part4

427 138 4
                                    

{من شونه هات رو خیلی دوست دارم
دلم میخاد همیشه بهش تکیه کنم.
بکهیون27 اکتبر2019}

بکهیون با لبخند تعظیم کرد و گفت:خیلی ممنون ازخریدتون.بعد از راهی کردن مشتری هنوزبا لبخند به در بسته خیره بود یجی با دیدن وضع بکهیون سری از روی تاسف تکون داد و یکی از بسته های پفک رو به سمتش پرت کرد:ههههووی کجایی پسر با در مغازه رل زدی؟بکهیون که با فکر به لحظه ی بوسه ش با الفا دلش از هیجان بهم پیچ خورده بود با برخورد چیزی به سرش از محل رویا هاش به مقصد مغازه پرت شد با گیجی به یجی نگاهی انداختو گفت:چی شده؟ یجی نیشخندی زدی و گفت:چیزی نشده فقط شوخی شوخی عاشق شدی رفت بیا بشین ببینم قضیه اون یارو جیگره چیه.بکهیون باز هم با فکر به دوست پسر جذابش لبخندی زد.اوه باید از این به بعد خودشو کنترل کنه با همین رفتار های ضایعش هم خودشو کم جلوی الفا خجالت زده نکرده با یاداوری اتفاق صبح و خودارضایی و فهمیدن الفا با خجالت دستاش رو روی صورتش گذاشتو پاهاشو به زمین کوبید یجی با دیدن حالتای بکهیون خنده ای کرد مثل اینکه وضعش داغون تر از این حرفا بود
-بیا بشین تعریف کن ببینم
بکهیون روی صندلی روبه روی یجی نشست و گفت:
+وای یجی نمیدونی جلوش چقدر سوتی دادم امروز صبحم که اصلا یه کاری کردم که اصلا دیگه نمیتونم تو چشمهاش نگاه کنم ولی یجی خیلی جذابه اصلا هر وقت میبینمش قلبم میلرزه جوری که بهم خیره میشه هم خجالت زدم میکنه هم بهم لذت میده جوری باهام حرف میزنه که حس میکنم خیلی با ارزشم درسته که دو بار بیشتر همو ندیدیم ولی تو همین دوبارم حس میکنم میتونم دیوونه وار عاشقش بشم اصلا نمیدونی چقدر هههییع
بکهیون انقدر تند تند و با هیجان بدون مکث درمورد چانیول حرف میزد که از شدت کمبود نفس به سرفه افتاد
یجی با دیدن شور شوق زیاد دوستش لبخندی زد و دستش رو پشت کمرش کوبیدو با خنده گفت:خیلی خب بابا فهمیدم اروم تر پس تو یه نگاه عاشق هم شدید.خب حالا چطوری با هم اشنا شدید؟
بکهیون تموم قضیه اون روزی که چانیول از دست افرادش فرار کرد و درخواست کمکش همه رو برای دوستش تعریف کرد
یجی با ژست متفکری زیر چونش رو خاروند و گفت:ههووم میگم باباش یه وقت زیادی شاخ نشه واسه توعم داستان درست کنه؟قضیه بو داره هاا!!
بک:نه بابا فک نکنم اصلا خوده چانیول گفت میخام راهمو از پدرم جدا کنم دیگه اجازه نمیدم تو زندگیم دخالتی داشته باشه
یجی:بکهیون درست فکر کن یارو چند تا گردن کلفت اسلحه بدست فرستاده دنبال پسرش خوده پسره عم که فقط تونسته فرار کنه پس معلومه پدرش خیلی دیوونست حالا تو فکرمیکنی تو اگر با این یارو وارد رابطه بشی اون پدر پدرسگش میزاره شما راحت باشین؟به تو اسیبی نمی رسونه؟
بکهیون به فکر فرو رفت یجی منطقی میگفت بلاخره چانیول خودش هم ادم مهمی بود و دشمن زیاد داشت ولی
به شال گردنی که الفا دور گردنش انداخته بود تا سردش نشه خیره شد
نه...نمیتونست از اون مرد دست بکشه
یجی به لبای اویزونش نگاهی کرد.دست خودش نبود اون نگران بکهیون بود اون عزیز ترین دوستش بود تحمل اذیت شدنش رو نداشت
-خیلی خب حالا لباتو اویزون نکن هنوز هیچی معلوم نیست یهو دیدی الفات زد دهن باباشو سرویس کرد
بکهیون خنده ای کرد درسته نباید بدبین باشم همه چیز درست میشه

me after youWhere stories live. Discover now