part35

344 97 17
                                    

{ دستتو بزار رویِ قلبم ...
ببین اینجا خونِه ی توئه...
آدم هرجام بِره باز برمیگرده خونش
پس مُراقبِ خونَت باش...
اگه یه روز نباشی من میمیرم...
پارک چانیول ۲۳نوامبر ۲۰۱۹}

‎‌‎‌‎ ‎‌‎‎‌‎‎‌‎‌‎ ‎‌‎‎‌‎‌‎ ‎‌‎‌
{smut}

+چی میخای بیبی؟
بکهیون لبش رو محکمتر گزید..
-تورو
آلفا نیشخندی زد که دل بکهیون یه پیچ ناجور خورد...
با اون موهای خیس که روی پیشونیش پخش شده بود و بدن جذابش و البته اون نگاه وحشیش...این نیشخند آخر کار خودش رو تو تحریک کردن بکهیون کرده بود.
چان دستش رو روی رون لخت بیرون زده از شلوارکش کشید و خیره به اون سینه های صورتی لعنتیش با صدای
دورگه ش زمزمه کرد:
+من همیشه مال توام
بکهیون زیر نگاه سنگین و وحشی الفاش نفس هاش به شماره افتاده بود....بوی فرومون های سلطه گر مردش اونقدر داغش کرده بود که دلش میخاست همین الان تموم لباساشو دراره...ولی بکهیون هیچوقت تو رابطه هاشون کار خاصی نکرده...
حتی لباسشم چانیول از تنش درمیاره...ولی بازم با همین بی حرکت موندناش چانیول به طرز فاکی دیوونه ش بود..

دلبری تو ذات این پسر بود...مثل بازیگرای تو پورن اغواگری بلد نبود ولی با همون نگاه خجالتی و گونه های سرخش و دستای ظریفش که به کمرش کشیده میشد میتونست چانیولو به اوج شهوت برسونه..

نیشخندی به چشمای لرزونش زد و لبه رکابی زردشو از روی شکمش کنار زدو به شکم برآمده ش خیره شد..

توله ی چهار ماهش اونجا بود...حتی با نگاه کردن بهش هم دلش میلرزید.برای بغل کردن بدن کوچولوش لحظه شماری میکرد..روی بدنش خم شد و پوست لطیف شکمش رو بوسید...روی تمام نقاط پوستش بوسه گذاشت...با بوسه هاش هم قلب بی قرار خودش رو آروم میکرد هم عشق ناتمومش رو نسبت به بچه ش و امگای شیرینش...

بکهیون با لبخند موهای چان رو نوازش میکرد و با حس قلقلک بوسه های خیس الفاش می‌خندید و موهاش رو چنگ میزد...مثل اینکه نخود کوچولوش هم بوسه های ددیشو حس کرده بود که داشت تو دلش تکون های ریز میخورد

بعد از بوسه ای که روی پهلوش گذاشت سرش رو بالا آورد و به بک خیره شد...لب های خندونش رو محکم مکید و بازوی سفیدش رو نوازش کرد..
چشمهای بکهیون جادو میکرد...اون چشمهای پاپی شکل و معصوم پارک چانیولو جادو میکرد..طوری که حس میکرد با نگاه کردن بهش قلبش از شدت تپش هر لحظه ممکنه از کار بیوفته...

فقط چانیول نبود که این حس رو داشت‌‌..
بکهیون هم با نگاه به چشمهای وحشی چانیول حس میکرد تموم بدنش زیر حرارت نگاهش گر گرفته...
چشمهاش رو ازش دزدید و لبش رو گزید..هیچوقت نتونست بیشتر از یک دقیقه تو چشم های چانیول خیره بشه
چان بدونه اینکه نگاهش رو از چشمهاش بگیره رکابیش رو کامل از بدنش دروورد و کنار انداخت..

بدن سفید و ظریفش هنوز هم زیبا بود...با اینکه این چند ماه خودش به وعده های غذاییش رسیده بود باز هم لاغر بود ولی خب نسبت به قبلش گوشتی تر شده بود..مخصوصا
رون های گاز گرفتنیش...

me after youTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang