وقتی توی اتاق رسیدن تلفن جونگکوک شروع به زنگ خوردن کرد و باعث شد جیمین سرش رو عقب بکشه و بوسهشون رو قطع کنه.
"جواب بده شاید مهم باشه."
جونگکوک پسر رو روی تختش نشوند و تلفنش رو برداشت و با دیدن اسم منشی لی اخمی کرد. مطمئنا اگر کار واجبی نبود توی روز تعطیل بهش زنگ نمیزد.
بعد از تماس پنج دقیقهای که مشخصا اعصاب جونگکوک رو کمی تحت فشار گذاشته بود، پسر بزرگتر گوشی رو قطع کرد و توی جیبش گذاشت و بعد با نگاه بیحوصلهای سمت جیمین برگشت.
"راجع به همون شرکت مسخرهای بود که هفتهی پیش باهاشون جلسه داشتی؟" جیمین حدس زد و با موافقت جونگکوک نفسش رو بیرون داد.
"چیشده؟"
"باید تا نیم ساعت دیگه یه جلسهی آنلاین با رئیسشون داشته باشم و اصلا ایدهای ندارم چقدر ممکنه طول بکشه. منشی لی گفت نتونسته جلسه رو به تعویق بندازه و الان هم اطلاعات مورد نیاز رو برام ایمیل میکنه."
"اوه، پس منم اون پروندهای که دو روز پیش آوردم خونه رو واست میارم، خوب شد کارم موند و مجبور شدم بیارمش خونه چون الان به دردت میخوره."
جیمین با لبخند هیجانزدهای از روی تخت بلند شد و سمت در رفت که با حلقهی انگشتهای جونگکوک دور مچش متوقف شد.
وقتی برگشت اخمهای پسر بزرگتر توی هم رفته بود و داشت بهش نگاه میکرد.
"چرا انقد خوشحال شدی جیمین؟ بخاطر یه جلسهی مسخره نمیتونم روز تعطیلمو با کسی که دوسش دارم بگذرونم؛ اونوقت تو داری لبخند میزنی؟"
مشخص بود بخش زیادی از دلخوری توی صورت و لحنش ساختگیه، پس پسر کوچیکتر جلو رفت و کوتاه بغلش کرد و بوسهی سبکی رو لبهاش گذاشت.
"لبخند میزنم چون میتونم به دوستپسرم توی کاراش کمک کنم، و به این فکر میکنم که ممکنه با اینکار جلسهت زود تموم بشه و بتونیم بیشتر با هم وقت بگذرونیم. علاوه بر اون، یادت رفته من همینجا پیش خودت زندگی میکنم؟ خیالت راحت، هر وقت بخوایم میتونیم با هم وقت بگذرونیم."
وقتی اخمهای جونگکوک کمی باز شد، پسر مو مشکی بالاخره به سمت اتاق خودش رفت تا برگههایی که توی کیفش بود بیرون بیاره و بعد از اینکه مرتبشون کرد دوباره به اتاق جونگکوک برگرده.
***
جلسه حدود سه ساعت طول کشید و جیمین به تنهایی برای جفتشون نهار درست کرد چون میدونست بعد از تموم شدن جلسه جفتشون چقدر گرسنهن.
جونگکوک اونقدر خسته شده بود که حتی نمیخواست غذاش رو بخوره، اما جیمین ازش خواست باهاش غذا بخوره و قول داد بعد غذا میتونه بغلش کنه و بخوابه تا کمی از خستگیش رفع بشه.
و همین اتفاق هم افتاد.
پسر بزرگتر به محض اینکه جیمین رو روی تخت بین بازوهاش گرفت به خواب رفت.
جیمین مشغول نگاه کردن به چهرهی آرومش شد تا وقتی که حس کرد چشمهای خودش هم داره سنگین میشه.
اول کمی ناراحت شده بود که برنامههاشون بهم ریخته و نتونستن به کاری که واسش هیجان داشت برسن، اما به هوای اینکه هنوز شب نشده بود و وقت داشتن، بالاخره چشمهاش رو بست و خودش هم به خواب رفت.
***
جونگکوک با حس کشیده شدن موهای جیمین روی گونهش از خواب بیدار شد.
با باز کردن چشمهاش متوجه تاریکی هوا شد و حدس زد حدود دو ساعت خوابیده باشن. جیمین توی بغلش مچاله شده بود و سرش رو کمی تکون میداد تا راحتترین جا رو روی بالشت جونگکوک پیدا کنه که باعث میشد موهاش روی گونهی پسر بزرگتر کشیده بشه.
لبخندی روی صورت جونگکوک نقش بست و سرش رو پایینتر برد تا توی راستای صورت جیمین قرار بگیره و بتونه بینیهاشون رو بهم بزنه.
"جیمین، هوا تاریک شده؛ نمیخوای بیدار شی؟"
پسر کوچیکتر زمزمهی نامفهوم و خوابالودی کرد و دوباره شروع به تکون خوردن کرد. دستها و پاهاش رو کش داد اما چشمهاش همچنان بسته بودن.
"هممم." دوباره صدای کوتاهی تولید کرد و بیحرکت شد.
جونگکوک صورتش رو جلو برد و مشغول گذاشتن بوسههای سبک روی گونهش شد تا وقتی که جیمین بالاخره چشمهاش رو باز کرد و صورتش رو عقب کشید تا جونگکوک رو ببینه.
موهای خرماییش روی پیشونیش بهم ریخته بود و جذابیتش رو حتی بیشتر میکرد. پسر کوچیکتر جلوی خودش رو نگرفت و طبق خواستهای که داشت توی سرش بالا و پایین میشد، لبهاش رو روی لبهای جونگکوک قفل کرد.
پسر بزرگتر با اشتیاق جواب بوسهش رو داد و لبهاشون به آرومی شروع به حرکت کردن تا وقتی که زبون جونگکوک راهش رو بین لبهای جیمین باز کرد و بوسهی خیستری رو شروع کرد.
جیمین دستش رو بین موهای تیره رنگ جونگکوک برد و یکی از پاهاش رو جلوتر سُر داد تا توی پاهای پسر بزرگتر قلابش کنه.
با کشیده شدن زبونهاشون روی هم و پخش شدن صدای بوسهای که داشت شدت میگرفت، جیمین صدای ملایمی رو از گلوش آزاد کرد، که بین لبهاشون خفه شد. دست چپ جونگکوک از روی پهلوش سر خورد و از لبهی تیشرتش داخل خزید تا پوست گرم جیمین رو با انگشتهاش لمس کنه و لرزی به جثهی پسری که داشت بیشتر به سمتش متمایل میشد، بندازه.
کمی که گذشت آههای ریز جیمین دفعات بیشتری از بین لبهاشون خارج میشد و نهایتا اونقدر بوسههای کند و آرومشون رو ادامه دادن تا پسر کوچیکتر حس کرد عضو بین پاهاش درحال سخت شدنه.
کمرش ناخودآگاه قوس کوچیکی پیدا کرد و عضو نیمهسختش به شکم جونگکوک کشیده شد و پسر بزرگتر رو از وضع دوستپسرش باخبر کرد.
بدون قطع کردن بوسهشون جیمین رو توی بغلش گرفت و موقعیت جفتشون رو تغییر داد، تا زمانی که خودش به تاج تخت تکیه داده بود و جیمین بین پاهاش توی بغلش لم داده بود، و با یکی از دستهاش رون جونگکوک و با اون یکی به بالشت کنارش تکیه کرده بود.
وقتی دوباره برای نفس گرفتن سرش رو عقب برد جونگکوک دو-سهتا بوسهی سریع روی گونهش گذاشت.
"میخوای ادامه بدیم تا کاری که چند ساعت پیش متوقف شد رو انجام بدیم؟" تُن آروم صداش فقط توی سکوت اتاق به خوبی به گوش میرسید، و بم بودنش باعث میشد جیمین مشتاقتر از قبل، سرش رو چند بار تکون بده و دوباره جلو بره تا زبونش رو به آرومی روی لب پایینی جونگکوک بکشه.
"میخوام."
یکی از دستهای جونگکوک پشت گردن پسر رفت تا کمی جلوتر بیاره و بوسهی ملایم دیگهای رو شروع کنه که جیمین با کمال میل ازش استقبال کرد.
عضوش توی موقعیت جدید همچنان به قسمت پایینی شکم پسر بزرگتر برخورد میکرد و باعث سختتر شدنش میشد.
آرامشی که از وجود جونگکوک میگرفت و حس کردنش دقیقا نزدیک بدن خودش، و حرکت آروم لبهاش، باعث میشد دلهرهای که پس ذهنش داشت دورتر از همیشه به نظر برسه و مشخص نبود بالا رقتن ضربان قلبش بخاطر اضطراب بابت حملهی عصبیشه و یا تحریک شدنش.
دست دیگهی جونگکوک دوباره راهش رو به زیر لباس پسر ریزجثهی توی آغوشش پیدا کرد و مشغول نوازش پوست نرم زیر انگشتهاش شد. جیمین با اخم کوچیکی که بین ابروهاش پیدا شد آه بلندتری کشید و بدنش رو بیشتر به دست جونگکوک نزدیک کرد.
خیال پسر بزگتر از اینکه میدید جیمین داره واکنش مثبت میده، راحتتر شد و اینبار بوسهشون رو قطع کرد تا دوباره جابجایی کوتاهی توی موقعیتشون داشته باشن.
"میتونی توی بغلم بچرخی و بهم تکیه بدی خوشگله؟"
جیمین که از بوسههای پیاپیشون خمار بود فقط طبق حرف پسر موخرمایی چرخید و توی موقعیت راحتی که داشت، به سینهی عضلانی حونگکوک تکیه داد.
"بیبی ازت میخوام خودتو واسم لمس کنی، میتونی امتحانش کنی؟ لازم نیست عجله کنی، و منم طور دیگهای کمکت میکنم."
جیمین با حس دلگرمی که از صدای مطمئن جونگکوک توی وجودش سرازیر شده بود، سرش رو تکون داد و دستش رو سمت شلوارش برو تا همزمان با باکسرش جفتشون رو تا وسط رونش پایین بکشه و عضوش رو آزاد کنه.
بلافاصله لبهای جونگکوک روی گردنش نشست و باعث شد لحظهای با حس پیچش لذتبخش شکمش، چشمهاش رو ببنده و سرش رو بیشتر برای جونگکوک کج کنه.
بعد از ادامهدار شدن بوسهها و مکشهای گاه و بیگاه پسر روی گردنش، دستش رو به آرومی سمت عضو خودش برد و انگشتهاش رو با احتیاط دورش حلقه کرد. از تماس دستش هیسی کشید و یاد زمانی افتاد که مدتی قبل، حس مشابهی رو بخاطر تماس دست جونگکوک با دیکش تجربه کرده بود.
دستهای جونگکوک هم بیکار نموندن و برای بیشتر کردن لذت جیمین تا حدی که کل وجودش رو پر کنه، روی شکمش سر خوردن و دست راستش از زیر لباس پسر بالاتر اومد تا روی قفسهی سینهش قرار بگیره.
"هر وقت آماده بودی شروع کن به تکون دادن دستت." صداش کمی بمتر به نظر میرسید و جیمین بالاخره متوجه برآمدگی که داشت پشت کمرش شکل میگرفت شد.
خودش رو توی بغل جونگکوک رها کرد و با شل کردن عضلاتش شروع به تکون دادن دستش روی طول عضو راست شدهش کرد. بلافاصله با حس گیر افتادن نیپلش بین دو انگشت جونگکوک، با حس شوک ناگهانی توی جاش جابجا شد و نالهی کوتاهی از لبهاش آزاد شد.
با حس موج جدیدی از تحریک شدن لرزی بین بازوهای جونگکوک کرد و حرکت دستش ناخودآگاه متوقف شد.
با به حرکت دراومدن انگشتهای جونگکوک روی نیپلش به کمرش قوسی داد و سعی کرد بدنش رو به لمس دست جونگکوک نزدیکتر کنه.
دست دیگهی جونگکوک روی آرنجش قرار گرفت و یادآوری کرد تا دست خودش رو روی عضوش دوباره به حرکت دربیاره.
با پمپ کردن عضوی که حالا کاملا تحریک شده بود نالهای کرد و سرش رو عقب داد.
"وقتی به سرش رسیدی انگشتت رو روی شکافش بکش و انقباض دستت رو دورش بیشتر کن."
صدای بم و آروم جونگکوک کنار گوشش باعث راست شدن موهای پشت گردنش میشد، با انجام دادن کاری که پسر بزرگتر ازش خواسته بود، چثهش بخاطر شوک لذت ناگهانی تکونی خورد و نوبت نالهی دیگهای بود که بیاجازه از بین لبهاش فرار کنه.
سرعت حرکت دستش بدون اینکه متوجه باشه بیشتر میشد و دست جونگکوک روی شکم و سینهش درحال حرکت و فتح بدنش بود، درحالی که با بیقراری بین بازوهای پسر بزرگتر تکون میخورد با برخورد دست جونگکوک به هر نقطهی جدیدی از پوستش لبش رو بین دندونهاش میگرفت و یا نالهی بلندی میکرد.
با افزایش حسی توی وجودش به جایی رسید که میخواست همزمان هم از دست لمس خودش و جونگکوک خلاص بشه، و هم میخواست خودش رو بیشتر بهشون نزدیک کنه.
جونگکوک هر لحظه دردناکتر شدن عضوش رو حس میکرد و نالههای جیمین هربار موجی رو توی وجودش پخش میکرد، علاوه بر اون بیقراریهاش توی بغلش و دقیقا بین پاهاش داشت کارش رو سخت میکرد.
جیمین نیاز به سهبار پمپ کردن دیگهی دیکش و گیر افتادن نیپل سمت راستش بین دوتا از انگشتهای جونگکوک و فشار ناگهانی و زیادش داشت تا با نالهای که شبیه فریاد بود روی دستش خالی بشه.
جونگکوک دستش رو دو طرف بدنش گذاشت و بدون هیچ حرکت اضافی بغلش کرد تا از اوجش پایین بیاد و هوش و حواسش دوباره سر جاشون قرار بگیرن.
جیمین بعد از اینکه بالاخره چشمهاش رو باز کرد و دوباره متوجه اطرافش شد، دست جونگکوک رو دید که داشت با چنتا دستمال که مشخصا از عسلی کنار تخت برداشته بود، کام جیمین رو از روی دست کوچیکش پاک میکرد.
بعد از تمیز شدن دستش، کمی موقعیتش رو تغییر داد و سمت جونگکوک برگشت تا بوسهی کند اما طولانی و شیرینی رو شروع کنه.
و زمان زیادی نبرد تا به یاد بیاره عضو دوستپسرش همچنان سخته و داره اذیتش میکنه.
"بهم اجازه میدی کمکت کنم؟"
جونگکوک بینیش رو به آرومی روی گونهی پسر کشید و تا خط فکش ادامه داد.
"اگر خودت بخوای."
جیمین با هیجان لبهاش رو به هم فشار داد و دستهاش با حرکت ملایمی سمت شلوار جونگکوک رفت تا با کمک خودش درش بیاره و پایین تخت بندازتش.
قبل از اینکه باکسرش رو هم دربیاره کمی به خودش فرصت داد و با گذاشتن دستهاش دو طرف کمر جونگکوک دوباره کوتاهتر از دفعهی قبل بوسیدش.
اولین بار بود که قرار بود دیک جونگکوک رو ببینه و درخواست کرده بود لمسش کنه، و حتی اگر طبق خواستهی ته دلش موفق میشد تا آخر پیش بره، بهش کمک کنه تا توی دست خودش ارضا بشه.
دستش کمکم شروع به حرکت کرد و وقتی بوسهشون رو شکست بدون اینکه متوجه عجلهش باشه نگاهش رو به پایین سر داد و چند ثانیه به عضو جونگکوک نگاه انداخت.
"میتونم...؟" قبل از اینکه دستش رو جلو ببره دوباره سرش رو بالا گرفت تا توی چشمهای جونگکوک نگاه کنه و از رضایتش مطمئن بشه، که پسر بزرگتر با تکون دادن سرش موافقتش رو نشون داد و لحظهی بعد با حلقه شدن دست جیمین دور قسمت پایینی عضوش هیسی از بین دندونهاش خارج شد که پسر مو مشکی رو به طرز عجیبی از قبل هیجانزدهتر کرد.
هیجان از اینکه برای اولین بار قرار بود به جونگکوک لذت بده، و احساس سرخوشی از اینکه دوباره و دوباره میتونست چنین حسی رو کنار دوستپسرش تجربه کنه. یادآوری دفعهی قبلشون و اینکه فکر میکرد دیگه آخرین باریه که قراره اونقدر به جونگکوک نزدیک باشه، باعث میشد برای هر لحظهای که الان با هم میگذرونن مشتاق باشه.
شروع به حرکت دادن دستش روی عضو پسر موخرمایی که حالا چشمهاش رو بسته بود و سرش رو کمی عقب داده بود کرد. حرکات دستش رو شبیه زمانی که خودش رو لمس میکرد ادامه داد تا مطمئن بشه به جونگکوک حس خوبی میده، و فشار دست جونگکوک روی رون پای پسر کوچیکتر و صدای نالههای بمی که از عمق گلوش به گوش میرسید به خوبی این مسئله رو تایید میکرد که جیمین داره خوب پیش میره.
وقتی حلقهی دستش رو دور قسمت بالایی عضو جونگکوک محکمتر کرد و انگشت شستش رو روی شکافش کشید، پسر بزرگتر با غرشی که باعث لرزش توی قفسهی سینهش شد لگنش رو بلند کرد و مشغول ضربه زدن توی مشت جیمین شد.
جونگکوک با حس کردن انگشتهای جیمین دور عضوش و دیدن گونههای گل انداخته و نگاه مشتاقش تمایل بیشتری برای زدن ضربات محکم توی مشت کوچیک جیمین پیدا میکرد.
نگاه توی چشمهای پسر کوچیکتر به خوبی بهش نشون میداد چقدر تمایل داره بهش لذت بده، و داشت همین کار رو هم انجام میداد.
رونهاش همچنان در معرض دید جونگکوک بودن و دستش که روی رون جونگکوک قرار داشت با نوازش ها و بالا و پایین رفتنش روی سطح رون پسر بزرگتر، بیشتر تحریکش میکرد.
بدون اینکه بتونه تفکراتش رو کنترل کنه، ذهنش به سمتی رفت که باعث میشد شدت بیقراری ضرباتش تو مشت پسر بیشتر بشه. با فکر اینکه یه زمان بالاخره میتونست ضرباتش رو توی حفرهی تنگ جیمین بکوبه و صدای خیس برخورد بدنهاشون و نالههای بلند جیمین رو بشنوه، خراش ناخنهاش سوزشی رو روی پشتش بجا بذاره و تنگی دیوارهش رو دور عضو ملتهبش حس کنه؛ فقط از فکر اینکه یه روز جیمین رو طوری به فاک میداد تا فقط اسم جونگکوک رو به یاد بیاره و فریاد بزنه، داشت عقلش رو از دست میداد...
پسر کوچیکتر حلقهی دستش رو ثابت نگه داشت و با قورت دادن بزاقش به منظرهی تحریک کنندهی مقابلش خیره شد. جونگکوک با بیقراری ضربههای سریع و محکمش رو توی مشت حلقه شدهی جیمین میزد و هربار مشخصا بیشتر به اوجش نزدیک میشد.
صدای خیسی که بخاطر پخش شدن پریکامش تو حلقهی مشت جیمین توی اتاق پخش شده بود و صدای غرشهای بیقرار پسر مو خرمایی، تنها صداهایی بودن که جیمین میشنید و تمام توجهش متمرکز عضو قرمز و بزرگ جونگکوک بین انگشتهای خودش بود که داشت با سرعت زیادی به سمت بالا ضربه میزد. و از طرف دیگه عضلات منقبض شدهی شکمش و بازوهاش و چشمهایی که از سر لذت بسته بود، باعث میشد جیمین به سختی جلوی خودش رو بگیره تا دوباره سخت نشه!
قبل از اینکه جیمین عقلش رو به کل بخاطر حرارت صحنهی مقابلش از دست بده و دوباره عضوش کاملا راست مقابل چشماش بایسته، پسر بزرگتر با نالهی کشداری ارضا شد. دست جیمین با مایع گرمی پوشیده شد و از اونجایی که میدید جونگکوک داره با ضربههای آرومتر و نامنظم همچنان لگنش رو تکون میده، به مچش حرکت داد تا کمکش کنه؛ و تا زمانی که جونگکوک بخاطر حساسیت عضوش هیسی نکشید و دستش رو به آرومی روی مچ جیمین گذاشت، به کارش ادامه داد.
پسر ریزجثه دستمالی که جونگکوک سمتش گرفت رو قبول کرد و دست خودش و دیک دوستپسرش رو پاک کرد و بعد از اون بیشتر خودش رو سمت بدن جونگکوک متمایل کرد و پسر بزرگتر با کمال میل آغوشش رو براش باز نگه داشت تا توی بغلش لم بده تا زمانی که نفسش سر جا بیاد.
بعد از گذشت چند دقیقه کمی موقعیت جفتشون رو تغییر داد تا راحت توی بغل هم کاملا روی تخت دراز بکشن، و بوسههای پراکندهای روی موهای جیمین گذاشت.
"کارت عالی بود عزیزم." لحن ملایمش که جیمین داشت بهش تمایل مهارنشدنی پیدا میکرد دوباره برگشته بود.
پسر کوچیکتر با چشمهایی که تقریبا برق میزد سرش رو بالا آورد تا بتونه توی چشمهاش نگاه کنه.
"واقعا خوب بود؟ اولین بارم بود ولی میخواستم کاری کنم بتونی ازش لذت ببری..." گرم شدن ناچیز گونههاش رو حس میکرد.
"معلومه که خوب بود. خودت نتیجهش رو روی دستت دیدی عسلم!"
جیمین به آرومی خندید و دوباره سرش رو توی گودی گردن دوستپسرش فرو برد.
آغوش جونگکوک اعتیادآور بود، و جیمین به هیچ عنوان قصد ترک اعتیادش رو نداشت!
°•°•°•
سلام قشنگای من :)
این هفته امتحاناتم شروع شدن و متاسفانه تا پایان امتحاناتم نمیتونم پارت بعد رو آپ کنم.
پیشاپیش بابت درک و صبوریتون ممنونم♡
YOU ARE READING
「 Remedy 」
Fanfiction⌑ فیکشن: Remedy ⌑ | اتمام یافته✔︎ • کاپلها: مینگوک، تهگی • ژانر: زندگی روزمره، رمنس، فلاف، اسمات، کمی انگست • روز آپ: دوشنبهها ❗Tags: mention of rape and death (not Bangtan), panic attack, slow build, lack of communication at some point. ▪︎▪︎▪︎▪︎▪...
