Part15

1.2K 349 175
                                    

-پارک جیمین پسر لرد پنجم ایا حاضری با نام و یاد الهه ماه و در حضور پادشاه بلند مرتبه کیم مینسوک با ولیعهد کیم تهیونگ پیوند مقدس ازدواج را به انجام بسپاری؟

همه چی خیلی سریع پیش رفت تنها چند دقیقه گذشت و حالا رو به روی مردی که قرار بود اسم همسر رو توی زندگیش به دوش بکشه ایستاده بود

لب هاش رو از هم فاصله داد دستش رو با تردید بالا اورد انگشت شصت و کوچیکش رو جمع و بهم رسوند و وقتی دیگه نتونست اون همه چشم رو روی خودش تحمل کنه لب گشود

+من پارک جیمین قسم میخورم که در همه مراحل زندگی بیماری فقر و رسوایی همیشه در کنار همسرم بمانم و قلب خود را در اختیار او بگذارم و تا زمانی که روح هایمان در کنار الهه ماه بهم پیوند بخورند همیشه وفادار و متعهد به او باشم

مردِ کنارش اینبار با همون جملات ولیعهد رو مورد خطاب قرار داد

تهیونگ با بیخیالی دست هاش رو پشت کمرش بهم چفت کرد و با صدای بم و خشنش تنها با چند کلمه موافقت خودش رو درباره این ازدواج اجباری اعلام کرد

×من کیم تهیونگ قسم میخورم تا همیشه در کنار همسرم بمانم و تمام قلبم را در اختیارش بگذارم

-و من با توانایی هایی که الهه ماه و معبد در اختیارم گذاشتند شما رو قانونن همسر اعلام میکنم

صدای دست زدن جمعیت بلند شد پسر کوچکتر چشم هاش رو بست و نفسش رو بیرون داد همه چیز تمام شده بود و حالا تنها باید با زمان همراه میشد

هرچند هنوز تمام نشده بود چراکه صدای قدم های فردی رو شنید و دستی که از زیر شنلش رد و دور کمرش حلقه شد

سرش رو بالا برد و به چشم هایی که متعلق به جفتش و حالا همسرش بودند خیره شد

سر مرد نزدیک تر شد خیره بهش جلو اومد چشم هاش درشت شدند نه نه نه اون قرار نبود توی عموم بوسیده بشه قرار نبود همون یه ذره غرور مردونش هم از بین بره لب هاش رو توی دهنش کشید مردمک های مرد از چشم هاش روی لب هایی که حالا میون دندون هاش اسیر شده بودند پایین اومدند

پوزخند واضح ای روی لب هاش نشست قدم دیگه ای جلو گذاشت و با پایین افتادن سرش لب های داغش رو به پیشونی پسر چسبوند

تالاپ تالاپ تالاپ
همه چیز ایستاد تپش قلبش بالا رفت خون با فشار بیشتری توی رگ هاش حرکت کرد و به سمت گونه های سفیدش حجوم اوردند

لب های گرم پسر بوسه ای روی پیشونیش گذاشتند اما هنوزم همونجا بودند بدون اینکه عقب بکشه تنها لب هاش رو روی پیشونیش نگه داشت

نفسش رو مقطع بیرون داد احساس خوبی داشت برعکس چند لحظه قبل احساس بدبختی و حماقت نمیکرد دست هاش به لبه کت پسر چنگ زدند و چشم هاش اروم بسته شدند

The specifled pair|VMIN✓Où les histoires vivent. Découvrez maintenant