part3

290 120 45
                                    

{مراقب خودت باش..باشه؟
من که دیگه نیستم ازت مراقبت کنم عشق من..
پارک چانیول}

-خوابید؟
چه یونگ با چشمهای خیس و خسته ش کنار همسرش نشست و سرش رو به بازوش تکیه داد
+آره...ولی به زور قرص..خیلی گریه کرد خیلی بی قراری میکرد یسونگ...توی این ۲۰سال هیچوقت بکهیون رو اینطوری ندیده بودم...خدا لعنتشون کنه چیکار کردن با پسرکم

یسونگ با ناراحتی جسم خسته ی زنش رو به آغوش کشید و بوسه ای به موهای نرمش زد
-شششش...گریه نکن عزیزم..بکهیون الان تو وضعیت حساسیه اگر ما نتونیم ارومش کنیم دست به کارای خطرناکی میزنه..

اشکاشو پاک کرد و با نگرانی از بغل یسونگ جدا شد و بهش خیره شد
+یسونگ کی اینکارو باهاش کرده؟...یعنی ممکنه کار پارک چانیول باشه؟
آتیش خشم دوباره تمام بدن یسونگ رو با شنیدن اسم اون مرد پر کرد.براش مهم نبود توی این کار دست داشته یا نه ولی هر جا که ببینتش بدون ذره ای تعلل میکشتش...

پوزخندی زد و خیره به روبه روش با حرص زمزمه کرد:
-نمیدونم کار خودش بود یا پدر حرومزاده ش..ولی فقط کافیه چشمم بهش بیوفته اونوقته که استخوناش رو زیر پاهام له میکنم

چه اخمی کرد و به زمین خیره شد...
فکر میکرد اون مرد عاشق بکهیونشه...فکر میکرد با وجود تموم خطراتی که به خاطر پدر خلافکارش تهدیدشون می‌کنه بازم می‌تونه از بکهیون مراقبت کنه...
فکر میکرد می‌تونه به اون آدم اعتماد کنه...
ولی اشتباه کردن..
اشتباهی که زندگی بکهیون کوچولوشونو نابود کرد...

قطره اشکی که از دیروز همچنان مهمون چشمهاش شده بود رو پاک کرد و گفت:
+اگر کار افراد پدرش باشه چی؟اونا آدمای خطرناکین میترسم دوباره بیان سراغش

نگاهش رو از روبه روش گرفت و به چه یونگ خیره شد
راست می‌گفت...اگر هنوز بیخیال بکهیون نشده باشن چی..
-لعنت بهشون...

عصبی از جاش بلند شد و پیشونیش رو بین دستش فشرد..
باید چیکار میکردن..

-باید...باید از اینجا بریم
چه با تعجب از جاش بلند شد و روبه روی یسونگ پرسید:
+بریم؟...کجا بریم ما که جایی نداریم...اصلا کجا میتونیم بریم فکر می‌کنی با رفتنمون همه چی درست میشه؟

یسونگ با اعصابی متشنج سرش رو تکون داد و گفت:
-چیکار میتونیم بکنیم هان؟ تو پیشنهاد بهتری داری؟
تو گوشه به گوشه ی این شهر خراب شده آدمای اون عوضی دارن همه چیزو رصد میکنن هر حرکت خطایی بزنی میان تو خونه ی خودت میریزن رو سرت فکر می‌کنی براشون کاری داره دوباره یه بلایی سر بکهیون بیارن؟

چه با بیچارگی چشمهاش رو بهم فشرد و به خاطر ضعف پاهاش به ارومی روی مبل نشست...امیدوار بود وسط این مشکلات بلایی سر بچه ی خودش نیاد..
+خیلی خب درست میگی ولی میگی کجا بریم؟
-میریم تایلند...یکی از دوستام اونجا زندگی می‌کنه یه چند وقت اونجا می‌مونیم اوضاع که بهتر شد خودم برمیگردم خونه و باشگاه رو میفروشم...دیگه نمیتونیم اینجا بمونیم
+ما قرار نیست هیچ جا بریم

me after youWhere stories live. Discover now