Part31

1.1K 276 139
                                    

پاهاش رو جلو عقب برد و به اسمون صاف و ابی خیره شد نفسش رو بیرون داد و از استرس لبه سقف رو میون دست هاش فشرد

یک روز گذشته بود بدون هیچ دیداری، باید کاری میکرد نمیتونست اجازه بده اوضاع به همین منوال بگذره اما مشکل اینجا بود که چه کاری باید انجام میداد؟

اون به معنای واقعی کلمه بی تجربه بود نه تهیونگ دختری بود که با یک شاخه گل بتوان دلش رو بدست اورد و نه جیمین دختری بود که با عشوه گری عذرخواهی میکرد و در اخر شب با بدنش دلبری

بال های سفید رنگش رو تکون داد با کلافگی موهای طلاییش رو بهم ریخت و روی سقف قصر دراز کشید

-ه..هی

چشم هاش رو بسته و سعی میکرد از هوای تمیز و نسیم ارومش لذت ببره که البته خلوتش با صدای لرزون یه نفر خراب شد

سریع چشم هاش رو باز کرد و نیم خیز شد

+سوبین؟

مو مشکی لبخند لرزونی زد از دست و پای لرزون و طوری که سعی میکرد به سمتش بیاد معلوم بود که حسابی ترسیدس

خندش گرفته بود پسر زانوش و دستش رو بلند کرد تا یه کم دیگه جلو بیاد که البته از لرزش زیاد و تعادل نصفه نیمش روی سقف شیب دار سر خورد و اگه لحظه اخر ساعدش میون دست های مو طلایی اسیر نمیشد احتمالا تاحالا مرده بود

جیمین زبونش رو روی لبش کشید دستش رو بالا برد و سوبین ترسان و بهت زده رو کنار خودش نشوند

سعی کرد کمی زمان بهش بده تا به خودش بیاد مثل اینکه هنوزم تو بهت بود

-م..ممنونم سر..ورم

پاهاش رو جمع و چونش رو روی زانوهاش گذاشت

+هوم، اینجا چیکار میکنی سفیر چوی

-نمیخواستم تنها باشید

در همون حالت سرش رو کج کرد و به پسری که بر خلاف چند دقیقه قبل ارامشش رو بدست اورده و با جدیت با اطراف نگاه میکرد خیره شد

+تهیونگ ازت خواسته؟

اوه خدا، اون پسر جدن باید واکنش هاش رو کنترل میکرد چراکه از سری که یکدفعه به سمتش چرخید و مردمک های لرزانش کاملا میشد فهمید که درست فکر کرده هرچند حرف اون مخالف بود

-خ..خیر من خودم تمایل داشتم به اینجا بیام دلیل نمیشه چون از اتاق سلطنتی به اینجا اومدم ایشون بهم گفته باشند که مراقب همسرم باش ممکنه حالش هنوز خوب نشده باشه

ابرویی بالا انداخت مو مشکی وقتی متوجه جملاتش شد لب هاش رو بهم فشرد و با چشم های گردش بهش خیره شد

+که اینطور

دوباره نگاهش رو به جلو داد فضای سر سبز قصر رویایی و در عین حال خسته کننده بود

The specifled pair|VMIN✓Where stories live. Discover now