش خفه شد؛ پسر بزرگتر بعد از سه‌تا ضربه‌ی پی‌درپی که همزمان هم نفس جیمین رو بند میاورد و هم باعث بلندتر شدن ناله‌هاش میشد به دوست‌پسرش مهلت کوتاهی داد تا نفسی تازه کنه و بعد از دم عمیقی که جیمین گرفت، جونگ‌کوک زانوهاش رو گرفت و بالاتر آورد تا زمانیکه به قفسه‌ی سینه‌ش چسبیدن، و شروع کرد با سرعت زیادی ضربه‌های پشت سر هم و محکمش رو توی سوراخ خیس و تنگ جیمین زد.
سرعت و موقعیت موردنظرش رو پیدا کرده بود و چنگ ناخن‌های جیمین روی پشتش به خوبی نشون دهنده‌ی لذتش بود.
جونگ‌کوک بدون کم کردن سرعتش ضربه‌هاش رو مستقیم روی پروستات جیمین فرود میاورد و ناله‌های بی‌قرار پسر داشت لحظه به لحظه بیشتر شبیه به جیغ‌های ریز میشد؛ پیچ و تاب بدنش بیشتر شده بود و برخورد بدنهاشون باعث ایجاد صدای خیسی توی اتاق میشد.
ناله‌های کشیده‌ی جیمین با بالا و پایین شدن بدنش بخاطر ضربات محکم جونگ‌کوک ریتم گرفته بود و حالا دیگه هیچ کنترلی روی متوقف کردن فریادهاش نداشت.
"ه-هیونگ... آه آهههه ج-جونگکوک دیگه... آهههه دیگه نمیتونم..."
چشم‌هاش رو روی هم فشار داد و با ناله‌ی بلند بعدیش ضربات جونگ‌کوک محکم‌تر شد.
"لازم نیست نگهش داری بیبی... واسم بیا... داری عالی انجامش میدی.."
با غرش خفه‌ای که کرد ضربه‌ی محکم بعدیش رو زد تا جیغ بی‌طاقت جیمین روبشنوه و چشم‌هاش رو روی لرزشهای پی‌درپی باسن جیمین بخاطر ضربه‌هاش نگه داشت.
پاهای جیمین رو رها کرد تا دوباره کف پاش روی تخت قرار بگیره و بعد با دست‌هاش دو طرف کمرش رو گرفت و از روی تخت بلندش کرد و خودش هم روی زانوهاش بلند شد تا مستقیم و با بیشترین توانش ضربه‌های آخرش رو بزنه تا جفتشون به ارگاسم برسن.
"ن‌... آه هیوووونگ... نزدیکم... دیگه-" بخاطر ناله‌ی خفه‌ش نتونست جمله‌ش رو کامل کنه اما با ضربه‌ی مستقیم جونگ‌کوک روی پروستاتش و حلقه شدن مشتش دور عضوش و وارد شدن فشار از طرف جونگ‌کوک، باعث شد با بلندترین ناله‌ی اون شب، با فشار زیادی روی دست جونگ‌کوک و شکم خودش خالی بشه.
همینطور که درحال نفس‌نفس زدن و بیرون ریختن کامش از شکاف عضوش بود، جونگ‌کوک ضربات نامنظم آخرش رو زد و با ناله‌ی عمیقی اسم جیمین رو صدا زد و توی کاندوم و داخل حفره‌ی تنگ جیمین خالی شد.
قبل از اینکه بدن بی‌جونش روی تخت فرود بیاد، با دقت و به آرومی از جیمین بیرون کشید تا اذیتش نکنه و بعد از گره زدن و دور انداختن کاندوم به شکم کنار جیمین دراز کشید و دستش رو دور جثه‌ش حلقه کرد،
"حالت خوبه دلبر خواستنی؟"
"فکر کنم هنوز به خودم نیومدم... ولی عالی‌ام!" هر جفتشون درحال نفس‌نفس زدن خنده‌ی کوتاهی کردن.
جونگ‌کوک با فشار دستش جثه‌ی جیمین رو بیشتر به خودش نزدیک کرد و سرش رو توی گودی گردنش فرو کرد.
"منم بهتر از این نمیشم."
انگشت‌های جیمین با تنبلی شروع به حرکت کردن توی موهای دوست‌پسرش کردن و با چرخوندن سرش، بوسه‌ای روی شقیقه‌ی جونگ‌کوک گذاشت.
"خوشحالم هیونگ."
جونگ‌کوک لبخندی زد و چند دقیقه دیگه توی بغل جیمین موند تا حالش سر جا بیاد و بعد از روی تخت بلند شد تا سمت حمام توی اتاقش بره و با حوله‌ی نم‌داری برگرده.
کنار پای جیمین روی تخت نشست و مشغول تمیز کردن شکمش شد.
"یکم پاهاتو فاصله بده عزیزم، باید زود تمیزت کنیم."
جیمین طبق حرف پسر بزرگتر عمل کرد و جونگ‌کوک بعد از پاک کردن حفره و رون‌هاش، حوله رو به حمام برگردوند و خیلی سریع روی تخت کنار جیمین برگشت. قبل از اینکه دوباره کنار دوست‌پسرش دراز بکشه، مچ پای جیمین رو گرفت و کمی بالا آوردش و با خم کردن سرش مشغول گذاشتن بوسه‌های ریز روی اینچ به اینچ پوست نرم رون پسر شد.
بعد از اینکه دلش راضی شد و خنده‌های نخودی جیمین که گهگاه بخاطر قلقلک اومدن رونش که گوشش رو پر کردن، بالاخره جثه‌ش رو کنار جیمین رها کرد و دست‌هاش به‌طور خودکار از هم باز شدن تا دوست‌پسرش خودش رو توی آغوشش بکشه و دستش رو روی قفسه‌ی سینه‌ش استراحت بده.
جونگ‌کوک چشم‌هاش رو بست و سرش رو کج کرد تا پیشونی جیمین رو هم غرق بوسه‌های پی‌درپی بکنه.
"فکر کنم یکی از بهترین تولدهای عمرم باشه..."
"پس به هدفم رسیدم. خوشحالم بابتش."
لب‌های جیمین با دیدن لبخند راضی و بانمک جونگ‌کوک، خودبه‌خود کش اومدن.
"فکر نمیکردم انقدر پشت سر هم سوپرایزم کنی."
لبخند جونگ‌کوک بزرگ‌تر شد، اما جیمین از دلیل اصلیش اطلاعی نداشت.
فقط جونگ‌کوک بود که میدونست قراره فردا صبح با کیکی که قبلا سفارش داده بود و توسط جیهیون تحویل گرفته شده بود و همین الان توی یخچال قرار داشت، بالای سر جیمین بره و با بوسه‌هایی که از اون کیک خامه‌ای شیرین‌تر بودن، بیدارش کنه.
°•°•°
رسیدیم به اواخر فیک آفتابگردونا :")
منتظر انرژی دادنتون باشم دیگه؟•°♡

「 Remedy 」Where stories live. Discover now