بعد از برگشتن از سفر کوتاهشون، جیمین باید برای کلاسهای دانشگاهش که فردای همون روز بود آماده میشد. و بعد از اتمام کلاسهاش مستقیما به شرکت میرفت.
جونگکوک بعد از تماسی که با منشی لی داشت تا ببینه این چند روز چه اتفاقاتی توی شرکت افتاده، به جیمین اطلاع داد فردا باید توی یه جلسهی خارج از شرکت حضور داشته باشه، بنابراین میتونه بعد از تموم شدن کلاسهای جیمین دنبالش بره تا با همدیگه سمت شرکت برن.
پس بعد از انجام هماهنگیها حین شام خوردن، برای خواب آماده شدن تا برای فردا انرژی کافی داشته باشن.
***
جیمین یادداشتهای مربوط به پروژهی جدیدش رو توی کیفش گذاشت و بعد از چک کردن تکستی که از طرف جونگکوک داشت و مطلعش میکرد که مقابل محوطهی پشتی دانشگاه منتظرشه، کیفش رو برداشت و از ساختمون دانشکده خارج شد.
بعد از رسیدنش به ماشین، جونگکوک پیاده شد و با لبخندی سمتش اومد. قبل از اینکه جیمین بخواد لبخند دوستپسرش رو با یه بغل کوتاه جواب بده، با صدای کسی که از پشت سر صداش میزد چرخید و نگاهش به همکلاسیش افتاد.
"جیمین اوپا یادم رفت توی کلاس شمارهت رو بگیرم. باید برای پروژهی تیمی در ارتباط باشیم، قرار شد من سرگروه باشم پس تا امشب نکاتی که باید انجام بشه به همهتون اطلاع میدم."
جیمین سری تکوک داد و با گرفتن گوشی دختر که به سمتش دراز شده بود شروع به تایپ کردن شمارهش کرد.
جونگکوک جلوتر رفت و دقیقا چسبیده به جیمین ایستاد و دستش رو جلوی دختر دراز کرد تا خودش رو معرفی کنه، "جئون جونگکوک."
دختر نگاهش رو از جیمین گرفت و با تعجب به جونگکوک داد.
خیلی کوتاه با پسر مو خرمایی دست داد و بعد کمی سرش رو با حالت سوالی کج کرد.
"تا حالا شما رو توی دانشکده ندیده بودم."
"درسته. اومدم دنبال دوستپسرم." و با لبخند کمرنگی دستش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و متوجه نشد پسر کوچیکتر در تلاشه لبخندش رو مخفی کنه.
دختر سرش رو با تعجب تکون داد و گوشیش رو پس گرفت و بعد از خداحافظی کوتاهی نگاه عجیبی بین دو پسر انداخت و تنهاشون گذاشت تا بالاخره سوار ماشین بشن.
جیمین بعد از بستن در ماشین نتونست بیشتر خودش رو کنترل کنه و ریز خندید.
"چیشده؟" نگاه متعجب جونگکوک با اخم کمرنگی بین ابروهاش از چشم پسر کوچیکتر دور نموند.
"هیونگ لازم نبود سر هیچی حسود بشی. همکلاسیم خودش دوستپسر داره!"
جونگکوک با گوشهایی که کمی رنگ گرفته بودن گلوش رو صاف کرد و نگاهش رو سمت جاده چرخوند تا ماشین رو به حرکت دربیاره.
"حسودی کجا بود پارک جیمین. فقط از خوشحالی اینکه دوستپسرتم دوست دارم کل دنیا رو در جریان قرار بدم."
جیمین احساس میکرد تُن صدای جونگکوک آرومتر از همیشهست و رگهای از خجالت توش حس میشه. لبخندی زد و دستش رو روی رون جونگکوک گذاشت،
"خوبه، اینطوری کل دنیا در جریان قرار میگیرن چه دوستپسر محشری دارم."
و بلافاصله میتونست لبخند محوی که روی لبهای دوستپسرش شکل گرفت رو ببینه.
***
جیمین خبر نداشت کارما قراره انقدر زود و به این محکمی توی صورتش بزنه!
یک ساعت قبل از پایان زمان رسمی از کارشون مونده بود که پسری که بهش میومد کارآموز باشه، از بخش مالی اومد تا گزارشی رو تحویل جونگکوک بده و شخصا توضیحات مربوطه رو بهش ارائه بده. جیمین همراه پسر وارد دفتر رئیس جئون شد و جای همیشگیش نشست و پسر هم با اشارهی جونگکوک مقابلش نشست.
و ظاهرا کارما تصمیم داشت برای مسخره کردن جونگکوک و پیش کشیدن حسودی چند ساعت قبل توی ماشین، حالا سر جیمین بلایی بیاره.
چند دقیقهی اول صحبتهای پسر، که خودش رو کانگ معرفی کرده بود، همه چیز به خوبی پیش رفت تا اینکه جیمین احساس کرد نیش کانگ برای صحبت با رئیس یکمی زیاد از حد بازه! و جونگکوک با اخم سرش رو توی برگهها کرده بود و متوجه هیچ چیز نبود. پسر کوچیکتر با صدای نسبتا کمی نفسش رو بیرون داد و به خودش امیدواری داد که اشتباه فکر میکنه و نباید مثل بچهها حسودی کنه.
اما بعد از گذشت چند دقیقهی دیگه و تغییر کردن حالات صورت و رفتار کانگ که از نظر جیمین داشت بینهایت و به طرز غیر قابل انکاری به لاس زدن شباهت پیدا میکرد، پسر مو مشکی تحملش رو از دست داد و تصمیم گرفت جونگکوکی رو که هنوز هم هیچ ایدهای نداشت اطرافش چخبره، از شرایط خلاص کنه.
پس به محض اینکه سکوت توی فضای دفتر حاکم شد، نگاهش رو از کانگ گرفت و به جونگکوک داد،
" راستی آقای رئیس یه تماس تلفنی داشتین که خواستن به محض خلوت شدن سرتون باهاشون تماس بگیرین."
"اوه؟ کی تماس گرفته بود؟"
جونگکوک بالاخره نگاهش رو از برگههای مقابلش گرفت و سرش رو بالا آورد تا نگاهی به جیمین بنداره و ناخودآگاه اخم بین ابروهاش کمرنگتر شد.
جیمین نگاه خیرهش رو به تخم چشمهای کانگ داد،
"دوستپسرتون."
"که اینطور... حتما خیلی زود باهاش تماس میگیرم." و فقط جیمین متوجه تُن صدای جونگکوک شد که مشخصا درحال کنترل کردن خندهش بود.
اما نتیجه برای جیمین رضایتبخش بود چون ابروهای کانگ بلافاصله بالا پریدن و بعد از اینکه با گونههای رنگ گرفته سرش رو پایین انداخت دیگه لاس زدنش رو ادامه نداد و بعد از تایید جونگکوک، از دفتر خارج شد.
"خب عزیزم حالا که تنها شدیم میتونی بگی دوستپسر حسودم باهام چیکار داشت یا حتما باید باهات تماس بگیرم؟" حالا دیگه نیازی نبود نیشخندش رو پنهان کنه و جیمین احساس میکرد گرما داره به سمت گونههاش هجوم میبره.
"اگر فکر میکنی حسودی کردم پس احتمالا خیلی خوب متوجه لاسهای اون پسره هم شدی..." تصمیم داشت لحنش حق به جانب باشه ولی از اونجایی که خودش به احمقانه بودن کارش واقف بود، لحنش آروم و خجالتزده شده بود.
"بخاطر همین هم سرمو با اخم پایین نگه داشتم تا بیخیال بشه، ولی دوستپسر فشردنی حسودم اونقدری صبور نیست که بشینه و لاس زدن بقیه رو تماشا کنه و چیزی نگه، هوم؟"
جیمین میدونست دیگه هر چیزی هم که بگه فایده نداره، دستش رو روی صورتش گذاشت تا بیشتر از اون زیر نگاه جونگکوک ذوب نشه.
"هیونگ خودم میدونم کارم بچگانه بود، بیا فقط بیخیالش بشیم."
جونگکوک که بخاطر دیدن حرکات جیمین و حسودی زیرپوستیش قند توی دلش آب شده بود خندهی ریزی کرد و از پشت میزش بلند شد تا سمت پسر کوچیکتر بره و از پشت بغلش کنه.
"ولی به نظرم خیلی بانمک شده بودی فشردنی."
اما طبق حرف جیمین دیگه موضوع رو پیش نکشید تا جیمین دستش رو از صورتش پایین بیاره و پسر بلنتر بتونه صورتش رو غرق بوسههای کوچیک بکنه.
***
[چهار ماه بعد]
با خوندن تکست تهیونگ که اطلاع داده بود همهچیز داره به خوبی و خوشی میگذره، لبخندی روی لبهای جیمین نقش بست.
شب قبل، هر هفت نفرشون به اصرار یونگی و تهیونگ برای شام دور هم جمع شده بودن؛ چون قرار بود امروز یونگی، تهیونگ رو پیش خانوادهش ببره و با هم آشناشون کنه. اینطور شد که بخاطر حجم استرس زیاد هر دو پسر، دوستهاشون تصمیم گرفتن شب رو دور هم باشن تا کمی از استرسشون کم بشه.
و حالا جیمین بعد از دوش کوتاهی که همراه دوستپسرش گرفته بود، روی تختشون دراز کشیده بود؛ و درحالی که بجز حلقهی کاپلی مشترکشون توی انگشتش، چیزی به تن نداشت منتظر جونگکوک بود تا بالاخره دوش آب رو ببنده و از حمام بیرون بیاد.
انتظارش طولانی نشد و چند دقیقه بعد جونگکوک هم از حمام خارج شد و درحالی که با یه حوله درحال خشک کردن موهاش بود و حولهی دیگهای دور کمرش بسته بود، با دیدن جیمین روی تخت بدون هیچ لباسی، ابروهاش رو بالا برد و برای چند ثانیه سر جاش بدون تحرک موند؛
"تمام مدت زیر دوش توی نزدیکترین فاصله ازم وایسادی و نذاشتی حتی موهات رو بشورم چون میگفتی اگر انگشتم بهت بخوره ممکنه به کارای بدبد ختم بشه؛ و الان با این منظره ازم استقبال میکنی؟ کی میدونست انقدر سنگدلی پارک جیمین..."
"منظورت چیه؟"
جونگکوک اخم دلخوری کرد و نگاهش رو از جیمین گرفت تا سمت کمد لباسهاش بره، "منظورم اینه که منم تا یه حدی میتونم جلوی خودمو بگیرم!"
"ولی مگه من ازت خواستم که الان جلوی خودتو بگیری؟" نیشخندش رو میشد به راحتی از لحنش تشخیص داد.
جونگکوک دوباره با ابروهای بالا رفته سمتش برگشت.
"جیمین همین یه بار ازت میپرسم. برم لباس بپوشم تا بگیریم بخوابیم یا برگردم روی تخت و کاری کنم فردا وقتی بیدار شدی تمام بدنت کوفته و پر از ردهای ارغوانی باشه؟"
جیمین با حالت نمایشی خودش رو مشغول تفکر نشون داد، "موندم انقدر که خوب حرف میزنی میتونی خوب هم عمل کنی یا نه..."
"خودت خواستی فشردنی پررو!" جونگکوک مسیر قدمهاش رو سمت تخت تغییر داد و جیمین با خنده بلند شد و روی تخت نشست تا لبهاش رو به لبهای دوستپسرش برسونه.
جیمین روی زانوهاش بلند شد تا تسلط بیشتری داشته باشه و حین اینکه دستهاش خیلی زود دور گردن جونگکوک حلقه شدن، یکی از دستهای پسر بزرگتر هم سمت کمرش رفت تا به تعادلش کمک کنه و همزمان گرمای پوست نرم جیمین رو حس کنه. دست دیگهش رو روی ستون فقرات پسر بالا و پایین برد تا آه آرومی که جیمین از سر لذت کشید، بین لبهاشون خفه کنه.
دست راست جیمین از دور گردن جونگکوک باز شد تا از روی سینهش سر بخوره و لبهی حولهای که دور کمر پسر بلندتر بسته شده بود قرار بگیره. با پایینتر سر دادن انگشتهاش، حوله رو از دور کمر جونگکوک شل کرد و روی زمین انداختش. همونطور که زبون دوستپسرش توی دهنش درحال چرخیدن بود، جیمین دستش رو دور عضو جونگکوک حلقه کرد و بعد از فشار مختصری که باعث آزاد شدن نالهی آرومی از بین لبهای پسر مو خرمایی شد دستش رو دوباره پشت گردن جونگکوک منتقل کرد تا با فشار کمی ازش بخواد جلوتر بره و بتونن با هم روی تخت دراز بکشن و بوسهی پرحرارتشون رو ادامه بدن.
جونگکوک طبق خواستهی جیمین روی تخت رفت و جیمین رو به آرومی به پشت خوابوند و یکی از دستهاش رو کنار سرش ستون کرد تا وزنش رو کنترل کنه و با دست دیگه مشغول فتح بدن سکسی دوستپسرش شد. بعد از سر خوردن انگشتهاش توی بخش داخلی رون جیمین و لرزی که پسر زیر لمسش کرد، کمی بین لبهاشون فاصله انداخت و همونطور که همچنان موقع صحبت کردن لبهاشون بههم برخورد میکرد با صدایی که حالا بابت تحریک شدنش بم شده بود زمزمه کرد: "بیبی میتونی واسم بچرخی و وزنتو روی دستا و زانوهات بندازی؟"
و جیمین باید جلوی خودشو میگرفت که فقط با شنیدن پوزیشنی که جونگکوک داشت پیشنهاد میداد ناله نکنه.
بعد از اینکه پسر بزرگتر فاصلهی بینشون رو بیشتر کرد تا جیمین برای عوض کردن موقعیتش فضا داشته باشه، پسر کوچیکتر برگشت و بعد از قرار گرفتن توی موقعیت جدیدش، پاهاش رو بیشتر از هم فاصله داد تا دید خوبی به جونگکوک بده و بعد از شنیدن دَم عمیقی که پسر بزرگتر به محض برخورد نگاهش با باسن جیمین گرفت، پسر مو مشکی به کمرش قوسی داد تا باسنش رو بالاتر بیاره؛ و جونگکوک کاملا متوجه قصد جیمین برای دیوونه کردنش بود، پس با سیلیای که به باسنش زد و باعث پخش شدن صداش توی اتاق شد، به نوبهی خودش تلافی کرد.
همونطور که داشت جای ضربهش رو نوازش میکرد خم شد تا لوب رو از کشوی کنار تخت دربیاره.
بعد از آغشته کردن دوتا از انگشتهاش به لوب، خم شد تا کمر جیمین روببوسه و با نزدیکتر بردن انگشت اشارهش به ورودی جیمین، شروع به حرکت دادنش روی سوراخ پسر کرد و تا وقتی که نالهی کوتاه و اعتراضآمیزش رو شنید، انگشتش رو از حلقهی تنگ ماهیچهش رد نکرد. اما با وارد شدن اولین انگشتش قوس کمر جیمین بیشتر شد و جونگکوک باید لبش رو بین دندونهاش گاز میگرفت تا به خودش مسلط بشه و بلافاصله دوتا انگشت دیگه اضافه نکنه. شروع کرد به گذاشتن بوسههای ریز روی جایجای کمر جیمین و انگشتش رو جلو و عقب کرد تا از شدت فشار دور انگشتش کم شد و انگشت دومش رو اضافه کرد.
جیمین با آه آرومی از حس پر بودنش با انگشتهای کشیدهی جونگکوک که با هر بار حرکت به دیوارههای حساسش کشیده میشدن، دستهاش رو روی ملافهی تختشون مشت کرد.
بعد از ورود انگشت سوم پسر بزرگتر و شدت گرفتن حرکاتشون توی سوراخ آغشته شده به لوب جیمین، صدای خیسش به همراه صدای نالههای آروم و نفسنفس زدن پسر کوچیکتر اتاقشون رو پر کرد. جونگکوک با کشیدن انگشتهاش به پروستات جیمین باعث خارج شدن نالهی بلندتر و بیقراری از بین لبهاش شد.
"ه-هیونگ کافیه...آهه خودتو میخوام.."
"هنوز به اندازهی کافی آمادهت نکردم عزیزدلم. اگه زودتر دیکمو توی خودت میخوای همکاری کن و حرکت کن تا انگشتهام بهتر بازت کنن."
جیمین بلافاصله به حرفش عمل کرد و لنگش رو با ریتم شلختهای سمت عقب هل میداد تا انگشتهای جونگکوک رو بیشتر و بیشتر درون خودش بکشه. پسر بزرگتر دست دیگهش رو به لوب آغشته کرد و دور عضو تحریک شدهی خودش پیچید و با اولین برخورد دستش به دیک قرمز شدهش هیسی کشید.
"د-دیگه نمیتونم کوک... لطفا..."
جونگکوک هم بیشتر از اون نمیتونست تحمل کنه و عضو دردناکش هم شرایط رو براش سختتر میکرد. انگشتهاش رو از جیمین خارج کرد و صدای خیسش باعث شد قلبش محکمتر توی سینهش بکوبه. بعد از تنظیم کردن عضوش مقابل سوراخ جیمین، شروع کرد به فرستادن ذرهذرهی طولش توی حفرهی گرم و خیس از لوب دوستپسرش.
"آههه... خ-خودشه..."
جیمین از اینکه بالاخره میتونست کشیدگی دیوارهها و سوراخش دور عضو جونگکوک رو حس کنه، با نالهی کشیدهای سرش رو سمت عقب کج کرد.
پسر بزرگتر بدون اینکه هنوز دیکش رو جلو و عقب ببره دستش رو از زیر شکم جیمین رد کرد و روی قفسهی سینهش گذاشت تا وزنش رو سمت بالا بکشه و از روی دستهاش بلندش کنه. توی پوزیشن جدیدشون کمر جیمین قوس گرفته بود و پشتش به سینهی دوستپسرش چسبیده بود، درحالی که هر دو وزنشون رو روی زانوهاشون کنترل میکردن.
دست جونگکوک همچنان روی قفسهی سینهی جیمین بود و به طرز خطرناکی انگشتهاش نزدیک به نیپلهای حساس پسر کوچیکتر بودن. دست دیگهش رو دور عضو راست شدهش حلقه کرد و سرش رو نزدیک برد تا توی گوش جیمین زمزمه کنه:
"حالا توی مشتم ضربه بزن بیبی."
جیمین که از بیحرکت بودن دیک جونگکوک داخلش، و حلقهی دست بزرگش دور عضو خودش بینهایت حساس شده بود، بلافاصله به حرف پسر مو خرمایی عمل کرد تا حداقل کمی از حس دردناک عضو برآمدهش کم کنه؛ و به محض اینکه اولین ضربه رو توی مشت جونگکوک زد و نالهی بلندش اتاق رو پر کرد، متوجه خواسته و منظور پسر بزرگتر شد.
با هربار تکون خوردنش برای ضربه زدن توی مشت جونگکوک و جلو وعقب کردن لگنش، درواقع باسنش هم از عضو جونگکوک فاصله میگرفت و دوباره عمیق درونش فرو میرفت. جیمین با حرکت کردنش همزمان عضو جونگکوک رو هم میروند.
با حس جلو وعقب شدن عضو جونگکوک داخل حفرهی خیس و داغش و پمپ شدن عضوش بین حلقهی تنگ دست پسر بزرگتر، جیمین با بیقراری سرعتش رو زیادتر کرد و شدت گرفتن نالههاش باعث میشد جونگکوک دیوونه بشه و نتونه بیش از این خودش رو برای ضربه زدن با بیشترین فشار و سرعت، کنترل کنه.
بعد حس کردن خیس شدن دستش با پریکام دوستپسرش، دست دیگهش رو سمت نیپل جیمین برد و شروع به تکون دادنش روی نوک حساس و برآمدهش کرد و اینبار خودش لگنش رو با شدت تکون داد تا ضربهی عمیق و محکمش رو یک راست به پروستات جیمین بزنه و جیغ از سر لذت و شوک وارد شدهش رو بشنوه.
نگاهش رو به پایین داد تا فرو رفتن و خارج شدن عضو سختش توی سوراخ جیمین رو ببینه، و ضربههای بعدش رو همونجا و به محکمی روی پروستات پسر کوچیکتر زد تا صدای برخورد بدنهاشون هم به صدای نالههای بلند جیمین اضافه بشه.
با هر ضربه، بدن جیمین توی دست جونگکوک با شدت بیشتری جلو و عقب میشد و هربار برخورد لگن پسر مو خرمایی با باسنش باعث میشد لرزش باسن توپرش که کمی قرمز شده بود، عقل از سر جونگکوک ببره.
وقتی نالههای جیمین شدت گرفت و نشون میداد به اوجش نزدیکه، پسر بلندتر دستش رو دور عضوش حلقه کرد تا انگشتش رو محکم روی شکاف سر عضوش فشار بده،
"میتونی بیشتر واسم تحمل کنی عزیزم؟"
جیمین به سختس سرش رو تکون داد و بخاطر ولوم پایین صدای بم جونگکوک و ضربههای پیدرپی روی پروستاتش، نالهی بلند دیگهای کرد. بدنش بین دست جونگکوک شروع به پیچ و تاب خوردن کرد تا حداقل نیپلش رو از انگشتهاش دور کنه. طاقت کمی واسش مونده بود و دیکش توی دست بزرگ دوستپسرش تکون دردناکی خورد؛ فشار کمی که جونگکوک داشت از قصد دور عضوش وارد میکرد کمکی به بهتر شدن وضعش نمیکرد و باعث میشد نالهی بلندش بیشتر شبیه به فریاد بیقرار به نظر برسه.
"ه-هیونگ... دیگه ن- نه آهه... نمیتونم." به سختی بین نالههای بلندش که با ضربات جونگکوک ریتم گرفته بودن، زمزمه کرد.
"پس واسم بیا."
سه کلمه از سمت جونگکوک و برداشتن انگشتش از روی شکاف عضوش کافی بود تا جیمین با فریادی توی دست جونگکوک خالی بشه و بدنش با شدت بیشتری از قبل بلرزه.
کمرش قوسی به خودش گرفت و سوراخ حساسش دور عضو جونگکوک منقبض شد.
جونگکوک حلقهی دستش دور جیمین رو شل کرد تا جثهی پسر روی تخت قرار بگیره و با گرفتن لگنش باسنش رو کمی بالاتر آورد، روی کمر جیمین خم شد و انگشتهاشون رو توی هم قفل کرد تا ضربات آخرش رو بزنه.
بعد از ضربهی چهارم، از حس پیچش گرمایی زیر شکمش نالهی بلندی کرد و انگشتهاشون رو بیشتر توی هم فشار داد، که باعث میشد برخورد حلقههای ستشون به همدیگه رو بهتر حس کنه.
با زدن ضربهی بعدی و نالهی عمیقی توی گلوش، عضوش رو بیرون کشید تا کامش روی کمر پسر کوچیکتر بپاشه. جثهی بیحالش رو نصفه و نیمه روی جیمین رها کرد اما بخش عمدهی وزنش رو کنارش روی تخت انداخت تا به دوستپسرش فشار وارد نکنه.
همزمان که تلاش میکردن با نفسنفس زدنهاشون و چشمهای بسته به خودشون بیان، جیمین دستش رو به آرومی از دست جونگکوک بیرون کشید تا بتونه با انگشتهاش حلقهی توی انگشت دوستپسرش رو بچرخونه، و بلافاصله با حس کردن فلز نیمهخنک لبخند بزرگی روی لبش ظاهر شد.
"بیا اینجا باید تمیزت کنیم." جونگکوک کنار سرش رو بوسید و توی گوشش زمزمه کرد. و پسر کوچیکتر با فاصله گرفتن بدنگرم جونگکوک از خودش نالهی اعتراضآمیز و کوچیکی کرد.
هرچند، بعد از اینکه پسر مو خرمایی بدن جفتشون رو با حولهی مرطوبی تمیز کرد، خیلی سریع پیش جیمین روی تخت برگشت و پشت پسر نشست تا به تاج تخت تکیه بده و دوستپسرش رو از پشت به آغوش بکشه تا به سینهش تکیه بده.
"خوبی فشردنی من؟"
"عالیام هیونگ." با لبخند بزرگی سرش رو چرخوند تا لبهاش روی لبهای جونگکوک قرار بگیرن. جونگکوک با تمایل زیادی بوسه رو جواب داد و طولانیترش کرد، و بعد از اون جفتشون توی سکوت آرامشبخشی فرو رفتن تا از گرمای بدن و صدای نفسهای همدیگه لذت ببرن.
افکار جیمین توی سکوت و آرامش اتاق سمت هفتهی قبل رفت.
بعد از اینکه مادر جونگکوک هم در جریان رابطهشون قرار گرفته بود، گهگاه با غذاهای خونگی پیششون میومد و بهشون سر میزد؛ اما هفتهی گذشته مادرهاشون تصمیم گرفتن با یه ظرف بزرگ کیمچی و بدون اطلاع قبلی سوپرایزشون کنن و از خاطرات اوایل ازدواجشون برای زوج جدید بگن. بعد از اون هم مادر جیمین به مدت دو روز مهمون خونهشون بود. زمانهایی که هر دو پسر کنار همدیگه با خانوادههاشون وقت میگدروندن به زمانهای موردعلاقهی جیمین تبدیل شده بود و قلب جونگکوک رو گرم میکرد؛ و مسلما یادآوریش هم براشون لذتبخش بود.
بعد از گذشت چند دقیقهی دیگه توی سکوت، همینطور که جثهی جیمین توی آغوش پسر بزرگتر لم داده بود و نوازش دستهای گرمش رو روی پوستش حس میکرد، سرش رو کج کرد تا گردن جونگکوک رو ببوسه،
"جونگکوکی هیونگ؟"
جونگکوک با لبخند کجی جوابش رو داد: "چی میخوای بچه پررو؟ هر وقت یه چیزی میخوای اینطوری صدام میزنی."
جیمین خندهی آرومی کرد و جونگکوک با حواسپرتی و بهطور ناخودآگاه مشغول چرخوندن حلقهی دوستپسرش توی انگشتش بود.
"مییشه یه بار تاپ بودنو امتحان کنم؟ خودم زیاد بابتش مطمئن نیستم ولی یکمی راجع بهش فکر کردم..."
جونگکوک سرش رو بالا و پایین کرد، "معلومه. اگر برنامهی خورد و خوراکت رو اونطور که میگم بالاخره درست کنی هر وقت تو بخوای انجامش میدیم. هوم؟"
"آخر باید یه جوری مجبورم کنی غذا بخورم." چشمهاش رو نمایشی چرخوند و بعد نگاه شیظنتآمیزی به پسر مو قهوهای انداخت، " از فردا دقیقتر به برنامهای که بهم بدی عمل میکنم."
"از فردا هر وقت بخوای میتونی منو بکنی عسلم." با خندهی کوتاهی جیمین رو بیشتر بین بازوهاش فشار داد و گونهش رو بوسید.
این حس آرامشبخشی بود که هر روز بینشون برقرار بود. فرقی نداشت توی شرکت باشن یا توی خونهی خودشون، سر قرار یا وسط یه مسافرت کاری؛ جیمین و جونگکوک یاد گرفته بودن چطور بیغید و شرط و بدون توجه به محیط اطرافشون، به همدیگه اهمیت بدن و عشق بورزن، مراقب همدیگه باشن و درنهایت برای هم حکم خونه داشته باشن.
جونگکوک با داشتن جیمین توی زندگیش، شادی روح و قلبش رو پیدا کرده بود و حالا فقط زندگی نمیکرد تا روزهاش رو بگذرونه، بلکه زندگی کردن کنار دلبر فشردنیش واسش بینهایت لذتبخش بود. و جیمین هم آرامش قلبش رو پیدا کرده بود؛ نوشدارویی که توی سختترین لحظات پیداش شده بود تا بهش امید ببخشه و زندگیش رو رنگی و پر از عشق کنه.
پایان.
اول از همهی خوانندههای قشنگی که تا امروز حمایت کردن و به فیک عشق دادن ممنونم، صبوریها و نظرات انرژی بخشتون واسم بینهایت ارزشمنده♡
مری عسلی من بابت حمایتها و پوسترهای فوقالعادهت ازت خیلی متشکرم، سارای زیبای من ممنونم ازت بابت همهی دلگرمی دادنهات و تیزر قشنگی که برای فیک زدی، لو سولمیت سوییتم مرسی که جلوجلو پارتها رو میخوندی و بهم انرژی میدادی♡
بالاخره به پایان این فیک رسیدیم :) نوشتن پایانش واسم یکم سخت بود وحس عجیبی داشت؛ توی این مدت خیلی به رمدی و شخصیتهاش وابسته شدم... ممنونم که تا پایان همراهمون بودین. من بلافاصله بعد از این فیک دارم نوشتن یه فیک امگاورس متفاوت رو شروع میکنم، خیلیهاتون ازم خواستین راجع به آپش بهتون اطلاع بدم ولی باید بگم حقیقتا تا امروز برنامهی خاصی واسش مدنظرم نیست چون اول باید یکم ازش بنویسم و بعد واسه آپش اقدام کنم... اما حتما حتما توی چنل دِیلیم توی تلگرام (@myspringday) اطلاعرسانی میکنم راجع به زمان آپش :)
امیدوارم از خوندن فیک لذت برده باشین آفتابگردونای من. کلی مراقب خودتون باشین؛ امیدوارم منتظر فیک جدید بمونید♡🌻

YOU ARE READING
「 Remedy 」
Fanfiction⌑ فیکشن: Remedy ⌑ | اتمام یافته✔︎ • کاپلها: مینگوک، تهگی • ژانر: زندگی روزمره، رمنس، فلاف، اسمات، کمی انگست • روز آپ: دوشنبهها ❗Tags: mention of rape and death (not Bangtan), panic attack, slow build, lack of communication at some point. ▪︎▪︎▪︎▪︎▪...