Part1

2.7K 398 49
                                    

" زن با صدایی که حالا زمخت شده بود داد زد و همهِ جام های روی میز رو به زمین انداخت

بشقاب سفالی که کنارش بود رو به لبه صندلی کوبید و لبه تیزشو به سمت سرباز های جلوی روش گرفت

-اگه... اگه به بچم دست بزنید به الهه ماه قسم نابودتون میکنم

سرباز ها که از ملکه زیباشون انتظار چنین رفتاری نداشتن اروم عقب کشیدن

زن با دیدن عقب رفتن سرباز ها تیکه سفال توی دستشو روی زمین انداخت و با دست های زخمیش پارچه رو از روی فرزندش کنار زد

به صورت معصوم پسرش لبخند زد و با دیدن تغییر رنگ چشمان پسر، قطره اشکی از چشمش پایین ریخت

نوزاد رو روی میز گذاشت و تیکه سفال رو بازم از روی زمین برداشت

پارچه رو از بدن ضعیف نوزاد کنار زد و به بال های مشکی و کوچیکش چشم دوخت

قطره اشک دیگری از چشمش پایین لغزید با دست های لرزونش نوزاد رو برعکس روی میز گذاشت تا به چشمان و صورت لطیفش نگاه نکنه

لبه سفال رو روی ریشه بال ها گذاشت

-متاسفم

با یه حرکت هر دو بال فرزندش رو جدا کرد نوزاد بدون اینکه گریه ای بکنه دستاشو مشت کرد

خون سبز رنگی از جای بال ها به بیرون لغزید و از روی میز قطره قطره روی زمین سنگی ریخت

به جفت بال های سیاه رنگی که در حال محو شدن بودن چشم دوخت

با ناپدید شدن کامل بال ها پسر بچه رو توی بغلش گرفت و بازم بدون اینکه بهش نگاه کنه

با لحن جدی و رسایی رو به تمام افرادی که توی اون سالن بهش خیره شده بودن گفت

+به الهه خورشید و ماه قسم، روزی که تاریکی و روشنایی بهم پیوند میخورند و بدون همدیگر سرزمین انسان های فانی به خون کشیده میشود و ان موقعه که برای نجات جون فرزندانتان حاضر به نقض کردن قوانین طبیعت خواهید بود این فرزند، فرزند الهه ماه با جفتی از جنس خورشید و پاکی الهه نجات شما خواهند شد

و بالافاصله بعد از حرفش تیکه سفال رو توی قلب بچه توی بغلش فرو برد

خون سبز رنگش روی بدن سفیدش جاری شد و با افتادن دست کودک در کنارش قطره ای مایع سبز رنگ از چشم مادرش پایین ریخت "

با وحشت از خواب پرید جای زخم های میون کتف هاش شروع به سوزش کرد

فریادی از درد کشید و دستشو میون موهای طلایی رنگش فرو برد و با تمام توان کشید

-نقاش سلطنتی رو خبر کنینن

به امید اینکه نگهبان های پشت در اتاق صداشو بشنون داد زد و خودشو روی تختش انداخت

The specifled pair|VMIN✓Where stories live. Discover now