Part10

1.2K 337 59
                                    

میدونید اینکه توی یک ساعت زندگیتون به کل عوض بشه شکه کنندس! اما اگه دقیقا چند دقیقه بعدش بفهمی اون دلیلی که براش زندگی میکردی هم قراره از دستت بره خوب.. فاجعس!

جیمین، دقیقا توی این فاجعه قرار داشت چشم هاش دیگه تحمل نگاه های روی خودشو نداشتند بنابراین با بسته شدنشون سعی کردند کمی از این حال ازاردهنده کم کنند

دست ولیعهد دور کمرش اذیتش میکرد اما حتی نمیتونست اعتراضی بکنه فکرش درگیر دختری بود که بعد از جمله ای که پسر بزرگتر توی گوشش زمزمه کرد شاهزاده دوم دوان دوان از سالن خارج شد تا به دنبال جیسو بره

و بعد از ده دقیقه دست در دست هم جوری که انگار اتفاقی نیفتاده بود وارد شدند

گیج بود و حتی حرف های لرد سوم که معدبانه ابراز خوشحالی میکرد رو هم نمیشنید بالاخره تسلیم شد و سرش رو به شونه جفتش تکیه داد از خستگی اهی کشید و کمی سرش رو تکون داد که باعث شد موهای طلایی نرمش به گردن تهیونگ کشیده بشن

هنوز بغض داشت ولی نمیتونست بیشتر از این ابروی خانوادشو ببره

چشم هاشو بهم فشرد و ناخوداگاه به لبهِ کتِ سلطنتی ولیعهد چنگ زد

حلقه دستش رو دور کمر پسر اونقدر محکم کرد که جیمین یه قدم باقی مونده رو هم طی و سرش از روی شونه به گودی گردن شاهزاده انتقال یافت

گرمی نفس هاشو روی پوست گردنش حس میکرد نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به برادرش دوخت شاهزاده دوم با چشم هایی که به وضوح برق میزدند با دختر بیحال رو به روش حرف میزد

از این فاصله هم حتی پیدا بود که دختر مو مشکی میلی برای حرف زدن نداره و تنها چیزی که می خواد اینکه از این مراسم بیرون بره و احتمالا توی تخت سلطنتیش گریه کنه

پوزخندی روی لب هاش شکل گرفت نگاهش رو از اون دو نفر گرفت و به پدرش داد

پادشاه، که از اول هم به اون و پسر ظریف بغلش نگاه میکرد با یه بار باز و بسته کردن چشماش به پیش خودش احضارش کرد

سرش رو به ارومی تکون داد و با صدای بم و خشنش از لرد سوم معذرت خواست

گردنش رو کمی خم و کنار گوش پسر زمزمه کرد

-صاف بایست و همراه من بیا

سرش رو تکون داد، بعد از چند نفس عمیق دیگه سرش رو از گردنش بیرون اورد و مردمک هاش رو به چشم های شاهزاده داد

تهیونگ اون رو به جلو و به طرف جایی که پدرش نشسته بود هل داد و جیمین عین یکی از عضو های خانواده سلطنتی بدون قوز و با وقار خاص خودش همونطور که هنوزم توی بغل ولیعهد بود شروع به راه رفتن کرد

از میون جمعیت رد شدند و اون تمام سعیش رو کرد که به چشم هایی که روش بودند نگاه نکنه چند پله کوتاه رو بالا رفتند و بعد رو به پادشاه سرزمین تعظیم کوچکی کردند

The specifled pair|VMIN✓Where stories live. Discover now