Part16

1.2K 349 144
                                    

دردی که هنوزم رگه رگه به بدنش وارد میشد ضعیفش کرده بود اما پسر نمیخواست چشم های تیره شدش رو از همسرش برداره

مو طلایی دستش رو روی بال هاش میکشید و وقتی نبض زدن چیزی رو زیر دستاش حس میکرد لبخند میزد اطرافشون نگهبان ها، مهمان ها و حتی پادشاه اشفته به دنبال نقاش سلطنتی میگشتند

پسر بزرگتر دستِ مشت شدش رو از روی زمین برداشت میخاست اون اثری که با زیبایی و اغواگری تمام بال های سیاه رنگش رو لمس میکنه  نوازش کنه دستش تا نزدیکی صورتش برده شد

ناگهان کسی از اون طرف دستش رو روی بال هاش کشید اخمی به لحظه روی صورتش نقش بست بی اختیار بال هاش رو بیشتر جمع کرد

-سرورم؟ شاهزاده، استدعا دارم بال هاتون رو باز کنید

صدای نقاش سلطنتی باعث شد بدنش از حالت انقباض خارج بشه نفسش رو بیرون داد و اجازه داد بال های بلند مشکی رنگش از هم فاصله بگیرند

نقاشِ جوان با دیدن دو نفر به سرعت به ولیعهد نزدیک شد به چشم های سیاه شدش نگاه کرد و با بردن دستش دور کمر پسر سعی کرد اون رو بلند کنه

جیمین گوشه ای ایستاد از رفتارش احساس حماقت میکرد چشم هاش رو از روی اون دو برداشت و با گاز گرفتن لبش خودش رو از روی راه اونها کنار کشید

ولیعهد با کمک تنها دوستش روی پا ایستاد چندین بار نگهبان ها میخواستند بهش کمک کنند اما با نگاه های تهدید امیزش همگی برای نجات جونشون کنار کشیدند

بال های بلندش پشت سرش کشیده میشدند و صحنه بحث بر انگیزی رو برای حاضرین به نمایش میگذاشتند از کنار همسرش گذشت اما..میخواست اون پسر کنارش باشه و تهیونگ کسی نبود که به عواقب کارهاش فکر کنه بنابراین ایستاد و با بردن دست کشیدش دست ظریف پسر رو میون دستش گرفت

مو طلایی با تعجب سرش رو بالا اورد و با چشم های درشت و زیباش بهش خیره شد جونگکوک که زیر فشار بود با دیدن سکوت و ایستادنش سر سمت پسر گردوند

-لطفا سریع باشید شاهزاده

حالا باید چیکار میکرد؟ بدن ولیعهد بار دیگه شل شد و نشون داد که حمله های دردش هنوز ادامه دارند قبل از اینکه کامل روی زمین بیوفته دست کوچک جفتش دور کمرش حلقه شد دستش رو روی شونه خودش گذاشت و همراه با نقاش سلطنتی بهش برای راه رفتن کمک کردند

با پخش شدن بوی دلپذیری زیر بینیش سرش رو روی شونه جفتش گذاشت نفس عمیقی کشید و اجازه داد قدم هاش توی راهی که پسر مو قهوه ای نشون میداد برداشته بشند

***
پسرِ بال دار رو روی تخت گذاشتند جونگکوک با عجله به سمت سطل رنگی که گوشه اتاق بود رفت بدون توجه به لباس هاش اون رو توی بغل گرفت و به تخت شاهزاده نزدیک شد

The specifled pair|VMIN✓Where stories live. Discover now