Part14

1.1K 345 81
                                    

نفس عمیقی کشید و تاج طلایی رنگ رو روی سرش تنظیم کرد به پشتی صندلی تکیه داد و به مردمی که با شادی درون سالن بزرگ و زیبای قصر میرقصیدند و پایکوبی میکردند خیره شد 

ولیعهد کنارش با کمی فاصله روی صندلیش نشسته بود و بی توجه با دختر لرد چهارم هانا حرف میزد گاهی صدای خنده هاشون رو میشنید و گاهی هم صدای نازک دختر رو که با اشتیاق در مورد چیزی حرف میزد

لپ هاش رو با باد پر کرد و چشم هاش رو درون سالن گردوند پدر و مادرش گوشه ای ایستاده و بهش خیره شده بودند چند بار دستش رو براشون تکون داد میخواست بیان نزدیک تر بغلش کنن و بگن که همیشه پیششن اما اونها انگار که بهشون هشدار داده شده بود قدمی بر نمیداشتند و تنها با تکون دادن سر هاشون درخواستش رو رد میکردند

خسته بود هنوز عصر بود و تا شب وقت زیادی مونده بود چشم هاش رو بست میشد کمی بخوابه؟ اونها درکش میکردند؟ نه! معلومه که اونها درکش نمیکردند چه انتظار تمسخر امیزی

-خوبی؟

با شنیدن صدایی نزدیکش از جا پرید و چشم هاش رو به فرد جلوش دوخت شاهزاده دوم و عشق جدید معشوقه قبلیش

اون مرد نامزدش رو دزدیده بود درست همونطور که برادرش اون رو دزدیده بود

+البته

پسر بزرگتر لبخند درخشانی تقدیمش کرد به برادرش که سعی میکرد تمرکزش رو روی دختر نگه داره نگاهی انداخت

اون پسر جِدن بچه بود سرش رو به دو طرف تکون داد کنار پسر مو طلایی روی صندلی نشست

تصمیم داشت ازش معذرت خواهی کنه اون از جیسو خوشش میومد اما به هیچ عنوان قصد نداشت وقتی قلب دختر در اختیار کس دیگه ایِ اون رو مجبور به ازدواج بکنه

حتی برای ازدواجش هم پادشاه این تصمیم رو گرفت و اون هیچ دخالتی نداشت

نگاهش رو به پسری که هنوزم ناراحت بود داد

-حس میکنم باید ازت معذرت بخوام جیمین

+اوه چرا؟

تلخ خندی روی لب های مرد نشست به دختر مو مشکی که از دور به اونها نگاه میکرد زل زد و پاسخ داد

-باید سخت بوده باشه اینکه دختری که قرار بود باهاش ازدواج کنی حالا همسر برادر شوهرتِ

به وضوح پسر غمگین تر شد شاید میتونست با اینکه جیسو رو از دست داده کنار بیاد اما حالا قرار بود باهم توی یک مکان زندگی کنن هر روز سه بار همدیگه رو روی میز غذا ملاقات میکردند و این وحشتناک درد داشت

با این حال از این شخصیت شاهزاده خوشش اومده بود هر چند هنوزم به خاطر دزدیدن نامزدش حس خوبی نداشت 

+درسته سخته اما نمیتونم کاری کنم شاید احمق باشم اما جون تمام این مردم برام مهمه و نمیتونم با خود خواهی به خطر بندازمشون

The specifled pair|VMIN✓Where stories live. Discover now