Part 32 (Last)

1.7K 217 63
                                        

بعد از برگشتن از سفر کوتاهشون، جیمین باید برای کلاس‎های دانشگاهش که فردای همون روز بود آماده میشد. و بعد از اتمام کلاس‎هاش مستقیما به شرکت میرفت.
جونگ‎کوک بعد از تماسی که با منشی لی داشت تا ببینه این چند روز چه اتفاقاتی توی شرکت افتاده، به جیمین اطلاع داد فردا باید توی یه جلسه‎ی خارج از شرکت حضور داشته باشه، بنابراین میتونه بعد از تموم شدن کلاس‎های جیمین دنبالش بره تا با همدیگه سمت شرکت برن.
پس بعد از انجام هماهنگی‎ها حین شام خوردن، برای خواب آماده شدن تا برای فردا انرژی کافی داشته باشن.
***
جیمین یادداشت‎های مربوط به پروژه‎ی جدیدش رو توی کیفش گذاشت و بعد از چک کردن تکستی که از طرف جونگ‎کوک داشت و مطلعش میکرد که مقابل محوطه‎ی پشتی دانشگاه منتظرشه، کیفش رو برداشت و از ساختمون دانشکده خارج شد.
بعد از رسیدنش به ماشین، جونگ‎کوک پیاده شد و با لبخندی سمتش اومد. قبل از اینکه جیمین بخواد لبخند دوست‎پسرش رو با یه بغل کوتاه جواب بده، با صدای کسی که از پشت سر صداش میزد چرخید و نگاهش به همکلاسیش افتاد.
"جیمین اوپا یادم رفت توی کلاس شماره‎ت رو بگیرم. باید برای پروژه‎ی تیمی در ارتباط باشیم، قرار شد من سرگروه باشم پس تا امشب نکاتی که باید انجام بشه به همه‎تون اطلاع میدم."
جیمین سری تکوک داد و با گرفتن گوشی دختر که به سمتش دراز شده بود شروع به تایپ کردن شماره‎ش کرد.
جونگ‎کوک جلوتر رفت و دقیقا چسبیده به جیمین ایستاد و دستش رو جلوی دختر دراز کرد تا خودش رو معرفی کنه، "جئون جونگ‎کوک."
دختر نگاهش رو از جیمین گرفت و با تعجب به جونگ‎کوک داد.
خیلی کوتاه با پسر مو خرمایی دست داد و بعد کمی سرش رو با حالت سوالی کج کرد.
"تا حالا شما رو توی دانشکده ندیده بودم."
"درسته. اومدم دنبال دوست‎پسرم." و با لبخند کمرنگی دستش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و متوجه نشد پسر کوچیکتر در تلاشه لبخندش رو مخفی کنه.
دختر سرش رو با تعجب تکون داد و گوشیش رو پس گرفت و بعد از خداحافظی کوتاهی نگاه عجیبی بین دو پسر انداخت و تنهاشون گذاشت تا بالاخره سوار ماشین بشن.
جیمین بعد از بستن در ماشین نتونست بیشتر خودش رو کنترل کنه و ریز خندید.
"چیشده؟" نگاه متعجب جونگ‎کوک با اخم کمرنگی بین ابروهاش از چشم پسر کوچیکتر دور نموند.
 "هیونگ لازم نبود سر هیچی حسود بشی. همکلاسیم خودش دوست‎پسر داره!"
جونگ‎کوک با گوش‎هایی که کمی رنگ گرفته بودن گلوش رو صاف کرد و نگاهش رو سمت جاده چرخوند تا ماشین رو به حرکت دربیاره.
"حسودی کجا بود پارک جیمین. فقط از خوشحالی اینکه دوست‎پسرتم دوست دارم کل دنیا رو در جریان قرار بدم."
جیمین احساس میکرد تُن صدای جونگ‎کوک آروم‎تر از همیشه‎ست و رگه‎ای از خجالت توش حس میشه. لبخندی زد و دستش رو روی رون جونگ‌‎کوک گذاشت،
"خوبه، اینطوری کل دنیا در جریان قرار میگیرن چه دوست‌‎پسر محشری دارم."
و بلافاصله میتونست لبخند محوی که روی لب‎های دوست‎پسرش شکل گرفت رو ببینه.
***
جیمین خبر نداشت کارما قراره انقدر زود و به این محکمی توی صورتش بزنه!
یک ساعت قبل از پایان زمان رسمی از کارشون مونده بود که پسری که بهش میومد کارآموز باشه، از بخش مالی اومد تا گزارشی رو تحویل جونگ‎کوک بده و شخصا توضیحات مربوطه رو بهش ارائه بده. جیمین همراه پسر وارد دفتر رئیس جئون شد و جای همیشگیش نشست و پسر هم با اشاره‎ی جونگ‎کوک مقابلش نشست.
و ظاهرا کارما تصمیم داشت برای مسخره کردن جونگ‎کوک و پیش کشیدن حسودی چند ساعت قبل توی ماشین، حالا سر جیمین بلایی بیاره.
چند دقیقه‎ی اول صحبت‎های پسر، که خودش رو کانگ معرفی کرده بود، همه چیز به خوبی پیش رفت تا اینکه جیمین احساس کرد نیش کانگ برای صحبت با رئیس یکمی زیاد از حد بازه! و جونگ‎کوک با اخم سرش رو توی برگه‎ها کرده بود و متوجه هیچ چیز نبود. پسر کوچیکتر با صدای نسبتا کمی نفسش رو بیرون داد و به خودش امیدواری داد که اشتباه فکر میکنه و نباید مثل بچه‎ها حسودی کنه.
اما بعد از گذشت چند دقیقه‎ی دیگه و تغییر کردن حالات صورت و رفتار کانگ که از نظر جیمین داشت بی‎نهایت و به طرز غیر قابل انکاری به لاس زدن شباهت پیدا میکرد، پسر مو مشکی تحملش رو از دست داد و تصمیم گرفت جونگ‎کوکی رو که هنوز هم هیچ ایده‎ای نداشت اطرافش چخبره، از شرایط خلاص کنه.
پس به محض اینکه سکوت توی فضای دفتر حاکم شد، نگاهش رو از کانگ گرفت و به جونگ‎کوک داد،
" راستی آقای رئیس یه تماس تلفنی داشتین که خواستن به محض خلوت شدن سرتون باهاشون تماس بگیرین."
"اوه؟ کی تماس گرفته بود؟"
جونگ‎کوک بالاخره نگاهش رو از برگه‎های مقابلش گرفت و سرش رو بالا آورد تا نگاهی به جیمین بنداره و ناخودآگاه اخم بین ابروهاش کمرنگ‎تر شد.
جیمین نگاه خیره‎ش رو به تخم چشم‎های کانگ داد،
"دوست‎پسرتون."
"که اینطور... حتما خیلی زود باهاش تماس میگیرم." و فقط جیمین متوجه تُن صدای جونگ‎کوک شد که مشخصا درحال کنترل کردن خنده‎ش بود.
اما نتیجه برای جیمین رضایت‎بخش بود چون ابروهای کانگ بلافاصله بالا پریدن و بعد از اینکه با گونه‎های رنگ گرفته سرش رو پایین انداخت دیگه لاس زدنش رو ادامه نداد و بعد از تایید جونگ‎کوک، از دفتر خارج شد.
"خب عزیزم حالا که تنها شدیم میتونی بگی دوست‎پسر حسودم باهام چیکار داشت یا حتما باید باهات تماس بگیرم؟" حالا دیگه نیازی نبود نیشخندش رو پنهان کنه و جیمین احساس میکرد گرما داره به سمت گونه‎هاش هجوم میبره.
"اگر فکر میکنی حسودی کردم پس احتمالا خیلی خوب متوجه لاس‎های اون پسره هم شدی..." تصمیم داشت لحنش حق به جانب باشه ولی از اونجایی که خودش به احمقانه بودن کارش واقف بود، لحنش آروم و خجالت‎زده شده بود.
"بخاطر همین هم سرمو با اخم پایین نگه داشتم تا بیخیال بشه، ولی دوست‎پسر فشردنی حسودم اونقدری صبور نیست که بشینه و لاس زدن بقیه رو تماشا کنه و چیزی نگه، هوم؟"
جیمین میدونست دیگه هر چیزی هم که بگه فایده نداره، دستش رو روی صورتش گذاشت تا بیشتر از اون زیر نگاه جونگ‎کوک ذوب نشه.
"هیونگ خودم میدونم کارم بچگانه بود، بیا فقط بیخیالش بشیم."
جونگ‎کوک که بخاطر دیدن حرکات جیمین و حسودی زیرپوستیش قند توی دلش آب شده بود خنده‎ی ریزی کرد و از پشت میزش بلند شد تا سمت پسر کوچیکتر بره و از پشت بغلش کنه.
"ولی به نظرم خیلی بانمک شده بودی فشردنی."
اما طبق حرف جیمین دیگه موضوع رو پیش نکشید تا جیمین دستش رو از صورتش پایین بیاره و پسر بلنتر بتونه صورتش رو غرق بوسه‎های کوچیک بکنه.
***
[چهار ماه بعد]
با خوندن تکست تهیونگ که اطلاع داده بود همه‎چیز داره به خوبی و خوشی میگذره، لبخندی روی لب‎های جیمین نقش بست.
شب قبل، هر هفت نفرشون به اصرار یونگی و تهیونگ برای شام دور هم جمع شده بودن؛ چون قرار بود امروز یونگی، تهیونگ رو پیش خانواده‎ش ببره و با هم آشناشون کنه. اینطور شد که بخاطر حجم استرس زیاد هر دو پسر، دوست‎هاشون تصمیم گرفتن شب رو دور هم باشن تا کمی از استرسشون کم بشه.
و حالا جیمین بعد از دوش کوتاهی که همراه دوست‎پسرش گرفته بود، روی تختشون دراز کشیده بود؛ و درحالی که بجز حلقه‎ی کاپلی مشترکشون توی انگشتش، چیزی به تن نداشت منتظر جونگ‎کوک بود تا بالاخره دوش آب رو ببنده و از حمام بیرون بیاد.
انتظارش طولانی نشد و چند دقیقه بعد جونگ‎کوک هم از حمام خارج شد و درحالی که با یه حوله درحال خشک کردن موهاش بود و حوله‎ی دیگه‎ای دور کمرش بسته بود، با دیدن جیمین روی تخت بدون هیچ لباسی، ابروهاش رو بالا برد و برای چند ثانیه سر جاش بدون تحرک موند؛
"تمام مدت زیر دوش توی نزدیک‎ترین فاصله ازم وایسادی و نذاشتی حتی موهات رو بشورم چون میگفتی اگر انگشتم بهت بخوره ممکنه به کارای بدبد ختم بشه؛ و الان با این منظره ازم استقبال میکنی؟ کی میدونست انقدر سنگدلی پارک جیمین..."
"منظورت چیه؟"
جونگ‎کوک اخم دلخوری کرد و نگاهش رو از جیمین گرفت تا سمت کمد لباس‎هاش بره، "منظورم اینه که منم تا یه حدی میتونم جلوی خودمو بگیرم!"
"ولی مگه من ازت خواستم که الان جلوی خودتو بگیری؟" نیشخندش رو میشد به راحتی از لحنش تشخیص داد.
جونگ‎کوک دوباره با ابروهای بالا رفته سمتش برگشت.
"جیمین همین یه بار ازت میپرسم. برم لباس بپوشم تا بگیریم بخوابیم یا برگردم روی تخت و کاری کنم فردا وقتی بیدار شدی تمام بدنت کوفته و پر از ردهای ارغوانی باشه؟"
جیمین با حالت نمایشی خودش رو مشغول تفکر نشون داد، "موندم انقدر که خوب حرف میزنی میتونی خوب هم عمل کنی یا نه..."
"خودت خواستی فشردنی پررو!" جونگ‎کوک مسیر قدم‎هاش رو سمت تخت تغییر داد و جیمین با خنده بلند شد و روی تخت نشست تا لب‎هاش رو به لب‎های دوست‎پسرش برسونه.
جیمین روی زانوهاش بلند شد تا تسلط بیشتری داشته باشه و حین اینکه دست‎هاش خیلی زود دور گردن جونگ‎کوک حلقه شدن، یکی از دست‎های پسر بزرگتر هم  سمت کمرش رفت تا به تعادلش کمک کنه و همزمان گرمای پوست نرم جیمین رو حس کنه. دست دیگه‎ش رو روی ستون فقرات پسر بالا و پایین برد تا آه آرومی که جیمین از سر لذت کشید، بین لب‎هاشون خفه کنه.
دست‎ راست جیمین از دور گردن جونگ‎کوک باز شد تا از روی سینه‎ش سر بخوره و لبه‎ی حوله‎ای که دور کمر پسر بلندتر بسته شده بود قرار بگیره. با پایین‎تر سر دادن انگشت‎هاش، حوله رو از دور کمر جونگ‎کوک شل کرد و روی زمین انداختش. همونطور که زبون دوست‎پسرش توی دهنش درحال چرخیدن بود، جیمین دستش رو دور عضو جونگ‎کوک حلقه کرد و بعد از فشار مختصری که باعث آزاد شدن ناله‎ی آرومی از بین لب‎های پسر مو خرمایی شد دستش رو دوباره پشت گردن جونگ‎کوک منتقل کرد تا با فشار کمی ازش بخواد جلوتر بره و بتونن با هم روی تخت دراز بکشن و بوسه‎ی پرحرارتشون رو ادامه بدن.
جونگ‎کوک طبق خواسته‎ی جیمین روی تخت رفت و جیمین رو به آرومی به پشت خوابوند و یکی از دست‎هاش رو کنار سرش ستون کرد تا وزنش رو کنترل کنه و با دست دیگه‎ مشغول فتح بدن سکسی دوست‎پسرش شد. بعد از سر خوردن انگشت‎هاش توی بخش داخلی رون جیمین و لرزی که پسر زیر لمسش کرد، کمی بین لب‎هاشون فاصله انداخت و همونطور که همچنان موقع صحبت کردن لب‎هاشون به‎هم برخورد میکرد با صدایی که حالا بابت تحریک شدنش بم شده بود زمزمه کرد: "بیبی میتونی واسم بچرخی و وزنتو روی دستا و زانوهات بندازی؟"
و جیمین باید جلوی خودشو میگرفت که فقط با شنیدن پوزیشنی که جونگ‎کوک داشت پیشنهاد میداد ناله نکنه.
بعد از اینکه پسر بزرگتر فاصله‎ی بینشون رو بیشتر کرد تا جیمین برای عوض کردن موقعیتش فضا داشته باشه، پسر کوچیکتر برگشت و بعد از قرار گرفتن توی موقعیت جدیدش، پاهاش رو بیشتر از هم فاصله داد تا دید خوبی به جونگ‎کوک بده و بعد از شنیدن دَم عمیقی که پسر بزرگتر به محض برخورد نگاهش با باسن جیمین گرفت، پسر مو مشکی به کمرش قوسی داد تا باسنش رو بالاتر بیاره؛ و جونگ‎کوک کاملا متوجه قصد جیمین برای دیوونه کردنش بود، پس با سیلی‎ای که به باسنش زد و باعث پخش شدن صداش توی اتاق شد، به نوبه‎ی خودش تلافی کرد.
همونطور که داشت جای ضربه‎ش رو نوازش میکرد خم شد تا لوب رو از کشوی کنار تخت دربیاره.
بعد از آغشته کردن دوتا از انگشت‎هاش به لوب، خم شد تا کمر جیمین روببوسه و با نزدیک‎تر بردن انگشت اشاره‎ش به ورودی جیمین، شروع به حرکت دادنش روی سوراخ پسر کرد و تا وقتی که ناله‎ی کوتاه و اعتراض‎آمیزش رو شنید، انگشتش رو از حلقه‎ی تنگ ماهیچه‎ش رد نکرد. اما با وارد شدن اولین انگشتش قوس کمر جیمین بیشتر شد و جونگ‎کوک باید لبش رو بین دندون‎هاش گاز میگرفت تا به خودش مسلط بشه و بلافاصله دوتا انگشت دیگه اضافه نکنه. شروع کرد به گذاشتن بوسه‌‎های ریز روی جای‎جای کمر جیمین و انگشتش رو جلو و عقب کرد تا از شدت فشار دور انگشتش کم شد و انگشت دومش رو اضافه کرد.
جیمین با آه آرومی از حس پر بودنش با انگشت‎های کشیده‎ی جونگ‎کوک که با هر بار حرکت به دیواره‎های حساسش کشیده میشدن، دست‎هاش رو روی ملافه‎ی تختشون مشت کرد.
بعد از ورود انگشت سوم پسر بزرگتر و شدت گرفتن حرکاتشون توی سوراخ آغشته شده به لوب جیمین، صدای خیسش به همراه صدای ناله‎های آروم و نفس‎نفس زدن پسر کوچیکتر اتاقشون رو پر کرد. جونگ‎کوک با کشیدن انگشت‎هاش به پروستات جیمین باعث خارج شدن ناله‎ی بلندتر و بی‎قراری از بین لب‎هاش شد.
"ه-هیونگ کافیه...آهه خودتو میخوام.."
"هنوز به اندازه‎ی کافی آماده‎ت نکردم عزیزدلم. اگه زودتر دیکمو توی خودت میخوای همکاری کن و حرکت کن تا انگشت‎هام بهتر بازت کنن."
جیمین بلافاصله به حرفش عمل کرد و لنگش رو با ریتم شلخته‎ای سمت عقب هل میداد تا انگشت‎های جونگ‎کوک رو بیشتر و بیشتر درون خودش بکشه. پسر بزرگتر دست دیگه‎ش رو به لوب آغشته کرد و دور عضو تحریک شده‎ی خودش پیچید و با اولین برخورد دستش به دیک قرمز شده‎ش هیسی کشید.
"د-دیگه نمیتونم کوک... لطفا..."
جونگ‎کوک هم بیشتر از اون نمیتونست تحمل کنه و عضو دردناکش هم شرایط رو براش سخت‎تر میکرد. انگشت‎هاش رو از جیمین خارج کرد و صدای خیسش باعث شد قلبش محکمتر توی سینه‎ش بکوبه. بعد از تنظیم کردن عضوش مقابل سوراخ جیمین، شروع کرد به فرستادن ذره‎ذره‎ی طولش توی حفره‎ی گرم و خیس از لوب دوست‎پسرش.
"آههه... خ-خودشه..."
جیمین از اینکه بالاخره میتونست کشیدگی دیواره‎ها و سوراخش دور عضو جونگ‎کوک رو حس کنه، با ناله‎ی کشیده‎ای سرش رو سمت عقب کج کرد.
پسر بزرگتر بدون اینکه هنوز دیکش رو جلو و عقب ببره دستش رو از زیر شکم جیمین رد کرد و روی قفسه‎ی سینه‎ش گذاشت تا وزنش رو سمت بالا بکشه و از روی دست‎هاش بلندش کنه. توی پوزیشن جدیدشون کمر جیمین قوس گرفته بود و پشتش به سینه‎ی دوست‎پسرش چسبیده بود، درحالی که هر دو وزنشون  رو روی زانوهاشون کنترل میکردن.
دست جونگ‎کوک همچنان روی قفسه‎ی سینه‎ی جیمین بود و به طرز خطرناکی انگشت‎هاش نزدیک به نیپل‎های حساس پسر کوچیکتر بودن. دست دیگه‎ش رو دور عضو راست شده‎ش حلقه کرد و سرش رو نزدیک برد تا توی گوش جیمین زمزمه کنه:
"حالا توی مشتم ضربه بزن بیبی."
جیمین که از بی‎حرکت بودن دیک جونگ‏‎کوک داخلش، و حلقه‎ی دست بزرگش دور عضو خودش بی‎نهایت حساس شده بود، بلافاصله به حرف پسر مو خرمایی عمل کرد تا حداقل کمی از حس دردناک عضو برآمده‎ش کم کنه؛ و به محض اینکه اولین ضربه رو توی مشت جونگ‎کوک زد و ناله‎ی بلندش اتاق رو پر کرد، متوجه خواسته و منظور پسر بزرگتر شد.
با هربار تکون خوردنش برای ضربه زدن توی مشت جونگ‎کوک و جلو وعقب کردن لگنش، درواقع باسنش هم از عضو جونگ‎کوک فاصله میگرفت و دوباره عمیق درونش فرو میرفت. جیمین با حرکت کردنش همزمان عضو جونگ‎کوک رو هم میروند.
با حس جلو وعقب شدن عضو جونگ‎کوک داخل حفره‎ی خیس و داغش و پمپ شدن عضوش بین حلقه‎ی تنگ دست پسر بزرگتر، جیمین با بی‎قراری سرعتش رو زیادتر کرد و شدت گرفتن ناله‎هاش باعث میشد جونگ‎کوک دیوونه بشه و نتونه بیش از این خودش رو برای ضربه زدن با بیشترین فشار و سرعت، کنترل کنه.
بعد حس کردن خیس شدن دستش با پریکام دوست‎پسرش، دست دیگه‎ش رو سمت نیپل جیمین برد و شروع به تکون دادنش روی نوک حساس و برآمده‎ش کرد و اینبار خودش لگنش رو با شدت تکون داد تا ضربه‎ی عمیق و محکمش رو یک راست به پروستات جیمین بزنه و جیغ از سر لذت و شوک وارد شده‎ش رو بشنوه.
نگاهش رو به پایین داد تا فرو رفتن و خارج شدن عضو سختش توی سوراخ جیمین رو ببینه، و ضربه‎های بعدش رو همونجا و به محکمی روی پروستات پسر کوچیکتر زد تا صدای برخورد بدن‎هاشون هم به صدای ناله‎های بلند جیمین اضافه بشه.
با هر ضربه، بدن جیمین توی دست جونگ‎کوک با شدت بیشتری جلو و عقب میشد و هربار برخورد لگن پسر مو خرمایی با باسنش باعث میشد لرزش باسن توپرش که کمی قرمز شده بود، عقل از سر جونگ‎کوک ببره.
وقتی ناله‎های جیمین شدت گرفت و نشون میداد به اوجش نزدیکه، پسر بلندتر دستش رو دور عضوش حلقه کرد تا انگشتش رو محکم روی شکاف سر عضوش فشار بده،
"میتونی بیشتر واسم تحمل کنی عزیزم؟"
جیمین به سختس سرش رو تکون داد و بخاطر ولوم پایین صدای بم جونگ‎کوک و ضربه‎های پی‎درپی روی پروستاتش، ناله‎ی بلند دیگه‎ای کرد. بدنش بین دست جونگ‎کوک شروع به پیچ و تاب خوردن کرد تا حداقل نیپلش رو از انگشت‎هاش دور کنه. طاقت کمی واسش مونده بود و دیکش توی دست بزرگ دوست‎پسرش تکون دردناکی خورد؛ فشار کمی که جونگ‎کوک داشت از قصد دور عضوش وارد میکرد کمکی به بهتر شدن وضعش نمیکرد و باعث میشد ناله‎ی بلندش بیشتر شبیه به فریاد بی‎قرار به نظر برسه.
"ه-هیونگ... دیگه ن- نه آهه... نمیتونم." به سختی بین ناله‎های بلندش که با ضربات جونگ‎کوک ریتم گرفته بودن، زمزمه کرد.
"پس واسم بیا."
سه کلمه از سمت جونگ‎کوک و برداشتن انگشتش از روی شکاف عضوش کافی بود تا جیمین با فریادی توی دست جونگ‎کوک خالی بشه و بدنش با شدت بیشتری از قبل بلرزه.
کمرش قوسی به خودش گرفت و سوراخ حساسش دور عضو جونگ‎کوک منقبض شد.
جونگ‎کوک حلقه‎ی دستش دور جیمین رو شل کرد تا جثه‎ی پسر روی تخت قرار بگیره و با گرفتن لگنش باسنش رو کمی بالاتر آورد، روی کمر جیمین خم شد و انگشت‎هاشون رو توی هم قفل کرد تا ضربات آخرش رو بزنه.
بعد از ضربه‎ی چهارم، از حس پیچش گرمایی زیر شکمش ناله‎ی بلندی کرد و انگشت‎هاشون رو بیشتر توی هم فشار داد، که باعث میشد برخورد حلقه‎های ستشون به همدیگه رو بهتر حس کنه.
با زدن ضربه‎ی بعدی و ناله‎ی عمیقی توی گلوش، عضوش رو بیرون کشید تا کامش روی کمر پسر کوچیکتر بپاشه. جثه‎ی بی‎حالش رو نصفه و نیمه روی جیمین رها کرد اما بخش عمده‎ی وزنش رو کنارش روی تخت انداخت تا به دوست‎پسرش فشار وارد نکنه.
همزمان که تلاش میکردن با نفس‎نفس زدن‎هاشون و چشم‎های بسته به خودشون بیان، جیمین دستش رو به آرومی از دست جونگ‎کوک بیرون کشید تا بتونه با انگشت‎هاش حلقه‏‎ی توی انگشت دوست‎پسرش رو بچرخونه، و بلافاصله با حس کردن فلز نیمه‎خنک لبخند بزرگی روی لبش ظاهر شد.
"بیا اینجا باید تمیزت کنیم." جونگ‎کوک کنار سرش رو بوسید و توی گوشش زمزمه کرد. و پسر کوچیکتر با فاصله گرفتن بدنگرم جونگ‎کوک از خودش ناله‎ی اعتراض‎آمیز و کوچیکی کرد.
هرچند، بعد از اینکه پسر مو خرمایی بدن جفتشون رو با حوله‎ی مرطوبی تمیز کرد، خیلی سریع پیش جیمین روی تخت برگشت و پشت پسر نشست تا به تاج تخت تکیه بده و دوست‎پسرش رو از پشت به آغوش بکشه تا به سینه‎ش تکیه بده.
"خوبی فشردنی من؟"
"عالی‎ام هیونگ." با لبخند بزرگی سرش رو چرخوند تا لب‎هاش روی لب‎های جونگ‎کوک قرار بگیرن. جونگ‎کوک با تمایل زیادی بوسه رو جواب داد و طولانی‎ترش کرد، و بعد از اون جفتشون توی سکوت آرامش‎بخشی فرو رفتن تا از گرمای بدن و صدای نفس‎های همدیگه لذت ببرن.
افکار جیمین توی سکوت و آرامش اتاق سمت هفته‎ی قبل رفت.
بعد از اینکه مادر جونگ‎کوک هم در جریان رابطه‎شون قرار گرفته بود، گهگاه با غذاهای خونگی پیششون میومد و بهشون سر میزد؛ اما هفته‎ی گذشته مادرهاشون تصمیم گرفتن با یه ظرف بزرگ کیمچی و بدون اطلاع قبلی سوپرایزشون کنن و از خاطرات اوایل ازدواجشون برای زوج جدید بگن. بعد از اون هم مادر جیمین به مدت دو روز مهمون خونه‎شون بود. زمان‎هایی که  هر دو پسر کنار همدیگه با خانواده‎هاشون وقت میگدروندن به زمان‎های موردعلاقه‎ی جیمین تبدیل شده بود و قلب جونگ‎کوک رو گرم میکرد؛ و مسلما یادآوریش هم براشون لذت‎بخش بود.
بعد از گذشت چند دقیقه‎ی دیگه توی سکوت، همینطور که جثه‎ی جیمین توی آغوش پسر بزرگتر لم داده بود و نوازش دست‎های گرمش رو روی پوستش حس میکرد، سرش رو کج کرد تا گردن جونگ‎کوک رو ببوسه،
"جونگ‎کوکی هیونگ؟"
جونگ‎کوک با لبخند کجی جوابش رو داد: "چی میخوای بچه پررو؟ هر وقت یه چیزی میخوای اینطوری صدام میزنی."
جیمین خنده‎ی آرومی کرد و جونگ‎کوک با حواس‎پرتی و به‎طور ناخودآگاه مشغول چرخوندن حلقه‎ی دوست‎پسرش توی انگشتش بود.
"مییشه یه بار تاپ بودنو امتحان کنم؟ خودم زیاد بابتش مطمئن نیستم ولی یکمی راجع بهش فکر کردم..."
جونگ‎کوک سرش رو بالا و پایین کرد، "معلومه. اگر برنامه‎ی خورد و خوراکت رو اونطور که میگم بالاخره درست کنی هر وقت تو بخوای انجامش میدیم. هوم؟"
"آخر باید یه جوری مجبورم کنی غذا بخورم." چشم‎هاش رو نمایشی چرخوند و بعد نگاه شیظنت‎آمیزی به پسر مو قهوه‎ای انداخت، " از فردا دقیق‎تر به برنامه‎ای که بهم بدی عمل میکنم."
"از فردا هر وقت بخوای میتونی منو بکنی عسلم." با خنده‎ی کوتاهی جیمین رو بیشتر بین بازوهاش فشار داد و گونه‎ش رو بوسید.
این حس آرامش‎بخشی بود که هر روز بینشون برقرار بود. فرقی نداشت توی شرکت باشن یا توی خونه‎ی خودشون، سر قرار یا وسط یه مسافرت کاری؛ جیمین و جونگ‎کوک یاد گرفته بودن چطور بی‎غید و شرط و بدون توجه به محیط اطرافشون، به همدیگه اهمیت بدن و عشق بورزن، مراقب همدیگه باشن و درنهایت برای هم حکم خونه داشته باشن.
جونگ‎کوک با داشتن جیمین توی زندگیش، شادی روح و قلبش رو پیدا کرده بود و حالا فقط زندگی نمیکرد تا روزهاش رو بگذرونه، بلکه زندگی کردن کنار دلبر فشردنیش واسش بی‎نهایت لذت‎بخش بود. و جیمین هم آرامش قلبش رو پیدا کرده بود؛ نوشدارویی که توی سخت‎ترین لحظات پیداش شده بود تا بهش امید ببخشه و زندگیش رو رنگی و پر از عشق کنه.
 
پایان.
 
اول از همه‎ی خواننده‎های قشنگی که تا امروز حمایت کردن و به فیک عشق دادن ممنونم، صبوری‎ها و نظرات انرژی بخشتون واسم بی‎نهایت ارزشمنده♡
مری عسلی من بابت حمایت‎ها و پوسترهای فوق‎العاده‎ت ازت خیلی متشکرم، سارای زیبای من ممنونم ازت بابت همه‎ی دلگرمی دادن‎هات و تیزر قشنگی که برای فیک زدی، لو سولمیت سوییتم مرسی که جلوجلو پارت‎ها رو میخوندی و بهم انرژی میدادی♡
بالاخره به پایان این فیک رسیدیم :) نوشتن پایانش واسم یکم سخت بود وحس عجیبی داشت؛ توی این مدت خیلی به رمدی و شخصیت‎هاش وابسته شدم... ممنونم که تا پایان همراهمون بودین. من بلافاصله بعد از این فیک دارم نوشتن یه فیک امگاورس متفاوت رو شروع میکنم، خیلی‎هاتون ازم خواستین راجع به آپش بهتون اطلاع بدم ولی باید بگم حقیقتا تا امروز برنامه‎ی خاصی واسش مدنظرم نیست چون اول باید یکم ازش بنویسم و بعد واسه آپش اقدام کنم... اما حتما حتما توی چنل دِیلی‎م توی تلگرام (@myspringday) اطلاع‎رسانی میکنم راجع به زمان آپش :)
امیدوارم از خوندن فیک لذت برده باشین آفتابگردونای من. کلی مراقب خودتون باشین؛ امیدوارم منتظر فیک جدید بمونید♡🌻

「 Remedy 」Where stories live. Discover now