قراردادی از گذشته

172 76 223
                                    

Song: Glroia Regali by tommee profitt

"-سال ها پیش، مردم باور داشتن افسانه ها از واقعیت برگرفته شدن و روحی در اون ها زندگی میکنه که هرگز نمیمیره. فرقی نمیکنه چندسال بگذره، افسانه چیزی نیست که با یکبار اتفاق افتادن از بین بره. چیزی درونش نفس میکشه، و به دنبال حیات دوباره میگرده.

اگه چیزی که متعلق به کسی نیست بهش داده بشه  باید پس گرفته بشه. جسمی که مالکیتش با زمینیان نیست باید به جای اصلیش برگرده. و افسانه مدام تکرار میشه، تجسم پیدا میکنه، به دورش میپیچه و قطره قطره حیات خودش رو در اون انسان تزریق میکنه. آروم، بی صدا، و دور از باور.

گاهی وقت ها چیز هایی اشتباهی دست کسانی قرار میگیرن که باید پس گرفته بشن، و کسایی هستن که اون هارو پس بگیرن. چیزی که همیشگیه اون روح زنده ی افسانه‌ست. سرزمین هارو میگرده و دوباره ظهور میکنه. در قالب های جدید، در نقش های متفاوت، در وجود دارای حیات تک تک موجودات زنده.

زندگی ما تمامش افسانه‌ست! "

....

{شروزبری، بلر واتر}

-به نظر من زیباترین دختر کل بلر واتر ایمی شارلیزونه. هرچند مطمئنم هیچوقت عقلش نمیرسه مرد درستش رو پیدا کنه
+همینه که میگن عقل کم مال دخترای خوشگله. دختر خانم و آقای ادوارد هم قیافه خوبی نداره، ولی شنیدم توی همه ی امتحانات از همه جلو زده
-ولی به نظر من باهوش ترین و عاقل ترینشون جولیت اینگنیره. قیافشم بد نیست. نه اونقدر خوشگل که دلم بخواد پیتر رو سراغش بفرستم، ولی مطمئنم اگه مدرسه میرفت از بقیه جلو میزد.

زن مسن تر دامن لباس تیره و سادش رو جمع کرد و کمی پشت پلک نازک کرد.
+تقصیر خواهر افسونگرشه. شنیدم مارگارت هیچوقت از جولیت خوشش نمیومده. حتما چون خودش هیچوقت درس نخونده نذاشته جولیت هم به جایی برسه. دخترک بیچاره... بخت بدی داشته که توی اون عمارت به دنیا اومده.

زن سیاه پوش و ساکن عمارت مین وود که در حال عبور بود از شنیدن این جمله تنش لرزید. پلک هاش رو روی هم فشرد و سعی کرد مسیر دور تری رو انتخاب کنه. هرچند هنور هم صدای اون دو زن درحال پچ پچ کردن به گوشش میرسید.

-هرچند که شنیدم مرد بلند قد و محترمی چند شبه به اونجا سر میزده.
+مرد قد بلند؟ خدا شانس بده. حتما خارجیه. امیدوارم مارگارت اینبار با حسادتش جلوی جولیتو نگیره...راستی اون زنی که الان رد شد کی بود؟

مارگارت قدم هاش رو سریع تر کرد. صدای برگ های زیر پاش نشون میداد تصمیم‌گرفته درست از وسط باغچه ها عبور کنه تا کمتر اون صدا هارو بشنوه. صدای حرف زدن عادی دو زن میانسال بلرواتر. حرف هایی که مارگارت هم گاهی جزوی ازشون میشد و بهشون عادت داشت، ولی نه تا وقتی که اسم زیبایی خواهر کوچکترش در اونا شنیده میشد.
مرد بلند قد و محترم. مارگارت زیرلب از خدا طلب کمک کرد. این داشت سخت تر از چیزی که بود میشد.

Somewhere In The WoodsWhere stories live. Discover now