Part28

1.1K 305 80
                                    

لپ هاش رو باد کرد بی حوصله دست هاش رو پشتش بهم چفت کرده و درون راهرو های قصر قدم میزد از خوندن کتاب های مختلف،شرکت درون مراسم ها و ملاقات با اشرافزاده های خود شیفته خسته شده بود

دلتنگ تکون دادن بدنش بدون هیچ ریتمی درون مزرعه بیرون از شهر بود

دلش رقص میخواست

بی حواس از راهرو ها میگذشت به افرادی که به ندرت از کنارش رد و تعظیم میکردند لبخند میزد و دوباره درون افکارش غرق میشد

بعد از چند دقیقه سر جاش ایستاد هیچ صدایی رو در اطرافش نمیشنید با تردید سرش رو بالا اورد

گیج به دیوار های نقش و نگار شده نگاه کرد درون تالاری عظیم تک و تنها گیج دور خودش میگردید بقیه کجا رفته بودند؟

لحظه ای ایستاد روی پاشنه پاش چرخید و اینبار با فکر تازه ای اطرافش رو دید زد

شاید اونجا میتونست برقصه این یک فرصت بود

با هیجانی که درون رگ هاش حرکت میکرد لبش رو گزید کفش های سفید رنگش رو از پا دراورد انگشت های پاش رو تکون داد و چند قدم به جلو برداشت

برای اخرین بار نگاهی به تالار خالی از نفر انداخت و به اهستگی چرخید

دست هاش رو باز کرد و اجازه داد پارچه ای که به مچ هر دو دستش وصل بود پشت سرش شناور بشه

درست مثل قبل ها چشم هاش رو بست موسیقی که همیشه درون ذهنش پخش میشد رو زیر لب زمزمه کرد دست راستش رو روی شکمش گذاشت و با خم کردن پای چپش رقصش رو اغاز کرد

***

-هر چه زودتر کار هارو انجام بده فردا پس فردا هر چه زودتر

همونطور که قدم های بلندش رو برمیداشت به ارومی به فرد بغل دستش گفت

جونگکوک سرش رو با اطمینان تکون داد و درون برگه پاپیروس یاد داشت کرد

نفس عمیقی کشید مراسم تاج گذاری که انجام میشد میتونست با خیال راحت در کنار همسرش سلطنت کنه بدون اینکه نگرانی توی دلش راه بده

-و قبل از تاجگذاری مدارکی که کار های ظالمانه پادشاه رو تایید میکنه تهیه کن

مو قهوه ای با تردید نگاهی به نیم رخش انداخت

+میخوایید پادشاه رو به کل کنار بگذارید؟

-میخوام بکشمش

نقاش سلطنتی با تعجب پلک زد اه واقعا چه فکری کرده بود؟ حتی اگه پسر لرد پنجم کمی اون رو نرم میکرد باز ام ولیعهد کسی نبود که از ازار های اون مرد بگذره

چشم هاش رو لحظه ای بست صدای پایی رو شنید این در حالی بود که هیچ کس حق ورود به این قسمت از قصر رو نداشت

The specifled pair|VMIN✓Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt